معرکه
دانکه معرکه در اصل لغت حربگاه را گويند... و در اصطلاح موضعى را گويند که شخصى (آنجا) باز ايستد و گروهى مردم آن بر وى جمع شوند و هرنى که داشته باشد به ظهور رساند و اين موضع را معرکه گويند براى آنکه چنانچه در معرکه حرب، هر مردى که هنرى داشته باشد بروز مىنمايد و اظهار (آن) مىکند اينجا نيز معرکهگير هنر خود را ظاهر مىکند. چنانچه در حربگاه بعضى به هنر نمودن مشغول هستند و بعضى به تفرج، اينجا نيز يکى هنر مىنمايد و گروهى تفرج مىکنند.
اگر پرسند که معرکه از کى باز پيدا شده است بگوى از زمانىکه آدم ملائکه را تعليم اسماء مىداد... اگر پرسند که پايان معرکه کدم است؟ بگوى قبول دلها که اگر دلها صاحب معرکه را قبول نکند مهم او به پايان نرسد... اگر پرسند که رکن معرکه کدام است؟ بگوى فيض گرفتن و فيض رساندن... اگر پرسند که معرکهگير ار چند چيزى بايد در معرکه تا پسنديده خاطرها باشد؟ بگوى ده چيز:
اول آنکه گشادهروى و خندان باشد، دوم بايد که چست و چالاک و سبکروح بود، سوم در معرکه بىوقت نيايا و اوقات نماز را رعايت کند. چهارم در موضعى و محلى وسيع و پرفضا معرکه گيرد و... اگر پرسند که معرکه چند نوع است؟ بگوى دو نوع: يکى مقبول و پسنديده و آن معرکهاى است که در وى سخنان خوب بگذرد و بر وجهى باشد که از آن فايدهٔ دين و دنيا حاصل شود. دوم نامقبول و ناپسنديده و آن معرکهاى بود که در وى سخنان نامشروع و حرکات نالايق واقع باشد. اگر پرسند که اهل معرکه چند طايفه هستند. بگوى سه طايفه هستند اول اهل سخن، دوم اهل زور سوم اهل بازي... از جمله بازىها و نمايشهاى معرکه: مداحان، غزلخوانان، بساط اندازان، قصهخوانان، افسانهگويان، سنگگيران، صغيرگيران، طاسبازان و لعبت بازان، حقهبازان و غيره...
حاجى فيروزه
شخصى که در روزهاى نزديک به عيد نوروز ـ اول بهار با چهرهٔ سياه کرده و جامه سرخ با نواختن دايره زنگى يا ضرب و خواندن و شوخى و مسخرگى دوره مىگردد و مردم را سرگرم مىکند و پولى مىستاند. عمو نوروز نام ديگرى است براى همين شخص.
سياه
يک شخصيت نوعى در تقليد ايراني. گمان مىرود که آمد و رفت تاجران تا ساحل افريقا، باز شدن پاى مزدوران و بازرگانان اروپائي، وارد کردن گروهى برده از کرانههاى حبشه و زنگبار به خليجفارس براى ساختن بنا به وسيلهٔ پرتغالىها، وجود کولىهاى دربهدر آسيائى و بهويژه هندى که کار آنها دورهگردى و مطربى و رقص و تقليد بود، از مهمترين عاملهائى باشند که شخصيت ياه را شکل دادهاند. بعدها در دورهٔ مغولان در نقالىها به چهرهٔ سياه برمىخوريم که خادم مجلس طرب و کارگر و غلام است و سرانجام در عملهٔ طرب پيدا مىشود و يکى از رقصهاى دستههاى مطرب را انجام مىدهد و مسخرگىهاى بالبداهه مىسازد. از همين راه است که به تقليد وارد مىشود و بهويژه در داستانهائى که اساس آن تمسخر لهجه و ظاهر آدمها است جائى پيدا مىکند و کمکم شخصيت کاملى در تقليد مىشود که غلام يا نوکرى زيرک و در عين حال ساده است.
جز اينها، سياه مدتها جزء دستههاى دورهگرد نوروزىخوان و مير نوروزى بود که با نامهائى مانند حاجى فيروز و آتشافروز و جز آنگاه با بزک و گاه با صورتک به خواندن و رقصيدن و مسخرگى مىپرداخت.
نقالى
نقالي، روايت و نقل رويداد يا داستانى به وسيلهٔ شخصى به نام نقال در برابر جمع. نقال براى نقل، تمام توانائىهاى بدنى و صداى خود بهکار مىگيرد و بر احساس تماشاگران و شنوندگان خود متکى است. نقالان در گذشته، گاه زره مىپوشيدند و خود بهسر مىگذاشتند تا تصويرگر دقيق آنچه که روى داده، باشد. در چنين موقعها، اگر نقال پيشخوانى داشت، او هم زره مىپوشيد و خود بر سر مىگذاشت، سپس نقل و بازى آغاز مىشد. پيشخوان وردست يا مريد نقال بود. او پيش از نقال يا مرشد قطعهاى يا غزلى به آواز مىخواند تا دوستداران نقل گرد آيند يا آماده شنيدن نقل شوند. در گذشته هر نقال در نوعى نقل خبره بود مانند حمزهخوانى يا حملهخواني، شاهنامه ـ خوانى و جز اينها، پاتوق نقالان در قهوهخانهها بود. با پيدايش و گسترش تلوزيون، قهوهخانهها از مردم خالى شد يا تلوزيون جاى نقالان را در قهوهخانهها گرفت. هنوز هم در گوشه و کنار ايران، نقالان را در قهوهخانهها مىتوان يافت. در جاهاى مختلف ايران اصطلاحهاى ديگرى براى نقالى بهکار برده مىشود. البته همهٔ اين نقالىها کم و بيش شامل نوعى داستانگوئى همراه با ساز و آواز است. اين اصطلاحها عبارتند از: بخشى در ترکمن صحرا؛ بسلشماق در منطقههاى ترکنشين؛ عاشق در آذربايجان؛ گورانىبژ در حوالى کردستان؛ ميترو در حوالى لرستان و ...
بقال بازى
از انواع تقليد است که بعدها بهعنوان يک نوع نمايش مستقل، اصول و ضوابط خود را پيدا کرد و با نام بقالبازي مشهور شد. بيضائى در اين باب مىنويسد:
بقال بازى نيز نمايشهائى از همين مقوله (تقليد) بوده است و شخصيتى که اغلب در آن تکرار مىشده يک بقال پولدار و خسيس و شايد به حج رفته بوده که معمولاً نوکر تنبل و فراموشکارى (به اسم نوروز) داشته و همينکه اين نوکر دستورهاى ارباب خود را طور ديگرى تحويل مىگرفته يا انجام مىداده موقعيتهاى خندهآورى پيش مىآورده است. يک نمايش بقالبازى هست که دو بازيگر اصلى دارد؛ يکى بقال پولدار و يکى مرد آسمانجل و بىپولى که هر لحظه به رنگ و لباسى ديگر و با قيافه و لهجهاى تازه درمىآمد و ظاهر مىشد تا بهنحوى بقال را سرگرم کند و ماست او را بدزدد؛ عاقبت هنگامىکه بقال متوجه دزدى مىشد و طى يک تعقيب او را مىگرفت مرد آسمانجل ته ماندهٔ ماست را به سر و صورت او مىريخت و مىگريخت.
مجيد رضوانى نيز با استناد به نوشتههاى يک سياح فرنگي که در سال ۱۸۱۲ ميلادى به ايران سفر کرده و شاهد اجراء نمايشهائى کمدى بوده، مىنويسد:
يکى از دو بازيگر ظرفى ماست براى فروش داشت و ديگرى هربار با لباسى مبدل بهعنوان خريد ماست به روى صحنه مىآمد و مقدارى از ماست را مىدزديد و ... آخر کار مسافر در مورد تأثير اين کمدى در تماشاچيان با تعجب مىگويد که آنها از دين نمايش به شدت لذت مىبردند و حتى خود بىگلربيک از خنده غش کرده بود و بالاخره نمايشنامه در ميان تحسين فراوان تماشاچيان... پايان پذيرفت.