ادوارد موى بريج (۱۹۰۴-۱۸۳۱) کتاب حرکت اسب را در سال ۱۸۸۲ تهيه کرد که در سال ۱۸۸۸ کتاب جابجايى حيوانات و خلاصله‌اى به نام تصوير انسان در حرکت در سال ۱۹۰۰منتشر کرد.


اتين جوليوس ماري (۱۹۰۴-۱۸۳۰) معتقد به اين بود که حرکت مهمترين وظيفهٔ انسان است و تمام وظايف ديگر تحت‌الشعاع آن مى‌باشند. او متد طراحى و تصويرى را در تحقيقات بيولوژيکى در دو کتاب در سال ۱۸۹۲ و ۱۸۹۴ شرح داد. اين تکنيک تصويري، راه را براى مطالعات تجربى کريستيان ويلهم برون (۱۸۹۲-۱۸۳۱) و اتوفيشر (۱۹۱۷-۱۸۶۱) باز کرد، که هنوز در زمينهٔ مطالعه گام انسان از اهيمت ويژه‌اى برخوردار است.


اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم براى مطالعات فيزيولوژيکى که به علم‌الحرکات مربوط مى‌شود، پربارترين ساله‌ها بود.


آدولف اوگن (۱۹۱۰-۱۸۲۹) کمک بسيارى به دانش موردنظر ما يعنى مکانيک حرکت عضلانى و انرژى‌ها کرد و اصطلاحات ايزوتونيک و ايزومتريک را عرضه داشت. بررسى پيشرفت مکانيکى به‌وسيلهٔ ويلهم روگر (۱۹۲۴-۱۸۵۰) صورت گرفت. وى اظهار داشت، رويش و حجيم شدن عضله تنها زمانى حاصل مى‌شود که عضله با کار شديد، تحت فشار قرار گيرد. نقطه‌نظرهايى با روش تجربه‌اى به‌وسيلهٔ ورنرسيبرت نمايش داده شد. مورپرجو نشان داد که حجيم شدن و رويش عضله بستگى به افزايش قطر هر فيبر ماهيچه‌اى دارد و نه تعداد فيبرها. تئورى پيشرفت فشار تمرين، عملاً بر روى مطالعات و بررسى‌هاى موپرجو و سيبرت بنا شد.


جان جکسون (۱۹۱۱-۱۸۳۴)، پدر عصب‌شناسى نوين کمک زيادى به علم مربوط به کنترل حرکات عضلانى به‌وسيلهٔ مغز کرد. نتايج او در جملات زير خلاصه مى‌شود:


مراکز حرکتى هر سطحى از بدن، حرکات ماهيچه‌اى را شکل مى‌دهند، نه ماهيچه‌هاى آنها به‌صورت انفرادي. فرق بين ماهيچه‌ها و حرکات ماهيچه‌ها موضوع بسيار مهمى در حيطهٔ عصب‌شناسى مى‌باشد. بروز تشنج از يک منطقهٔ ماهيچه‌اى که هم‌اکنون به‌صورت ناقص مى‌باشد و هنوز خنثى نشده است بدون وجود اين اختلافات بى‌معنى است و بدون اين اختلافات نخواهيم دانست که چگونه است که در يک منطقهٔ عضلانى کمبود حرکت وجود دارد، در صورتى که ناتوانى ظاهرى در عضله مشاهده نمى‌شود. جکسون پديدهٔ صرع و فلج نصف بدن را مثال‌هاى عينى براى گفتهٔ خود مى‌دانست.


افکار او به‌وسيلهٔ چارلز ادواردبيور (۱۹۰۸-۱۸۵۴) بازگو شد و اين کار را در سخنرانى خودش در سال ۱۹۰۳ که مربوط به حرکات عضلانى مى‌شد انجام داد.


جملهٔ کوتاه مراکز عصبى شناختى از عضله ندارند و فقط حرکات را درک مى‌کنند، که به بيور نسبت داده شده بود، شايد از جکسون باشد. بيو شخصاً خاطر نشان ساخت که تکنيک استفاده از تحريکات الکتريکى که به‌وسيلهٔ دوچن باب شده، تنها نشان مى‌دهد که عضله چه کارى را مى‌تواند انجام دهد و چه کارى را نمى‌تواند و تا زمانى که تحريکات عضله‌اى جواب مى‌دهد قابل قبول است.


در اين رابطه بيور به‌وسيلهٔ کار چارلز شرينگتون (۱۹۵۲-۱۸۵۷) تحت تأثير قرار گرفت و تئورى تحريک دو کانالهٔ عضله آنتاگونيست را به‌وسيلهٔ تعدادى از کتابهايش که در اواخر قرن نوزدهم چاپ شد، پيشرفت داد و بعدها با کتابش به نام هيجانات دستگاه عصبي تلفيق کرد (۱۹۰۶)، کار شگرفى در تاريخى علم‌الحرکات که چندبار تجديد چاپ شده است. به‌طور هم‌زمان (هنرى پيکر نيک‌بوديچ) (۱۹۱۱-۱۸۱۴) پديدهٔ نردباني (۱۸۷۱) را عرضه داشت، و دو کتاب (همه يا هيچ‌کدام) که دربارهٔ اصول انقباض بود. (۱۸۷۱) و خستگى‌ناپذيرى اعصاب را در تاريخ ۱۸۹۰ به چاپ رساند.


تئورى شرينگتون و اصل (همه يا هيچ‌کدام) شامل پايهٔ درک رشته‌هاى علم‌الحرکات در بدن انسان مى‌شد که ارزش معنوى گرانبهايى را براى کينسيولوژيست‌هايى در بر داشت که در آن زمان در حرفهٔ خود سست شده و دچار زخم زبان‌هايى شده بودند. آنها اشاره داشتند که بررسى بدن انسان بى‌ارزش مى‌باشد. پافشارى شرينگتون اين بود که اهميت انقباض عضلانى براى ما زمانى روشن مى‌شود که بپرسيم تمام چيزى که انسان مى‌تواند انجام دهد اين است که اشياء را حرکت دهد.


کارل کولن (۱۸۸۱-۱۸۲۱)، يک مهندس آلمانى در کتابش تمام آنچه را که تا سال ۱۸۶۵ صورت گرفته بود. با حل مسائل استاتيک به‌صورت طراحى عرضه کرد. وى در يک کنفرانس علمى در سال ۱۸۲۶ نطقى را ايراد کرد و در آن همه را به اين موضوع توجه داد که: کار استخوان در زمانى که با حداکثر فشار مشغول باربردارى است، به کار يک جرثقيل مى‌ماند. در واقع کار استخوان را از نظر شکل و باربردارى به اين وسيله تشبيه نمود. اگرچه اساس فکر چندبار مورد انتقاد قرار گرفت ولى تحليل‌هاى او اساسى براى تئورى خط سير ساختمان استخوان‌ها گرديد.


اين تئورى به‌وسيلهٔ روکس مورد حمايت واقع گرديد و آن را در مورد ساير استخوان‌ها نيز تعميم داد. در سال ۱۸۹۲ اين تئورى به‌صورت طبقه‌بندى به‌وسيلهٔ ولف شرح داده شد که به قانون ولف مشهور است (هر تغيير در شکل و يا وظايف استخوان‌ها و يا وظايف آنها به تنهايى تغييراتى را در ساختمان داخلى و در درجهٔ دوم تغييرات ظاهرى را به دنبال خواهد داشت). او اين قانون را بر پايه‌هاى رياضى استوار دانس وى اعتقاد داشت که شکل استخوان، هم از نيروى کشش عضلانى و هم از نتيجهٔ فشارهاى استاتيکى که بدن را در حالت مستقيم نگهدارى مى‌کنند ناشى مى‌شود و اينکه اين نيروها هميشه در زواياى قائمه وارد مى‌شوند.


در سال ۱۹۲۰ کتاب بدن انسان تحت شرايط عادى و پاتولوژيکي به‌وسيلهٔ آرتور استندلر (۱۹۵۹-۱۸۷۸) چاپ شد، که با آنچه که ولف گفته بود مغايرت بسيار داشت. او ادعاى ولف را رد کرده و اظهار داشت که شکل استخوان‌ها هم به فشار وزن بدن و هم به کشش عضلانى بستگى دارد.


راجى کارى نيز در مورد ايرادگيرى کوخ دربارهٔ وظايف کشش عضلانى در ساختمان استخوان انتقاد کرد و اظهار داشت که بردار قدرت که به‌وسيلهٔ نيروى انقباض عضلانى حاصل مى‌شود، نيروى عمده‌اى است که بر رشد و ساختمان استخوان تأثير مى‌گذارد. او گفت که اعمال عضلانى با فشار استاتيکي، وزن بدن را افزايش مى‌دهند.


چارلز داروين (۱۸۰۹-۱۸۸۲) دو کتاب به‌ نام بنياد انواع ۱۸۵۹ و نژاد انسان ۱۸۷۱ را به چاپ رساند، که افکار بشر را در مورد ساختمان بدن انسان متحول ساخت. او نوع فعلى را تحول‌يافته از چند نوع اوليه مى‌دانست و اعتقاد داشت که پيکرهٔ انسان از حالت اوليهٔ خود تغيير يافته و انسان از جانور چهار پا به‌صورت انسان دو پا در آمده است. نظريهٔ او ابتدا با مخالفت‌هاى بسيارى روبرو شد، ولى بعدها نظريات او سؤالات بسيارى را در زمينهٔ بيولوژى که به عللى مبهم مانده بود، روشن ساخت و انسان‌شناسان بسيارى را براى مطالعهٔ آن جلب کرد که خدمات گرانبهايى را انجام دادند.


دانشمند ديگر قرن نوزدهم آنجلو موزوس (۱۹۱۰-۱۸۴۸) خدمت بزرگى به کينسيولوژى نمود و آن ساخت دستگاه سنجش قدرت عضلاني بود که در سال ۱۸۸۴ به اين مهم دست يافت. اين دستگاه هم‌اکنون دستگاه بسيار حساسى در زمينهٔ مطالعهٔ وظايف عضله در بدن انسان مى‌باشد.


پيشرفت علوم و صنعتى شدن جهان راه را براى مطالعات باز کرد و کينسيولوژى با فرم جديد شروع به مطالعهٔ نايافته‌ها در زمينهٔ زمان و حرکت برآمد. مطالعات و بررسى‌ها در اين زمينه به علت ظهور صنعت و پيشرفت مکانيک شتاب بيشترى به خود گرفت و محدوديت‌هاى سابق از بين رفت. کينسيولوژى بدن انسان تحت شرايط عادى و پاتولوژيکى علم بررسى علل و عوامل بيماري به‌وسيلهٔ آرتور استندلر به چاپ رسيد. و به نظر مى‌رسد که او مى‌خواست در زمينهٔ دارويى براى کينسيولوژى چيزى تدوين کند. دانش بشر در اين مورد هنوز محدود است، چنانچه از گفتهٔ هوتونز نيز اين مهم بر مى‌آيد که هنوز درک جامعى از مکانيک بدن انسان به‌دست نيامده با اين حال اطلاعات انباشته مى‌‌شود و بعضى از حقايق و تئورى‌هايى که عرضه مى‌شوند، هم مفيد و هم تعليم‌دهنده مى‌باشند.


در سال ۱۸۸۰ وندنسکي اشاره کرد که فعاليت‌ در درون ماهيچه نهفته است. ولى استفادهٔ عملى از اين نظريه موکول به کشف وسيله‌اى جهت نشان دادن عينى آن شد. و اين مهم زمانى به‌دست آمده که در سال ۱۹۰۶ آبندون گالوانومتر را ساخت.


اولين‌بار به‌وسيلهٔ پيپر آلمانى در سال ۱۹۱۰ موضوع فيزيولوژيکى الکتروميوگرافي (ثبت فعاليت الکتريکى عضله که با تحريک عصب آن ايجاد مى‌شود و براى مطالعهٔ هدايت عصبى عضلانى به‌کار مى‌رود) مورد بحث قرار مى‌گرفت. آدرين در سال ۱۹۱۵ کار او را به‌وسيلهٔ يادداشت‌هايى در سرزمين‌هاى انگليس‌زبان معرفى کرد. آدرين نشان داد که به اين طريق مى‌توان ميزان فعاليت عضلانى را در هر مورد حرکتى سنجيد. اين علم باعث پيشرفت بسيارى در زمينهٔ کينسيولوژى شد. با استفاده از اين وسيله بسيارى از نظريات قبلى در مورد عضله از بين رفت و عقايد جديدى جانشين آن شد. امروزه استفاده از دستگاه فيلم‌بردارى نيز در ورزش و صنعت به‌صورت امرى عادى در آمده است، اين دستگاه براى فيلم‌بردارى از حرکات ورزشي، ضرورى به نظر مى‌رسد. دستگاه ديگرى که استفاده از آن مرسوم شده است استروبوسکوپ مى‌باشد که اين دستگاه قادر است در زمان کوتاهى به اندازهٔ يک ميليونيم ثانيه عکس‌هاى پيوسته‌اى از يک حرکت کامل را ثبت کند.