
درگذشت کامیار شاپور فرزند فروغ فرخزاد از پرویز شاپور سبب ساز آن شده که رسانه های مختلف به واکاوی زندگی فروغ و دلایل جداافتادگی او از فرزندش بپردازند.
درگذشت کامیار شاپور فرزند فروغ فرخزاد از پرویز شاپور سبب ساز آن شده که رسانه های مختلف به واکاوی زندگی فروغ و دلایل جداافتادگی او از فرزندش بپردازند.
کامیار شاپور در جایی از این گفتگو با اشاره به رابطه با مادرش گفته بود: خاطرات من از فروغ بسیار مختصر هستند؛ اما خاطره فراموش ناشدنی که در ذهنم مانده این است که زمانی که پدر و مادرم از هم جداشده بودند من دیگر فروغ را ندیدم تا دوره دبیرستان که در دبیرستان فیروز بهرام بودم یک روز کلاس تعطیل شده بود و من در حیاط با یکی از همکلاسی هایم در حال دعوا کردن بودم که یکی از دوستانم میان دعوا آمد و گفت شاپور مادرت آمده و کنار در منتظر توست!
کامیار ادامه داد: من خیلی تعجب کردم چون مادر من تابه حال چنین کاری نکرده بود
تا کنار در رفتم و فروغ را دیدم. خیلی حرف نزدیم با هم قدم زنان به سمت خیابان جمهوری رفتیم، سمت خیابان حافظ، صحبت های فروغ را به خاطر ندارم فقط گریه های فروغ را به یاد می آورم و اینکه رسیدیم به چهارراه یوسف آباد که فروغ به من گفت برویم سمت حافظ. آن زمان یک کافه تریایی بود، در همین خیابان حافظ که محل جمع شدن روشنفکران آن دوره بود. آن زمان من از دیدن فروغ بسیار متعجب بودم و نمی توانستم گریه هایش را درک کنم؛ و به همین خاطر همراهی اش نکردم و به خانه برگشتم. خیلی ها که این خاطره را می شنوند، از من می پرسند درباره دیدارتان با فروغ به پدرتان چیزی گفتید یا نه؟! نه
من با پدر راجع به این موضوع صحبتی نکردم تا بعدها که این خاطره را درجاهای مختلف تعریف کردم و ایشان متوجه شدند
این تنها خاطره من از فروغ بود!
کامیار شاپور پیرامون درگذشت فروغ اظهار داشت: پدر خبر تصادف و فوت شدن فروغ را به من داد، اما مرا برای تشییع جنازه و مراسمش نفرستاد جز یک بار که من همراه با دوست پدرم آقای اردشیر محصص برای لحظاتی در مراسم فروغ حضور پیدا کردم؛ اما متاسفانه جزییات را به خاطر ندارم.
کامیار شاپور درباره ارتباط میان فروغ و ابراهیم گلستان بیان داشت: من آن زمان آقای گلستان را نمی شناختم، اما کلاس هشتم بودم و خوب به خاطر دارم که فیلم «خشت و آینه» در سینما اکران شده بود. من هر روز موقع برگشت از مدرسه پوستر تبلیغاتی فیلم را می دیدم و شنیده بودم که فروغ هم در این فیلم نقشی را ایفا کرده است و هر بار با دیدن آن پوستر تبلیغاتی به طرز غریبی غمگین و ناراحت می شدم.
زمانی هم که از انگلستان برای تعطیلات تابستانی به ایران آمدم، همراه با خاله ام گلوریا به دیدار آقای گلستان رفتم و ایشان وسایلی که از فروغ مانده بود را به ما تحویل دادند و یک بار دیگر هم همراه با خاله و دایی ام به خانه ایشان رفتم که خودشان انگلیس بودند و با همسرشان فخری گلستان ملاقات کردیم. آن زمان ایشان تعدادی تابلو که متعلق به فروغ بودند را به ما تحویل دادند که من آنها را به امانت دست گلوریا سپردم، چون فکر می کردم او بهتر از آنها مراقبت خواهد کرد.
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است