
«نه، کسی تصمیم خودکشی را نمیگیرد، خودکشی با بعضی ها هست. در خمیره و در سرشت آنهاست، نمیتوانند از دستس بگریزند. این سرنوشت است فرمانروایی دارد ولی در همین حال این من هستم که سرنوشت خودم را درست کرده ام، حالا دیگر نمی توانم از دستش بگریزم، نمیتوانم از خودم فرار بکنم».
اگر هدایت دست به خودکشی نمیزد و اجل هم جوابش میکرد، امروز صد و شانزده ساله میشد. یعنی تقریبا همان آرزویی که روز تولد دور و بری ها برایشان میکنیم. یحتمل دوستان هدایت هم در چنین روزی برایش دعای طول عمر دراز صد و بیست ساله میکردند. اما او میدانست که تن به این عمر دراز نخواهد سپرد. همانطور که خودش میگوید این خودش هست که سرنوشتش را رقم زده و دیگر نمیتواند ازش بگریزد. آری او آن خیز بزرگ را برداشت که زندگی اش روی کاغذ بیاید تا به دیگران زندگی بخشد و فقط تا وقتی زنده است که میتواند بنویسد. زندگی اش مثل همان چتر بازیست که بدون چتر پرید تا در نزدیکی زمین توی توری بیفتد، که اگر در آن نمی افتاد مرگ بود. هدایت کل زندگی را اینگونه زیسته بود. خود زندگی اش گواه است. هیچگاه شغل ثابتی نداشت و هرگز تن به زندگی اداره ای نداد. در نامه به رفیقش، مجتبی مینوی، مینویسد که در چهل سالگی اندازه یک بچه ی نوزاد برای زندگی مسلح است. دست آخر هم وقتی «روی جاده نمناک» را نوشت، همه نسخه هایش را پاره کرد و فهمید دیگر وقت رفتن است. به ماندنش نمی ارزد؛ انگار حرفی نمانده باشد. همه حرفها زده شده. اینبار پرنده خودش میخواست که توی تور نیفتد. میخواست لذت سقوط را بکشد. مثل باقی همکارانش. مثل خانم وولف که انگار دوست داشت بداند ته دریا ماندن برای چند دقیقه بیشتر و کشیدن زجر خفگی چه حس و حالی دارد. یا مثل جناب همینگوی که حتی سقوط هواپیما هم نمی توانست بکشدش، خودش توی زیر زمین خانه اش دوست داشت لحظه ی اصابت گلوله به سر را ورای هر نوشته ای حس کند. صادق خان هدایت هم این حس آشنا را داشت که اگر توی خواب، خواب به خواب رود چقدر موضوع داستان دارد برای گفتن.
حالا یحتمل او هم در جایی که ارواح همکارش هستند، همانجا برای خودش میپلکد. همانجایی که به قول خودش تازه فهمیده خبری نبوده و این ارواح به حال خود رها شده اند و برای سالهاست که دارد از خواب به خواب رفتن برای دیگران، دیگرانی که این تجربه را ندارند و جور دیگری به سرای دیگر شتافته اند، قصه می گوید. آیا آنها، همه این نویسنده-ها چیزی را انتظار می کشند؟ منتظرند تا یکی از خواب بیدارشان کند؟ نمیدانیم کیست که بداند. آن قصه نگفته هدایت چه بود که ترجیح داد بگذارد برای بعد از مرگش که تعریفش کند. فکر میکنم کلام اخوان در توصیف « روی جاده نمناک» کامل است.
ولی من نیک میدانم،
چو نقش روز روشن بر جبین غیب میخوانم
که او هر نقش که میبسته ست
یا هر جلوه که میدیده ست
نمیدیده ست چون خود پاک، روی جاده نمناک
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است