
نگاهی به نمایش لئو به کارگردانی دانیل بریر از آلمان
تئاتر فیزیکال یکی از دشوارترین گونهها برای نزدیک شدن به درام است. معمولاً ایده در این نوع تئاتر در شگفتیهای کشف و مهارت درجا میزند و برای تبدیل شدن به یک تئاتر واقعی با موقعیتی جذاب و قابل بسط دچار لکنت میشود. کشف تازه مکان، زمان، اشیاء و به طور کلی جهان پیرامون از طریق نمایش فیزیکال یکی از نکات جذاب این شیوه است، اما برای یک تئاتر حرفهای ِ صحنهای هیچگاه کافی نیست.
نمایش فیزیکال علاوه بر مواجههای متفاوت با امور بدیهی و آشنای زندگی، راهی جدید برای ساختن کشمکش و زبانی گویا و بدیع برای بیان انسان روی صحنه است؛ اما به شرط ساختن ایدهای دراماتیک و قابل عینیت و پیگیری است که این کشمکش و خلق انسان رخ میدهد. نمایش لئو کار آلمان به کارگردانی دانیل بریر از سویی مبتنی بر نمایش فیزیکال با کیفیت بالا است و از سوی دیگر موفق به ایجاد موقعیت و تجربهای نزذیک به درام میشود. کیفیت بالا به این معناست که مهارت به کمال در کار بازیگر دیده میشود و طراحی حرکت و زاویه دید به درستی طراحی شده؛ چرا که خیلی زود تکلیف ما با کار روشن میشود و جهان اثر با لکنت بیان نمیشود. ما با اجرایی سرگرم کننده و کشفی تازه از پیرامون خود به واسطه زبانی با نشانههای جدید و شگفت انگیز مواجهیم.
نمایش در اتاقی میگذرد که به نظر میرسد مردی در آن گیر افتاده، با چمدانی که تنها ابزار اوست. اتاق را به طور افقی میبینیم و این افقی بودن از طریق مهارت خیره کننده بازیگر ساخته میشود، اما از سوی دیگر در تصویری که روی پروجکشن میافتد ما همان اتاق را از بالا میبینیم حاصل این همنشینی صحنه و پروجکشن نو شدن امری است که از ترکیب تکنولوژی و تواناییهای بدن انسان بدست میآید؛ امری ساده به نام جاذبه زمین! در۲۰ دقیقه ابتدایی نمایش ما شاهد کشف جاذبه در بعد دیگری از اتاق توسط بازیگر هستیم انگار که جاذبه تکثیر میشود و به بازیگر توان پرواز میدهد. این کشف اساساً جاذبه زمین را در ذهن ما مسئله میکند و پس از آن نمایش با خاصیت رؤیا گون و بلندپروازانه خود به نوعی امکان بودن فیزیکی موجودات در هستی را در بعدی تازه تصویر میکند. این دقیقاً همان ایده ابتدایی است که یک نمایش فیزیکال را میسازد اما کافی نیست. با وجود اینکه خلاقیتی بینظیر و مهارتی ستودنی و حیرت آور در این ایده نهفته است و کشف تازه امری بدیهی رخ میدهد اما اگر کل بدنه کار در این نقطه متوقف میماند، دیگر نام تئاتر بر آن برازنده نبود.
اما از میانههای کار صحنه بر همین روال معلق بین دو مرکز جاذبه ساخته میشود. بازیگر در اتاقی تنها و در تخیل خود که آن را بر دیوار تصویر میکند محیطی از زیستن برای خود میسازد، با شور و انرژی با این محیط ساخته شده از تخیل خود زندگی میکند و در نهایت از تخیل، ذهن و خلاقیت نتیجهای فیزیکی، عینی و قابل لمس میگیرد. چیزی نمیخورد اما با تخیل نتیجه خوردن را در فیزیک خود نمایش میدهد و به همین طریق به واقعیت نفوذ میکند و در جایی میان خیال و واقعیت جهان نمایشش را میسازد. از این پس نمایش تصویر زندگی متنوع شده او در اتاقی تنگ است که همه چیز در آن محدود است. ایده نمایش از یک ایده تک سطری و خلاصه از میانه به یک ایده بسط یافته تر و قابل تأمل تبدیل میشود و مقدمات ایجاد یک موقعیت را طی میکند. آرام آرام پروجکشن با افکتهای تصویری انگار که تخیل شخص بازی را تا واقعیت رشد میدهد، در اینجا بده بستان بین بازیگر و بعدی که واقعاً در آن قرار دارد با بعدی که پروجکشن ساخته است، به اوج خود میرسد.
در این نقطه نمایش نوعی خاصیت تمثیلی هم به خود میگیرد، وقتی تنگ ماهی فرو میریزد و تمام اتاق را آب فرا میگیرد انگار شخصیت در خیال خود غرق میشود، لذا برای بازگشت به واقعیت و عدم خفگی و مرگ در میان خیالات متراکم در بستر تنگ واقعیت(اتاق) مجبور به پاک کردن آنها میشود. دیگر واقعیت باقی میماند که همان اتاق تنگ است و همان بازی با فضای خالی است. از سوی دیگر این ایده همچون کشف و خلق و زوال زندگی به نوعی چرخه زیست را آشکار میکند. درگیری و وضعیت عصبی گیر افتادن در چهار دیواری تنگ و عدم وجود راهی برای فرار و رها شدن گویی که دارد زوال قطعی و اتفاقاً لازم زندگی را تصویر میکند؛ چرا که همین زوال قطعی نیاز آدمی است که قابلیت فرا رفتن از حلقه تنگ جهان خود(اتاق) را ندارد. فضای عصبی و معترض نمایش در ۱۵ دقیقه پایانی به خصوص به خاطر حضور موسیقی متفاوتاش و البته افکتهای تصویری، حرکتهای سریع و گیجکننده شخص بازی، فضای شیرینی که یادآور دلقکها و شعبده بازها و پانتومیم کارها است را با وجود ادامه بعد فیزیکال کار در نهایت شگفت انگیزی خود، تبدیل به فضایی میکند که بودن - در - جهان را تصویر میکند و تمام کار را به چرخهای از هستی اما فشرده شده در بودن یک انسان در اتاقی تنگ تصویر میکند. همین روند روحی دراماتیک و بعد و اثرگذاری متنوع و پیچیدهای که خاص تئاتر است را به مخاطب منتقل میکند.
نمایش در انتها با راهی که برای رهایی ساخته میشود و بازی با نور، شکلی کنایی از بیرون رفتن بازیگر از صحنه را تجلی میبخشد. از سویی چمدان که رؤیاها و موسیقی را برای شخص بازی نمایش میساخت، حفرهای میشود در زمینی که ما به طور عمودی میبینیم و نوری که از آن حفره روی دیوار شکل میگیرد تصویری همچون تابوت میسازد. از زاویهای، توبیاس واگنر بازیگر فوق العاده نمایش به چمدان رؤیاهایش میرود و از درون اتاق محدود و جهان واقعی به جهان ذهنی خود میرود و از سوی دیگر فرو رفتنش در زمین و تصویری که بر دیوار ساخته میشود، مرگ را همچون عاملی بروز میدهد که چرخه هستی را تکمیل میکند و آدم را از سرگشگی حتی در سیطره رؤیاهای زیبا در فضایی واقعی، نجات میدهد.
علیرضا نراقی