آفتاب

ما گلهای خندانیم



برخورد فکری یعنی انتقال هدف‌های آموزش از ذهن معلم به ذهن یادگیرنده، به این شکل که باید برای کودک هدف‌هایی را مشخص کرد و چارچوب هدفمندی را ترسیم نمود تا او با امید به آن سمت حرکت کند. درواقع این اولین قدم در راه این انتقال است. هنر و درک آن (حتی در مورد کودکان) بایستی به کاربرد آن و مسائل مربوط به نیازهای فردی و اجتماعی توجه کرد. در دومین گام از آموزش هنر به کودکان، باید در نظر گرفت که فرایند صحیح آموزش هنر، بدون توجه درست و عمیق به تاریخ هنر و روند طی شده آن در طول ادوار گذشته ممکن نیست و لزوم آشنایی کودکان در حد درک آنان و با توجه به مقاطع سنی مختلف دوره کودکی حتمی است و این که می‌توان با پردازش تاریخ هنر به صورت داستانی و طرح سئوال، انگیزه لازم را در کودک بوجود آورد تا آمادگی لازم را برای مراحل بعدی پیدا کند...در اینجا کتابی با موضوع نمایشیگروه سنی ب ج در اختیار شماست ...

بخشی از نمایشنامه را در اختیارتان قرار می دهیم :
تمامی بازیگران در انتهای صحنه می نشینند.
(راوی وارد صحنه می شود.)
راوی : سلام بچه ها جون، کوچولوهای مهرباون، پدر مادرهای خوب، سلام! من راوی هستم و در این نمایش، قصه رو براتون تعریف می کنم.
بازیگران : یک و دو و سه... آی قصه، قصه (چندبار تکرار می شود) 
راوی : به نامِ خدا، خدایی که یکتاست و همتایی نداره. خدایی که مهربونه و همیشه طرفدارِ مظلومه و از ظالم بی زاره.
خدایی که من،تو و همة بچه های روی زمین رو دوست داره. همیشه و در همه جا،مواظبِ مونه.
حتی بچه هایی که در لباسِ موش،گربه و راوی باشن(با لبخند).
اگه به موشِ قصه مون هم ظلم بشه،ظالمو راحتش نمی زاره.(صدای غرش چند گربه به گوش می رسد)
راوی : سالها پیش گربه ای زندگی می کرد که همه موشها از دستش کلافه شده بودن.
توی شهر،موشی نبود که اسم اون رو بشنوِ و بدنش نَلرزه.(مجدداً، صدای غرش گربه و فریاد موشها به گوش می رسد) راوی :
گربه نگو ، بلا بگو ،  بلای جونِ موشها بگو.(گربه بدجنس آرام آرام وارد می شود و ررشی به راوی می کند.)
 بازیگران :فرار کن ، فرار کن ، الانِ که تو رو بخوره. 
راوی نترسید،اون نمی تونه آسیبی به من بزنه. 
(گربة بدجنس ، درگوشه  ای از صحنه رو به راوی می نشیند. تمامی بازیگران از ترس خارج می شوند)




وبگردی