منطقهٔ سکونتگاه ترکمن‌هاى آسياى مرکزى اساساً شامل ناحيه‌اى است که فعلاً جمهورى ترکمنستان و اراضى مجاور آن در شمال ايران و شمال افغانستان را در برمى‌گيرد. ناحيهٔ اصلى ترکمن‌نشين ايران عبارت است از بخش شمالى دشت کرگان که از درياى خزر به سمت شر در طول مرز ايران و شوروى امتداد دارد. اين همان ناحيه‌اى است که تحقيق من در آن انجام گرفت. ترکمن‌هاى اين ناحيه مدعى هستند براى آنکه کسى از نظر قومى ترکمن شناخته شود مى‌بايست سه معيار دربارهٔ او صدق کند: يکم، بايد عضور يکى از گروه‌هاى هم‌تبار به رسميت شناخته شدهٔ ترکمن باشد، يا، در غير اين‌صورت، از اعقاب يک بردهٔ متعلق به يکى از اعضاء گروه‌هاى هم‌تبار باشد. اعتقاد بر اين است که اين گروه‌هاى هم‌تبار ـ گروه‌هائى مانند يموت، تکه، گوکلان، سالور، ساريق، ارسارى و چودور ـ همگى به نوبهٔ خود از يک نياى واحد به‌وجود آمده‌اند (نگاه کنيد به ۱.کونولف ۱۹۵۸) دو معيار ديگر، زبان و مذهب است. براى آنکه فردى ترکمن شناخته شود بايد زبان مادرى او ترکمنى و مذهب او اسلام سنى باشد.


از نظر تاريخي، تعداد کثيرى از ترکمن‌ها از منطقهٔ آسياى ميانه به ”هلال حاصلخيز“ و آسياى صغير مهاجرت کرده‌اند. بعضى گروه‌هاى ساکن در اين مناطق همچنان خود را ترکمن ميانند. ترکمن‌هاى دشت گرگان اطلاعى از وجود اين گروه‌ها ندارند، و روشن نيست که در صورت برخورد با اين ترکمن‌هاى مهاجر آنان را به مفهوم موردنظر خود ترکمن مى‌شناسند يا نه.


ليکن، همان‌طور که قبلاً اشاره شد، يموت‌ها يکى از چند گروه هم‌تبار بزرگ هستند که بر روى هم جمعيت ترکمن را تشکيل مى‌دهند، و چند قرن است که از نظر جعرافيائى به دو گروه جداگانه تقسيم شده‌اند. يک گروه يعنى يموت گرگان، ساکن بخش شمالى دشت گرگان و منطقهٔ مجاور شمالى آن در جمهورى ترکمنستان تا کوه‌هاى بالخان است. گروه ديگر، يعنى يموت خيوه. در منطقهٔ غرب شهر خيره حدود ۶۰۰ کيلومترى شمال‌شرقى منطقهٔ گرگان، سکونت دارد. در اوايل قرن حاضر، جمعيت يموت‌هاى ساکن ايران حدود ۶۰،۰۰۰ نفر بود، اما در زمان تحقيق، تعداد آنان به ۱۳۰،۰۰۰ نفر بالغ مى‌شد.


يموت‌هاى ناحيهٔ گرگان از نظر حرفه به دو بخش متمايز چاروا و چومور تقسى مى‌شوند. چارواها اساساً رمه‌دار هستند و در درجهٔ اول به پرورش گوسفند و بز اشتغال دارند. پرورش اسب، شتر، و گاوشيرى براى آنها در مرتبهٔ بعدى اهميت قرار دارد. بسيارى از چارواها، علاوه بر رمه‌داري، به کت گندم و جو نيز مى‌پردازند. چومورها به‌طور سنتى در درجهٔ اول کشاورز هستند و عمدتاً به کشت گندم و جو اشتغال دارند. دامدارى فعاليت اقتصادى ثانوى آنها را تشکيل مى‌دهد.


يموت‌ها، تا اين اواخر، همگى فقط در چادر زندگى مى‌کردند و در دوره‌هاى معين دست به کوچ مى‌زدند، اما تعداد بسيار کمى از آنان صرفاً به رمه‌دارى با کوچ طولانى مى‌پرداختند. چومورها در واقع اصولاً کشاورز بودند. بر مبناى اين خصوصيات ممکن است يموت‌ها چيزى ميان دهقان و کوچ‌نشين به‌نظر آيند. مع‌ذالک، بر مبناى معيار سياسي، چومورها و چارواها هر دو از مقولهٔ کوچ‌نشينان عشيره‌اى هستند؛ بدين معنى که داراى ساختار سياسى متعلق به خود بوده و از نظر قدرت نظامى شهرت بسيار دارند.


براى يموت‌هاى کوچ‌رو، تحرک وسيله‌اى جهت احتراز از وضعيت نامناسب فوق بوده است. آنان، با مقاومت در برابر کنترل سياسى حاکمان يکجانشين، از بارهاى سنگينى چون ماليات و سربازگيرى دورى مى‌جستند. علاوه بر اين، خطر سلب حقوق از مراتع، آب و اراضى کشاورزى را از خود دور مى‌کردند؛ خطرى که معمولاً پس از برقرارى تسلط سياسى خارجى به‌وجود مى‌آمد و توليدکنندهٔ روستائى را مجبور مى‌کرد تا بخشى از محصول خود را به يک مالک بدهد. البته بايد متذکر شد که يموت‌هاى کوچ‌رو، در شرايط زندگى سنتى خود، امنيت فردى و مالى بيشترى از همسايگان يکجانشين خود نداشتند. گله‌زنى و مخاصمات و جنگ‌هاى بين قبيله‌اى بخش مهمى از زندگى آنان را تشکيل مى‌داد. مع‌ذالک، در مقايسه با دهقانان يکجانشين که آنان نيز از خشونت در امان نبودند مضافاً به اينکه مجبور بودند بخش بزرگى از دسترنج خود را به ملاکان و مأموران اخذ ماليات بدهند، وضعيت زندگى خود را ترجيح مى‌دادند. بنابراين، يموت‌ها در برابر هر کوششى که از سوى حکومت مستقر در جامعهٔ يکجانشين براى افزايش نفوذ سياسى بر آنها به‌عمل مى‌آمد. مسلحانه مقاومت مى‌کردند. زيرا آن را موجب به انقياد درآمدن خود که از مشخصات دهقانان يکجانشين بود مى‌دانستند.


به يک معنى مى‌توان گفت که امکان سلطهٔ سياسى دولت يکجانشين تهديدى دائمى براى يموت‌ها بود؛ امکانى که، طبق ارزيابى آنها، در صورت استراتژيک آنان در کنارهٔ يک منطقهٔ خشک، يعنى صحراى قراقوم و منطقهٔ جلگه‌اى ـ صحرائى گرداگرد آن، وسيله‌اى براى مقاومت در مقابل سلطهٔ حکومت‌هاى يکجانشين بود و تنها راه استفاده از اين امکان جغرافيائي، برخوردارى از تحرک زياد بود. اين تحرک مستلزم چند شرط بود. نخست برخوردارى از فرهنگ مادى کوچ‌نشيني: عادت به زندگى در چادر و دارا بودن مهارت‌ها و تجهيزات لازم (از جمله حيوانات بارکش) براى کوچ شرط ديگرى که به همان اندازه اهميت داشت، برخوردارى از ساختارى اجتماعى بود که به خانوارهاى منفرد، يا گروه‌هاى بزگ‌تر، اجازه مى‌داد تا در بين جماعات دور دست سکنى گزينند و بتوانند از منابع طبيعى محل جديد زندگى خود بهره‌مند شوند. نقش گروه‌هاى بى‌طرف (که بر مبناى شجرهٔ پدرى مشخص مى‌شدند) در موضوعات سياسي، سهم بزرگى در ايجاد اين امکان داشت. پائين بودن تراکم جمعيت، وجود منابع اقتصادى بيشتر از حد نياز در سراسر منطقه و مطلوبيت سياسى کثرت جمعيت براى هر يک از گروه‌ها نيز مشوق تحرک يموت‌ها بود. در نتيجهٔ اين وضعيت اجتماعى و جمعيتي، گروهى از يموت‌ها که به دلايل سياسى اقدام به فرار کرده بودند مى‌دانستند که مى‌توانند از نظر پنهان شدن، محفوظ ماندن از دست تعقيب‌کنندگان، تأمين غذا و سرپناه و رد صورت لزوم تهيهٔ وسايل حمل بار به مکانى دوردست‌تر، روى گروه‌هاى بى‌طرف حساب کنند. آنان هم‌چنين مى‌دانستند که سرانجم مى‌توانند گروهى سکونتى بيابند و به‌عنوان ساکنان دائمى آن (گونگشي) پذيرفته شوند. برخوردارى از منزلت گونگشى به معنى حق دسترسى به منابع اقتصادى ابه و حفاظت اعضاء آن از دشمنان آنها بود.