آفتاب

بهرام بیضایی؛ نویسنده و کارگردان نامدار ایرانی



ده سال است که پنجم دی برای دوستداران بهرام بیضایی، یادآور سالی دیگر است که با افسوسِ کوچش گذشته و همواره با حسرتِ همزیستی با آثار اخیرش و گاه با این پرسش تکراری که چرا در سرزمین مادری‌اش باید این‌گونه با او رفتار می‌شد؟

«بزنید مرا، سنگ‌‌پاره‌ و تپانچه و تازیانه‌های شما بر من هیچ نیست. من شما را نستودم و پدران شما را از گمنامی به در نیاوردم. من نژاد شما را كه برخاك افتاده بود، دست نگرفتم و تا سپهر نرساندم. شما را گنگ می‌خواندند و من شما را از هوش و هنر سر بر‌نیفراختم و پارسی پدران‌تان را كه خوارترین می‌انگاشتند، زبانِ اندیشه نساختم. تركه‌های شما، مرا نوازش است و دوال‌ها، پرِ سیمرغ. من چهره شما را كه میان تازی و توری گم شده بود، آشكار نكردم و سرزمینِ از‌دست‌رفته شما را به جادوی واژه‌ها باز پس ‌نگرفتم و در پای شما نیفكندم. بزنید كه تیغِ دشمنم گواراتر پیش دشنامِ مردمی كه برای‌شان پشتم خمید و مویم به سپیدی زد و دندانم ریخت و چشمم ندید و گوشم نشنید.»
(دیباچه نوین شاهنامه)

این مطالب را هم بخوانید:

مرتضی احمدی، صدای اصیل تهران قدیم

منوچهر چشم‌ آذر، موسیقیدان و پرکار در تنظیم آهنگ

ده سال است كه پنجم دی برای دوستداران بهرام بیضایی، یادآور سالی دیگر است كه با افسوسِ كوچش گذشته و همواره با حسرتِ همزیستی با آثار اخیرش و گاه با این پرسش تكراری كه چرا در سرزمین مادری‌اش باید این‌گونه با او رفتار می‌شد؟ آیا نسل جوان امروز از جایگاه وصف‌ناشدنيِ او آگاه است؟
بهرام بیضایی به گمان من، مهم‌ترین هنرمند معاصر و بر‌ترین شخصیتِ ادبی/ پژوهشی/ نمایشی/ سینمایی این سرزمین تا حال است كه طی حدود شصت سال با بیش از هفتاد اثرِ منتشرشده، بر صحنه رفته یا ساخته شده (و ده‌ها اثرِ منتشرنشده و كارنشده) كه فقط چندتای آنها برای جاودان‌شدنِ هر هنرمند در هر زمان كافی است:
زبان روزمره ساختگی، تركیبی و پرغلط ما را پالوده است. در تمامی آثار او، توجه به پیرایش زبان پارسی از كژی‌های ساختاری و واژه‌های وارداتی آشكار است و حتی وقتی مقاله‌ای، یادداشتی یا نامه‌ای می‌نویسد و حتی در سخن‌ گفتن و دیدن و شنیدن گفتار و آثار دیگران، پیوسته در حال كشف و بهادادن به گوهر‌های راستین این زبان است.
نثر سفرنامه‌ای، تك‌آوایی و پندآموز پارسی را در عین حفظ شاعرانگی‌اش، نمایشی، تاثیرگذار و گفت‌وگوپذیر كرده است. در كارنامه درام پارسی، آثاری (تاریخی، معاصر یا بی‌زمان‌ومكان) را با قابلیت‌های بیانی، شخصیت‌های گونه‌گون و گره‌های هستی‌شناختی آثار او به یاد نمی‌آوریم كه جلوه‌گر شناخت ژرف او از جهانِ نمایش و كشمكش است.
تاریخِ ما را به ما رسانده، گوشه‌های تاریك آن را پیش دیدگان‌مان گسترده و از آن پندارزدایی كرده است. آثار تاریخيِ او، مملو از كشف و شهود است؛ كشف اینكه در تاریخ نه چندان پرافتخار ما، هیچ‌گاه هیچ حاكمی پشت مردمانش و هیچ مردمانی پشت هیچ حاكمی نایستاده‌اند و شهود به اینكه «تاریخ را پیروزشدگان می‌نویسند».
فرهنگ‌ها، آیین‌ها و باورهای باستانی و بوميِ ما را ثبت و نمایشی كرده و جز گردآوری و ارج‌نهادن به سنت‌ها و مراسمی كه در جای‌جای كشورمان، روزبه‌روز نابودتر می‌شوند، از طریق پژوهش، به‌روزرسانی و آفرینش آثاری با الهام از قالب‌ها و دلالت‌های شرقی و ایرانی، به‌ویژه آیین باروری، توجه ما را به بازمانده‌های هویت ملی‌مان برانگیخته است.
اسطوره‌های ما را به ما رسانده، زوایای مبهم و پرسش‌ناشده آنها را برای‌مان گشوده و تعبیرهای مرسوم را از آنها زدوده است. نشان‌مان داده كه با اندكی تامل، چه تردیدهایی در آرش، اژدهاك، جم، یزدگرد، سیاوش، رستم، سهراب و... نهفته است و ثابت كرده كه دیو، فرشته، سیاه، مغول و... را ما سازنده‌ایم.
در تاریخ جامعه مردكردارِ مردگفتارِ مردپندارِ ما كه معمولا مردان، هم داورند و هم داورِ داوری‌های خود؛ شخصیت، اندیشه‌ها و كارآمدی‌های زنان را برجسته كرده، جایگاهِ پرمهر آنان را در مقام مادر/ همسر (ایزدبانوان خاك و آب) یادآور شده، ایستادگی و شكیبایی و فراست‌های آنان را ستوده و ضمنا آسیب‌پذیری‌شان در جامعه مردسالار معاصر را نمایان كرده است.
در تاریخ جامعه‌ای كه حتی مردان از پسِ فزونيِ ایلغارها، همواره سركوب شده‌اند، باج داده‌اند یا خاموشی گزیده‌اند، با آفرینش قهرمانانی آرمانی، پرتكاپو و جست‌وجوگر، شخصیت مرد را نیز برجسته كرده است. از این رو، بهتر آن است كه بگوییم اساسا فرد را برجسته كرده و در برابر جمع غالبا ریاكار و مصلحت‌اندیش، به او شخصیت و هویت داده است.
در تاریخ جامعه خشن و پرمحنت و ناشادِ ما كه شاید كودكان بی‌گناهش بیش از همه، از این میزان اندوه و جنگ و ستیز در رنج باشند، بارها بر آسیب‌پذیری كودكان و لزوم برقراری ارتباط با آنان، این غریبه‌های در پی تفاهم، تاكید كرده است تا جایی كه كم‌وبیش، اثری از او را به یاد نمی‌آوریم كه حضور، یادآوری یا حتی جای خالی كودكان در آن حس نشود.
فراتر از هر زن و مرد و كودك و هر تاریخ و جامعه و سنت و هر جهان‌بینی و فرهنگ و باور، خِرد آدمی را مركز عالم و بهترین مرجع دلالت‌های او معرفی كرده، راه به هیچ نوع جزم‌اندیشی و خودكامگی و تسلیم نداده و شاید پیش و بیش از همه، پی‌جویی مفهوم اصلاح‌طلبی، روزآمدی و گفت‌وگوی اندیشه‌ها و تمدن‌ها بوده است.
در جمعِ به‌ ظاهر واقعیت‌دوستِ واقعیت‌گرای واقعیت‌نمای این دیار، با برداشتن مرز میان واقعیت و خیال (كه سهل است، حتی با تردیدی بجا در مفهوم واقعیت)، خیال‌پردازيِ ما را بارور كرده و از این طریق ما را به حقیقت، نزدیك‌تر كرده است. واقعیت برای او، خیالِ جمعيِ ما و مادام كه ابزارِ ساده‌اندیشی و سدِ حقیقت‌جویی باشد، دفاع‌ناكردنی است.
نمایشنامه‌نویسی معاصر را فراتر برده است. از اوایل دهه 1340 كه نمایشنامه‌نویسان‌مان معدود بودند و اغلب یا در كار الهام از آثار فرنگی یا نگارش متون بی‌ربط به نمایش، تا امروز كه نمایشنامه‌نویسان‌مان پرشمارند، اما اغلب هنوز در همان كار، نمایشنامه‌های بیضایی، چه از دیدگاه مضامین و چه ساختار درام و شخصیت‌پردازی و...، طراوتی انكارناپذیر دارند.
روش‌های اجرایيِ نمایش را فراتر برده است. در دورانی كه مفهوم كارگردانيِ نمایش در اغلب موارد از روخوانی نمایشنامه در حال قدم‌زدن و حركت‌های نامربوط بازیگران (یا آیینی‌ترین شكلش: چرخیدن عده‌ای در دایره‌ای توام با كف‌زدن و هم‌آوایی) فراتر نرفته، صحنه‌پردازی‌های روشنگرانه، ساده و در عین حال، بیانگرانه نمایش‌های او، كلاس درس است.
فیلمنامه‌نویسی معاصر را فراتر برده است. در روزگاری كه غالب فیلمنامه‌ها همه قابلیتی دارند جز فیلم‌شدن (و شگفت آنكه بالاخره هم می‌شوند)، فیلمنامه‌های او با مضامینی جذاب و برخاسته از تاریخ و فرهنگ و اسطوره‌های این سرزمین و با ساختاری تقطیع‌شده، مینیاتوری و به‌شدت تصویری، در واقع، فیلم‌هایی كامل در ذهن را می‌مانند.
از كارگردانی فیلم، مفهومی نو ارایه داده است. در روزگاری كه غالب كارگردانی‌ها، كاری نیست جز مصوركردن صحنه‌ها از چند زاویه با چند نمای عمومی و متوسط و نزدیك تكراری و عموما هم سرشار از مكث‌ها و حركت‌های بی‌دلیل، او با دركی عمیق از صحنه‌پردازی و زبان تصویر در جهانِ سه‌بُعديِ سینما، شاید تنها كارگردان ماست كه به مفهوم واقعی، كارگردانی می‌كند.
استادِ تدوین است. در سینمایی كه غالبا تدوین از تداوم نماهای گرفته‌شده براساس فیلمنامه و رعایت اصول اولیه و احیانا تدوین موازی یا كوتاه‌كردن برش‌ها در اوج داستان، فراتر نمی‌رود، تدوینِ او، ساختاردهنده، معنادهنده و فرآیندی آیینی، منطبق بر صحنه‌پردازی‌اش و كامل‌كننده تاثیر و حركت‌های توامان دوربین و بازیگران است.
استادِ بازی‌سازی و بازی‌گرفتن از بازیگران است. حذف حركت‌های زاید، تقویت حركت‌های موثر در مفهوم تصویر، تركیب حركات با نگاه سیال دوربین در متن صحنه‌پردازی و به‌طور كلی، چیدمان مجموعه‌ای درست و كارا در پیرامون بازیگران (با ظرافت‌های شخصیت‌پردازی، گفت‌وگوپردازی، تدوین و...) معمولا سبب می‌شود بهترین بازی بازیگران در فیلم‌های او حاصل شود.
ظرفیت‌های فنی سینمای ایران را با هر فیلم خود، یك گام به پیش برده است. آفرینش مجموعه‌ای سنجیده و تالیفی از تمامی دانش‌‌های فنی و هنريِ سینما و كوشش و حساسیت نسبت به ارتقا و كسب نتایج درخور از آنها (فیلمبرداری، طراحی صحنه، طراحی لباس، چهره‌پردازی، جلوه‌های ویژه، صداگذاری و...) سبب می‌شود بهترین كار عوامل این رشته‌ها نیز معمولا در فیلم‌های او حاصل شود.
جز آثار هنری (نمایشنامه، فیلمنامه، نمایش و فیلم)، با پژوهش‌ها، تحلیل‌ها، تدریس‌ها، سخنرانی‌ها، روشنگری‌ها و حتی اظهارنظرهای ساده‌اش درباره هر مقوله كه از آن می‌داند (تاریخ، فرهنگ، زبان، آیین، اسطوره، نمایش، سینما و...)، چونان دانشنامه‌ای زنده، آگاهی ما را از این مقولات، فراتر برده و تاثیری انكارناپذیر بر چند نسل از دانش‌پژوهان و فرهیختگان این سرزمین نهاده است.
هیچ‌گاه اثری كم‌مایه نیافریده، ساده‌‌انگاری نكرده، مخاطب را دست‌كم نگرفته و بیشترین كوشش‌اش را برای بهبود اثرش (معمولا در نبود مطلق امكانات و با مشكلات اقتصادی همیشگی) به كار بسته است. همیشه با سانسور و ممیزی و مسوولان بی‌مسوولیت و تهیه‌كنندگان كاسب‌كار جنگیده و همواره آسیب دیده و خون دل خورده، اما پای آثارش ایستاده و برای سالم‌به‌دربردن‌شان، هیچ‌گاه كوتاه نیامده است.
همواره شخصیتی بااخلاق و محترم (پشت و جلوی صحنه) بوده، راست گفته و ریاكاری نكرده است. همواره خودش بوده و برای خوشایند هیچ مقام و نهادی كار نكرده است. برای هیچ جشنواره‌ای، فیلمی نساخته و منتظر هیچ جایزه و تحسینی نبوده و به همه اهالی سینمای ایران، همه‌جور كمكی (خواندن و تصحیح فیلمنامه، مشاوره كارگردانی و تدوین، ارایه اطلاعات و...) كرده است.
به ‌راستی چه می‌توان درباره او بر زبان راند، جز این آرزو كه هزار سال بزید و هزار اثر دیگر چون گذشته و حالِ پرافتخارش بیافریند؟ چنین باد و چنین‌تر باد.
«بِهِل دانش بمیرد آنجا كه در پنجه مرگ‌اندیشان است و سودهای آن همه بر زیان می‌كنند و پیش از مرگ، من این جام بر سنگ می‌كوبم و ما هر دو می‌شكنیم. آه، درود بر مهربانی تو كه پشتِ خشم و دشنه پنهان است. اینك به تیغِ تو پاداش خود دریافتم؛ پاداشِ زندگی بر سرِ دانش نهادن و بدین مهربانی كه مرا از تو رسید، در برابر چیزكی از رنج خود، تو را می‌بخشم. آری، بمان و داستانِ این جام بر پوست بنویس و بر مردمان بخوان تا نگویند ما این دانش نداشتیم.» (كارنامه بُندارِ بیدخش)

روزنامه اعتماد ـ شهرام جعفری‎نژاد




وبگردی