اردلان عطاپور
میوه <br /> وقتی زن به مرد گفت: «مدتهاست بچهها میوه نخوردهاند، مرد بی آن که پولی داشته باشد فوری لباس پوشید و گفت: «میوه چیچی میخواهید؟» و از خانه بیرون زد و تا نزدیکی میوهفروشی رفت و برگشت و به زن گفت: «میوهفروشی بسته بود.» <br /> مسابقه <br /> در جنگل بکری آهویی و لاکپشتی مسابقه دو دادند. قرار بود دویست متر را بدوند. آهو دائماً میگفت: من آهو هستم. حتماً برنده میشوم. لاکپشت میگفت: من فقط سعی خودم را میکنم، اگرچه آهو تندتر از من میدود. امّا آهو به بردش مطمئن بود و چنان که گفتیم خیلی هم مغرور بود و به محضی که مسابقه شروع شد مثل باد رفت و به آخر خط رسید و برنده شد
فایل(های) الحاقی
مثل همیشه نیست! | mesle hamishe nist.shs | 372 KB | application/octet-stream |