لباس رسمى صاحب منصبان همان جُبّه و شال کلاه بود. اما محمدشاه لباس کوتاه در بر کرد و به درباريان و مردم نيز توصيه نمود که لباس بلند را که علامت تکبر بى‌موضوع است ترک گويند.


اما هم‌چنان گروهى از مردم لباس راستهٔ بلند بر تن مى‌کردند، اما عده‌اى ديگر لباس خود را قدرى کوتاه‌تر کردند.


دوسرسى به توصيف لباس محمدشاه پرداخته مى‌نويسد: لباسى که شاه بر تن داشت چندان دل‌فريب نبوده ولى درخشندگى داشت، کلاهى از پوست بخارا بر سرش بود که جغه‌اى از الماس آن ‌را آرايش مى‌داد. گردن‌بندهاى مرواريد درشت لعل کبود و زمرد به سينه و کمر او آويزان بود، به‌طورى که ردنکت (ارخالق) قرمزى که به‌جاى ”رداى بلند“ به مناسبت اين تشريفات بر تن کرده بود تقريباً ديده نمى‌شد. برخلاف پدربزرگ او فتحعلى شاه ريش کوتاهى داشت که به‌طور معمول در ميان قبيلهٔ قاجار مرسوم است. به تقليد از محمدشاه شاهزادگان و درباريان و اعيان، اُمرا و حُکام نيز لباس‌هاى خود را تغيير دادند.


طبقات ديگر مردم هم‌چنان لباس‌هاى سنتى خود را حفظ کرده بودند. دوسرسى در اين زمينه نيز به وصف چند نوع پوشش سنتى در بازار تبريز پرداخته مى‌نويسد... دائماً در زير طاق‌نماهاى بازارها و کاروانسراهاى خود تعداد زيادى اشخاص، بازرگانان و کسبه سر و صدا راه مى‌اندازند که براى مسافرانى که از اينجا عبور مى‌کنند شکل نمايشگاهى از لباس‌هاى مختلف و عادات و رسوم مختلف مشرق زمين را دارد. در آنجا در کنار تاجر کم حرف بنارس که قباى بلند کشميرى بر تن دارد (و روى آن با دست گلدوزى شده است) افغانى سرکش با عمامهٔ دنباله‌دارش يا ”کاسک“ فولادين مرصّع خود ديده مى‌شود، کمى دورتر تاجر کُرد زير عمامهٔ بزرگ راه‌راه خود که به رنگ سياه و قرمز است با خنجر چرکزى بازى مى‌کند، پاهاى خود را روى هم انداخته و مانند صخره‌اى بى‌حرکت است و قهوه‌اى را که آن مرد عرب با قباى راه‌راه سياه و سفيد و صورت سياه خود به او مى‌دهد بر لب مى‌برد. همين سياح دوباره در مرز بازرگان، مردانى را با لباس قرمز با سردوش ضخيم که همگى کلاه نو باريک ايرانى که از پوست برهٔ سياه بخارا و به شکل کله قند است مشاهده کرده است.


لباس زنان در بيرون از خانه شامل چادرى بود به رنگ سياه يا بنفش و صورت را با روبنده مى‌پوشاندند.


مردمان شصت هفتاد سال قبل به چند طبقه مشخص تقسيم مى‌شدند: اول مجتهدان و روحانيون واعظان بزرگ، دوم حُکام و اعيان و کارمندان دولتي، سوم تجار و مالکين و ثروتمندان، چهارم کسبه و صنعتگران، پنجم کارگران و زارعين، ششم کدخدايان و داش‌هاى محله‌ها، هفتم فقيران و خانه بدوشان.


”... به‌جز عدهٔ قليلى از اعيان دربارى با نظاميان که شلوارهاى چسبان طرح اروپائى را ترجيح مى‌دهند، کليه شلوارهاى گشاد مردان داراى بند شلوارهائى از جنس ابريشم يا پنبه‌اى رنگى مى‌باشد که پس از پوشيدن شلوار بند آن را از جلو گره مى‌زنند به اين طريق که دنبال بند اضافى آن هميشه از جلو آويخته است.“


”جان ويشارد“ اروپائى ديگرى که به ايران عصر قاجار سفر کرده نيز دربارهٔ لباس اعيان مى‌نويسد: ”لباس طبقهٔ اعيان چندان تفاوت فاحشى با غربى‌ها ندارد، مگر کت بلند يا قبائى که از زانون مى‌گذرد، که وقتى بر زمين مى‌نشينند پاهاى خود را به‌طور کامل بپوشاند. کت کوتاه فرنگيان در نظر آنها چيزى بى‌اهميت و کم‌ارزش است، در خيابان‌ها اغلب عبائى بر دوش مى‌اندازند که از ابريشم شتر تهيه مى‌شود.“


اما طبقه دوم، طبقه فرودست را عموماً بايد شامل ”کلاه نمدى‌ها“ دانست، طبقهٔ کارگر، کلاه نمد تنگى و سر مى‌گذاشند. از آنجا که اين طبقه پاسدار حفظ سنت‌هاى اجتماعى به‌شمار مى‌رفت، در مقابل دگرگونى‌هاى تند و ناگهانى مثل تغيير و تبديل لباس سنتى به لباس فرنگي، حساسيت نشان داده و مقاومت مى‌کرد. به‌خصوص که اين طبقه تحت نفوذ روحانيون بود. و رابطهٔ مرجعيت و تقليد و کسب اجتهاد در مسائل مختلف (کهنه و نو) بنيانگذار ثبوت و دوام يا تغيير و دگرگونى‌هاى مختلف به‌شمار مى‌رفت، به‌نحوى که روحانيون و وعاظ و مراجع تقليد و اهل اجتهاد، با روحيه ضد فرنگى که داشتند مانع مى‌شدند که عامهٔ مردم ملبس به البسه غربى شوند. اما على‌رغم همهٔ اين مقاومت‌ها جريان دگرگون‌سازى فرهنگ و عادات از جمله به اصطلاح مدرنيزه کردن پوشاک مردان و زنان، مانند سيلى جريان داشت.

لباس بيرونى زنان ايرانى

”زن فقط حق داشت در برابر شوهر و چند تن از نزديک‌ترين خويشاوندان خود که به او محرم بودند بدون حجاب ظاهر شوند. هرگاه در کوچه بر اثر تصادف، حجاب زنى از صورتش مى‌افتاد، رسم چنين بود که مردى که با او، روبه‌رو مى‌شد، رو برمى‌گرداند، تا باز آن زن دوباره حجاب خود را مرتب کند، حتى زن پير گداى کوچه و بازار نيز بدون نقاب ديده نمى‌شد. فقط صورت زنان چادرنشين باز بود، اما آنها نيز از اينکه در برابر غريبه‌ها ظاهر شوند اجتناب مى‌کردند.


علاوه بر ”پولاک“ که لباس بيرونى زنان ايرانى عهد ناصرالدين‌شاه را توصيف کرده، ”چارلز جيمزويلس“ نيز در همين زمينه لباس زنان ايرانى را چنين شرح داده است: ”زن‌هاى ايران زمين هميشه در چادرهاى سياه مستور و پيچيده‌اند و به هيچ وجه شخص خارجى را ممکن نمى‌شود که صورت آنها را ببيند.


لباس بيرونى زنان روستائى متفاوت با لباس برون زنان شهرى بود، از آنجا که زنان روستائى به‌طور عمده نيروى کار جامعهٔ کوچک خود به‌شمار مى‌رفتند (و زنان شهرى به‌غير از طبقات فرودست غيرشاغل بودند) لباس بيرونى آنها با يکديگر تفاوت داشت. در بعضى مناطق آن‌چنان که سياحان روايت کرده‌اند زنان روستائى معمولاً از چادر و روبنده استفاده نمى‌کردند. فوربزليث که در سال‌هاى (۱۹۲۰ ـ ۱۹۱۰ م) در ايران اقامت داشت عنوان کرده است که: ”زنان روستائي، يک دامن کوتاه چين‌دار (شليته) مى‌پوشند که تقريباً تا پائين زانو مى‌رسد و روى آن نيز پيراهن گشادى به تن مى‌کنند که رنگ اين دامن و پيراهن معمولاً از رنگ‌هاى شاد و روشن انتخاب مى‌شود. آنها سر خود را با يک چارقد که دنباله آن را در زير چانه گره زده‌اند مى‌پوشانند. ولى هيچ‌گاه مثل زنان شهري، صورت خود را از ديگران پنهان نمى‌کنند.


اما بنجامين در طول مسافرت خود به ايران زنان روستائى را مشاهده کرده که داراى روبند هستند، هر چند که وى توصيف کرده است که زن‌هاى دهقانان به‌قدر زن‌هاى شهرى روى خود را نمى‌پوشانند.


”نقاب“ يکى ديگر از اجزاء لباس بيرونى زنان عهد ناصرالدين شاه بود. نگارندهٔ کتاب ”ايران قديم و تهران قديم“ در وصف لباس مردم دارالخلافه مى‌نويسد: ”مدتى خانم‌هاى متجدد ”نقاب“ بر رخسار مى‌زدند، اين نقاب که از مو ساخته شده و فقط در قمست بالاى شهر مُد بود و در پائين شهر ممنوع بود.