نویسنده: صمد بهرنگی
شب چله بود. ته دریا ماهی پیر دروازه هزار تا از بچهها و نوههایش را دور خودش جمع کرده بود و برای آنها قصه میگفت: (یکی بود یکی نبود. یک ماهی سیاه کوچولو بود که با مادرش در جویباری زندگی میکرد. این جویبار از دیوارههای سنگی کوه بیرون میزد و در ته دره روان میشد. خانهٔ ماهی کوچولو و مادرش پشت سنگ سیاهی بود، زیر سقفی از خزه، شبها، دوتایی زیر خزهها میخوابیدند. ماهی کوچولو حسرت به دلش مانده بود که ... .
فایل(های) الحاقی
ماه سیاه کوچولو | littleblackfish.pdf | 468 KB | application/pdf |