ريگى
قلمرو طايفهٔ ريگى که از بزرگترين ايلات بلوچ مىباشد، سرزمين وسيعى است که از زاهدان و ميرجاوه تا خاش و سپس ايرانشهر گسترده است. اين طايفه به چندين تيره، از جمله بولاک زهي، شهِ کرم زهى و عيسى زهى تقسيم مىشود.
از ديگر طوايف زاهدان ـ خاش ايل اسمعيل زهى (شه بخش) است که از اتحاد طوايف اسمعيلِ زهى و حسن زهى بهوجود آمده. اعضاء اين ايل در محدودهٔ کوچکى در نصرتآباد دامدارى مىکنند.
ظاهراً دو طايفهٔ يار احمد زهى (شهنوازي) و گمشاد زهى از عشاير دامنى بودهاند که اين حالت کم و بيش مستقلى يافتهاند. افراد ياراحمد زهى که در خاش در حوالى گزو بهسر مىبرند، همه ساله از غرب پشتکوه به تفتان و سپس بهسوى نخلستانهاى ماشکل براى خرماخوري کوچ مىکنند. طايفهٔ گمشاد زهى که در حوالى گشت و جالق و دامنههاى کوه سفيد مستقر است به تيرههائى چند مانند دادخداد زهي، مراد زهي، محمد زهى و غيره تقسيم مىشود. ايلات ريگي، اسمعيل زهي، ياراحمد زهى و گمشاد زهى چهار ايل مهم منطقهٔ شمالى بلوچستان (سرحد) بهشمار مىروند.
طايفهٔ بزرگ دهانى در شهرستان سراوان سکونت دارد و مرکز آن مولتان است. اين طايفه نيز براى خرماخوري کوچ مىکند.
بارکزهى (که باران زهى نيز ناميده مىشود) در ايرانشهر و بليدهاى در راسک ايرانشهر و دشتيارى و قصر قند چاهبهار استقرار يافتهاند. طايفهٔ اخير بر بخشى از رئيسىها و رندها سيادت دارند. در همين سرزمين، علاوه بر طوايفى که گذشت، در زادگان (از سال ۱۳۰۷ ش به بعد غلامان در زاده و چاکرى خوانده شدند) که بازمندگان نظام بردهدارى هستند و نيز زينالدينىها که وابسته به سرداران مبارکى هستند، زندگى مىکنند، طوايف کم و بيش مستقل ايل سردار زهى ـ جد گال و جتها، لتيکها، کوسهها، ميرها، سيتارها، صابروها و لگورها ـ در سراسر دشتيارى تا ساحل دريا پراکنده هستند هوتها در حوالى کنارک مسکن گزيدهاند.
طايفهٔ رئيسى از طوايف مهمى است که در شرق نيک شهر و در قصر قند، سرباز و چانف و پيپ سکونت دارد. اين طايفه در گذشته با طايفهٔ مبارکى که در جانف مستقر مىباشد، پيوند استوارى داشت که امروزه از ميان رفته است. طايفهٔ لاشار در دهستانى بههمين نام در بمپور رحل اقامت افکنده است. مغرب شهرستان بمپور تا هامون جاز موريان قلمرو طايفهٔ بامرى است.
در سيستان، در شهرستان زايل نيز طوايف بلوچ و براهوئى سکونت اختيار کردهاند که از آن ميان مىتوان به بارهوئىها، ناروئىها، بارانىها، ميرها، و سارانىها و نيز کردها اشاره کرد. دربارهٔ براهوئىها تقريباً همه متفقالقول هستند که اينها بلوچ نيستند. به روايتى براهوئىها از تيرههاى ممسنى فارس مىباشند. گروهى ديگر، آنان را همان قوم کوچ يا کرد مىدانند، که جغرافىنويسان قرنهاى اوليهٔ اسلامي، همراه با بلوچ، ياد کردهاند. به هر حال، اين گروهها امروزه بهقدرى در هم آميختهاند که تشخيص آنها از يکديگر دشوار است. دامداران براهوئى همه ساله تا قاينات در خراسان کوچ مىکنند. تيرههاى آنها زياد هستند، از آن جمله زيرکاري، نخعي، مالکي، چندال و غيره.
به احتمال قريب بهيقين بلوچها پس از نفوذ سلجوقيان، از کرمان به بلوچستان رانده شدهاند اما در استان کرمان هنوز به اقوام بلوچ برمىخوريم؛ سرابندىها در بم و بخشى از هوت در کهن على در جنوب شرقى کهنوج در نزديکى هامون جاز موريان، از آن شمار هستند. طايفهٔ طاهر زهى در هرمزگان در سرزمينى که بين بندر جاسک تا نزديکى ميناب و کوههاى بشاگرد گسترده است، مستقر مىباشد بخشى از طايفهٔ انوشيروانى نيز که اصلاً در سراوان سکونت دارد، در جاسک تا سيريک در شهرستان ميناب ديده مىشود و ميد از بندر گواتر تا غرب سيريک.
طايفه شاهرخى يا شهرکى
از متحدان براهوئى و سرابندى بودهاند که بيشتر در کرمان مخصوصاً بم قدرت داشتند. کريمخان زند حکومت بم را به محمدحسين خان سردار شهرکى داد، پسران اين سردار نيز مانند پدر قصد توسعه قدرت و نفوذ خود را داشتند اما نتيجه چندانى نبردند و همه آنها را آغا محمدخان قاجار به تهران برد و کور کرد.
آخرين سردار با نفوذ اين طايفه محمد عليخان بود که همزمان با افول قدرت سرابندىها، به طايفه خود (شهرکي) اعتبار و قدرت فراوانى بخشيد و حکمرانى سيستان را با نزديک شدن به حکومت مرکزى ايران بهدست آورد اما رفته رفته از قدرت آنان کاسته مأموران حکومت مرکزى صاحب قدرت شدند تا جائىکه عمدةالخوانين سيستانى تا حد يک حقوقبگير ديوانى پائين آمد.
جغرافيادانان نخستين، از ايلات قفص (کوچ) و بلوص (بلوچ) در کرمان نيز ياد کردهاند، ظاهراً اينان اقوام نيمه صحرانشين بودهاند. در حدود العالم قوم بلوص نشسته بر صحراى ميان جيرفت و بافت و ميانکوه کوفنج ذکر شده که مردمانى هستند دزدپيشه و شبان و ناپاک و خونخوار، فناخسرو بسيارى از آنانرا به حيلتهاى گوناگون به کشت (حدود العالم) ۱۲۴ مقدسى مىنويسد که عضدالدوله نيز بر اين طايفه استيلا يافت (مقدسى ۴۷۱). اين حوقل محل سکونت آنانرا در مرز منوجان و هرمز مىنويسد و مىافزايد صنفى از اکراد (يعنى چادرنشينان نيمه صحرانشين) بودند و خود را از عرب مىدانستند و به گفته خود ايشان حدود ۱۰،۰۰۰ تن بودند. از سلطان جامگى داشتند ولى با اين همه راهزنى مىکردند و موجب ناامنى راههاى کرمان تا حدود بيابان سيسان و تا حد فارس مىشدند، از اين رو ملک بوئى به استيصال و قلع ايشان همت گماشت و آنرا پراکنده ساخت (ابن حوقل، ۷۵) بنا به گفته اصطخري، اين قوم مذهب شيعه داشتند. در حدود العالم آمده که کوهيان کوفچ هفت گروه بودند و هر گروهى را مهترى بود و عمال ديوانى در اين کوهها نمىرفتند و خود همه ساله مبلغى بر مقاطعه مىپرداختند. (حدود العالم: ۱۲۴)
اصطخرى و ابن حوقل هم مطالب مشابهى گفتهاند و افزودهاند که قفص چون باديهنشينان عرب، گلهدار بودند و در سياه چادر بهسر مىبردند، مردمانى بىآزار بودند و ابناى سبيل را رنجه نمىداشتند (اصطخري: ۱۷۴، ابن حوقل: ۷۵) و شيعى بودند (ابن حوقل: ۷۵) ابن حوقل در حوالى خاش از مردم باديهنشين و شتردار سخن گفته (ايضاً ۷۸). در دوران سلجوقى قاورد بر قفص و بلوچ مستولى شد و قفص را در کوههاى ميانه بم و جيرفت جاى داد. (افضلالدين: ۶۶) پس از مرگ سنجر، هجوم غزان به کرمان ظاهراً موجب گرديد که بلوچها نقل مکان کرده بهسوى مناطق شرقى رانده شدند. از مجموع تحقيقات برمىآيد که کوچها (قفصها) در بلوچها مضمحل گشته اما تاريخ و چگونگى آن بهدرستى معلوم نيست
مهمترين عشاير جنوبشرقى ايران بلوچها بودند که عمدتاً در بلوچستان و سيستان سکونت داشتند (FERRIER) اما طوايف کوچکى از آنان در قاينات و خراسان مىزيستند. بلوچهاى سيستان و بلوچستان در آغاز دوران پادشاهى قاجاريه تحت فرماندهى دولت مرکزى نبودند بهطور مستمر خراج نمىپرداختند اما گهگاه براى والى کرمان پيشکش مختصرى مىفرستادند (عبدالرزاق ابن نجفقلي). موريه در سال ۱۸۰۸ نوشته است که بلوچها هر چند زمانى تابع دولت ايران بودند، استقلال خود را از سر گرفتهاند (۵۰ ـ ۴۹ :۱۸۱۲ MORIER) در زمان ناصرالدين شاه بلوچها تا حدى مطيع شدند (فرمانفرما). فريه، که در ۱۸۴۵ در ايران به سير و سفر پرداخته مىنويسد که در اين سال حدود هشت هزار چادر بلوچى با گلههاى فراوان در ترشيز بودند. شيل، عده آنان را که تنها دو هزار چادر و خانه گفته بلوچها در قاين هم بودند (فريه) و حدود دو هزار چادر و خانه در تربت حيدريه داشتند (شيل) نقل و اقتباس از کتاب بلوچستان ـ کمالالدين غراب.