نویسنده: بزرگ علوی
باد هنگامه کرده بود. باد چنگ میانداخت و میخواست زمین را از جا بکند. درختان کهن به جان یکدیگر افتاده بودند. از جنگل صدای شیون زنی که زجر میکشید، میآمد. غرش باد آوازهای خاموشی را افسار گسیخته کرده بود. رشتههای باران آسمان تیره را به زمین گل آلود میدوخت.نهرها طغیان کرده و آبها از هر طرف جاری بود. دو مامور تفنگ به دست، گیله مرد را به فومن میبردند. او پتوی خاکستری رنگی به گردنش پیچیده و ... .
فایل(های) الحاقی
گیله مرد | GILEH MARD.pdf | 121 KB | application/pdf |