نویسنده: بهرام صادقی
برادر بزرگتر صبح وقتی میخواست سرکارش برود گفت که باید امشب مستأجران را دعوت بکنیم و به رسم قدیمی و همیشگی به آنها شام بدهیم، چون علاوه بر اینکه شب یلدا شبی تاریخی است، این خود بهانهای است برای اینکه باز هم دور هم جمع بشویم. برادر وسطی نه موافقت کرد و نه مخالفت و این عمل که دلیل موافقت ضمنی بود برادر کوچکتر برآشفت: عینک ذره بینیاش را با دست نگاه داشت که نیفتد و ... .
فایل(های) الحاقی
داستان سراسر حادثه | sarasarhadese.pdf | 184 KB | application/pdf |