کرت لوين

کرت لوين (۱۸۹۰-۱۹۴۷) در برلن در سال‌ها ۱۹۰۹-۱۹۱۴ به تحصيل روانشناسى مشغلو بود، درست پس از اينکه کافکا و کهلر در آنجا به دريافت درجهٔ دکترا نائل آمدند. وى در آنجا ماند و به انتشار مقالات مهمى دست زد. مطالعات او در مورد تداعى در سال ۱۹۱۷ يکى از آنها بود که نشان داد قدرت تداعي، تنها بستگى به تعداد همجوارى (Contiguity) مطالب با يکديگر ندارد، بلکه بستگى دارد به انگيزه‌اى که آنها را به‌هم پيوند مى‌زند. لوين در آن زمان، خود را آماده کرده بود که روانشناسى گشتالت در رابطه با انگيزش، آن را موضوع مورد علاقهٔ خود کند، و آن بدان معنا بود که تنها روانشناسى علمى انگيزش - غير از سيستم فرويد - را بنا نهاد. در سال ۱۹۲۲ به سمت دانشيار در برلن درآمد و در سال ۱۹۲۷، استاد شد. او مجدداً دربارهٔ تداعى و انگيزش، مقاله‌هائى در مجلدهاى جديد ”Psychologisch Forschung“ منتشر کرد و يک سلسله تحقيقات را به يارى دانشجويان خود دربارهٔ پويائى رفتار انسان، به‌عمل آورد.


وى هنگام مهاجرت به آمريکا در سال ۱۹۳۲، در آنجا شناخته شده بود و پس از آمدن به اين کشور، سه سال در دانشگاه‌هاى استانفورد و کرنل و ده سال در دانشگاه آيوا مطالعاتى در مورد رفتار کودکان انجام داد. جنگ جهانى دوم سبب شد که وى درگير چندين تحقيق راجع به رفتار انسان و انگيزش شود، و در پايان جنگ در سال ۱۹۴۵ ”انستيتو تکنولوژى ماساچوستس“ (Massachusetts Institute Of Technology) او را به‌عنوان رئيس ”مرکز پژوهش در پويائى‌هاى گروه“ (Research Center For Group Dynamics) که جديداً تأسيس شده بود به کمبريج (Cambridge) آورد. متأسفانه اين طرح که از بينش‌هاى ماهرانه، ابتکار، پشتکار و رهبرى آزادمنشانهٔ بى‌نظير او براى ساختن روانشناسى اجتماعى آزمايشى استفاده شد، به‌علت مرگ ناگهانى و غيرمنتظرهٔ او در سال ۱۹۴۷، انجام نشد.


تلمن، لوين را در رديف فرويد قرار داده است. به‌نظر او ”فرويد، متخصص باليني، و لوين آزمايشگر، دو مردى هستند که همواره به ياد مى‌مانند؛ زيرا اين دو با بينش‌هاى متضاد و در عين حال مکمل يکديگر، براى اولين بار روانشناسى را به‌صورت علمى درآوردند که در مورد افراد و اجتماع‌هاى واقعي، مصداق پيدا مى‌کرد.“ نويسندهٔ ديگرى ممکن بود لوين را با جيمز مرتبط بداند، در اينکه اين دو بيش از هر کس ديگرى به‌علت روش مداوم و منطقى و شخصيت دوستانهٔ خود، قلمروهاى جديدى در روانشناسى باز کردند.


هر سه نفر اين افراد، پيروانى به گرد خود جمع آوردند. جيمز اغلب توسط نوشته‌هاى خود، فرويد و لوين با جمع‌آورى گروه‌هاى وفادار در کنفرانس‌ها چنين کردند. گروه مرکزى فرويد پيشت حصارهاى محکم جاى گرفته بود، و بى‌وفايانى که قادر به ادامهٔ وفادارى نبودند، آن را ترک کردند. به‌نظر مى‌رسد که لوين طالب پيروان وفادار نبوده، ولى آن را به‌دست آورده است. لوين همواره در جلسات ساليانه، مقابل تخته سياهى به صحبت مى‌پرداخت و هميشه شخصيت اصلى در اين مجامع بود. روانشناسانى از دور و نزديک، که به لوين اعتقاد داشتند، براى بحث به اين جلسات روى مى‌آوردند و هنگام ترک اين مجالس، علاقه‌مند به بازگشت مجدد در سال آينده بودند. ما نمى‌توانيم جايگاه لوين را در سال‌هاى ۱۹۳۳-۱۹۴۷ در روانشناسى آمريکا بشناسيم، مگر اينکه در ارتباط با اشتياق که شخصيت سخاوتمند، دوستانه، پرشور و پشتکار او در افراد ايجاد نمود. اينکه تلمن در مقايسهٔ فرويد با لوين، راه خطا نپيموده را تنها تاريخ مى‌تواند تأييد کند. کسانى که نزديک به او بودند، از وجود نبوغ در وي، اطمينان کامل داشتند.


برخى که به وى نزديک نبودند، او را به‌شدت مورد انتقاد قرار دادند. گروه‌هاى برون‌مرزي، هيچ‌گاه هلهلهٔ گروه‌هاى درون‌مرزى را دوست ندارند. به‌طور کلي، برون‌مرزى‌ها شکوه مى‌کردند که روانشناسى لوين متظاهر است، زيرا خود را موضع‌شناس (توپولوژيست) مى‌خواند، در حالى‌که مشابهت کمى با آن رشتهٔ پيشرفته در رياضيات دارد و بيشتر علاقه‌مند به حل مسائل اجتماعى در شرايط آزمايشى يا نيمه آزمايشى براساس راه‌حل‌هائى عامه‌پسند مى‌باشد، راه‌حل‌هائى که پديده‌ها را براساس پويائى‌هاى آنها توصيف مى‌کرد، همراه با نمودارها و جداولى که اين توصيف‌ها را به‌صورت اکتشافات جديدى نمايان مى‌ساخت. تاريخ در اين مورد نيز قضاوت خواهد کرد. ادامهٔ اهميت يک موضوع پس از مرگ مبتکر آن آزمون، نشانهٔ بزرگى او است. هلمهولتز و جيمز از بزرگان بودند.


بسيارى از مقاله‌هاى لوين در مجموعه‌اى به زبان انگليسى ترجمه شد و در سال ۱۹۳۵ تحت عنوان ”نظريهٔ پويائى شخصيت“ (A Dynamic Theory Of Personality) منتشر شد و از ضمائم آن فصلى بود که آزمايش‌هائى که از اين روش جديد روانشناسى حمايت مى‌کرد را عرضه مى‌نمود. سال بعد، کتاب ”اصول موضع‌شناسى روانشناسي“ (Principles Of Topological Psychology) انتشار يافت، وى سپس در سال ۱۹۳۸، جزوه‌اى راجع به منطق رياضى مفاهيم نيروهاى روانى که در سيستم روان‌شناختى خود به‌کار برده بود، منتشر کرد. اما او شبيه جيمز نبود. جذبهٔ شخصيت او سبب اشتهار و مقبوليت کتاب‌هاى او نگشت.


لوين در آن نظريه، خود را با توصيف اعمال انسان براساس يک نظريهٔ ميدانى آغاز کرد. هر فردى را بايد در ”فضاى زندگي“ (Life-Space) او تصوير کرد. اين واژه معنى محيطى است که او درک يا ايجاد نموده است - يعنى در واقع ”فضاى زندگى کردن“ (Live-Space) او، زيرا اين اصطلاح، به‌هيچ‌وجه به معناى محيط جغرافيائى يا محيط سرتاسرى زندگى او نيست. در حقيقت، لوين مخالف توجيه ژنتيک قضايا بود، زيرا اعتقاد داشت که درک کامل تماميت محيطى که فرد در حال حاضر در آن زيست مى‌کند، نه تنها شامل توصيفى از اعمال او مى‌شود، بلکه تبيين و توجيه (Explanation) آن نيز هست.


چنين توصيفي، پاسخگوى ”چگونه“ و ”چرا“ نيز مى‌باشد. زمانى که ”چگونه“ و ”چرا“ به‌طور قانع‌کننده‌اى پاسخ داده شود، پرسش دربارهٔ ”از کجا“ (Whence) بى‌معنا خواهد بود.


فرد يک موجودى متحرک است. او با حرکت زنده است و ميل دارد به سوى مکان‌هائى برود يا از آنها بگريزد، چيزهائى به‌دست آورد يا از دست بدهد. اين خواسته‌ها را که هلت خواسته‌هاى فرويدى خواند - لوين ارزش‌ها (Vector) ناميد. چيزى را که شخص مى‌خواهد، براى او ارزش مثبت (Positive Valence) دارد و اين را مى‌توان با يک نيرو (بردار) (Vector) که نشانهٔ نيروى فشارى است که موجود را به‌سوى شيء مطلوب مى‌کشاند، نشان داد. شيئى که ارزش منفى داشته باشد، فرد را از خود دور مى‌کند. اگر مردى در ”ميدان“ با مقدار زيادى اشياء ايستاده است و جهت آن توسط ”نيروها - ارزش‌ها“ (Vector-Valences) معلوم شده، آيا نمى‌توان نتايج نيروهائى که بر فرد وارد مى‌آيد به منظور اينکه بدانيم او چه خواهد کرد را محاسبه نمائيم؟


وى کوشيد بعضى از اين امتيازات از دست‌رفته را با ارائهٔ نظريات جديدترى به‌دست آورد. جاى تعجب نيست که تلمن اين سيستم را پذيرفت. هلت هم احتمالاً چنين مى‌کرد. هر سه آنها - هلت، تولمن و لوين - معتقد بودند که اگر بتوان انگيزه و هدف را براساس مفاهيم على توصيف کرد، در واقع آنها را تشريح و تبيين نموده و به روانشناسى دست مى‌يابيم که پيش‌بينى کنندهٔ رفتار است و آن چيزى است که روانشناسان اکثراً به‌دنبال آن هستند.


هلت از علت و معلول صحبت به ميان آورد، ولى لوين که روش تجزيه و تحليل را نمى‌پسنديد، از نيروهاى ميدانى (Field Forces) صحبت کرد. به‌نظر لوين، نظريهٔ ميداني، سيستم جديدترى از مفاهيم علمى است. او آن را سيستم گاليله (Galilean System) خواند. به اعتقاد وى ديدگاه‌هاى قديمى براساس نظريهٔ طبقاتى (Class Theory) ارسطوئى استوار بود. در نظريهٔ طبقاتي، توجيه و تبيين يک موضوع يا واقعه براساس قرار دادن آن در طبقه (Class) که بدان تعلق دارد، صورت مى‌گيرد، و از اين‌رو نديده مى‌گيرد، تمام طرق ويژه‌اى که يک موضوع يا واقع با ميانگين آن طبقه متفاوت است. ولى در نظريهٔ ميداني، تمام خصوصيات و ويژگى‌ها در ارتباط متقابل آنها در نظر گرفته مى‌شوند. اين نظريه، ايده‌آل است زيرا کسانى که از ميانگين دور هستند، وجود ندارند، چون شما با مطالعهٔ يک فرد سروکار داريد. از اين جهت، ديدگاه لوين با ارزش‌هاى اساسى روانشناسى آمريکائى تطبيق دارد، يعنى آن نوع روانشناسى کنش‌گرائى که همواره از توجه به تفاوت‌هاى فردي، استقبال نموده است. مطالب بسيار زيادترى دربارهٔ روانشناسى لوين مى‌توان گفت. او از مفهوم تنش براى توجيه انگيزش و احتياج استفاده کرد، در مورد تنش، اعتقاد داشت زمانى تقليل مى‌يابد که به هدفى دست يابيم يا از راه‌هاى ديگر کاستن آن، مانند رسيدن به هدف جانشين (Substitude Goal)، بهره‌مند گرديم.


شايد استفاده از اين مفهوم، شاخص اصلى يک روانشناسى پويا است. چنين عقيده‌اى در راستاى اين باور است که تمام روانشناسان پويا، از نظريهٔ ميدانى استفاده مى‌کنند، زيرا اين بيانيه بدان معنا است که وقتى نيروهائى در يک ميدانى در وضع عدم تعادل قرار دارند، عمل ادامه مى‌يابد تا تعادل انجام شود. تعادل (Eqilibrium) مرادف با موفقيت است؛ شکست و محروميت، تنش ايجاد مى‌کنند.


کسانى که علاقه‌مند به خدمات لوين به روانشناسى هستند، توجه را به مقدار زياد پژوهش‌ها و داده‌هاى آزمايشگاهى و علمى در اين زمينه جلب مى‌کنند. لوين در سال ۱۹۳۵، فهرست چهل موضوع که بيست موضوع آن را دانشجويان وى در يک دهه مورد بررسى قرار داده بودند، منتشر کرد. در اينجا چند نمونه از آن ارائه مى‌شود.

زايگارنيک

زايگارنيک (۱۹۲۷)، در اولين و يکى از مشهورترين اين نوع تحقيق‌هاى با ارزش تحت نظارت لوين، کشف کرد که کارهاى ناتمام از کارهاى به انجام رسيده، بيشتر در خاطره باقى مى‌مانند. توجيه اين قضيه چنين است که تنش يک انگيزه با انجام يک امر از بين مى‌رود، ولى اگر فعاليتى ناتمام بماند، تنش تداوم يافته و خاطره آن را زنده نگه مى‌دارد.

اوسيانکينا (Ovsiankiana)

اوسيانکينا (۱۹۲۸) نشان داد که بزرگسالانى که فعاليت آنها ناتمام مى‌ماند، گرايش به ادامهٔ آن به شرط يافتن فرصت دارند، در حالى‌که آن عده که کارى را به اتمام رسانده‌اند، به‌دنبال فعاليت جديدى مى‌گردند.


توجيه اين موضوع براساس مسئلهٔ تنش همان است که زايگارنيک ارائه داده است. ليسنر (Lissner) (۱۹۳۳) يافت که تنش مربوط به يک فعاليت ناتمام را مى‌توان به‌وسيلهٔ تکميل فعاليت، جانشين مشابهى تاحدى کاست. در اينجا ما به مفهومى از پويائى مى‌رسيم که شبيه مفهوم تصعيد (Sublimation) در نظريهٔ فرويد است.


تعدادى تحقيق در اين زمينه صورت گرفته که نشان مى‌دهد موفقيت و شکست بستگى دارد به هدفى که فرد براى خود قرار داده است. شکست در امرى که غيرممکن است، شکست محسوب نمى‌شود، همان‌طور که پيشرفت در موضوعى ساده، موفقيت بزرگى به‌حساب نمى‌آيد. تنش ايجاد شده و مقدار موفقيتى که سبب کاهش آن مى‌شود، بستگى دارد به درجه و مقدار هدفى که فرد براى خود ساخته است. هوپ (Hope) (۱۹۳۱) تحقيق در اين موضوع را آغاز نمود و فرانک (Frank) (۱۹۳۵)، جزئيات بيشتر آن را روشن کرد.


پژوهش معروفى توسط بارکر، دمبو و لوين (۱۹۴۱) در مورد چگونگى واکنش کودکان خردسال به محروميت انجام شد، محروميت شامل آزاد گذاردن کودک در بازى در مرحلهٔ اول تحقيق با اسباب‌بازى‌هاى معمولى بود، سپس اجازه دادن به او که با اسباب‌بازى‌هاى فوق‌العاده جالب بازى کند و در مرحلهٔ آخر، جدا کردن او از اين اسباب‌بازى‌هاى فوق‌العاده دلپذير توسط پرده‌اى سيمي، و پس دادن اسباب‌بازى‌هاى معمولى به او در حالى‌که نظاره‌گر اسباب‌بازى‌هاى جالب از لابه‌لاى تور سيمى بود. در برابر اين محروميت، مقدار استفادهٔ او از اسباب‌بازى‌هاى معمولى نقصان يافت و توجه وى معطوف به بازى‌هاى ساده‌تر و بى‌سازمان‌تر شد. در اين روند، ما توصيفى آزمايشگاهى از آنچه که فرويد ”بازگشت“ (Regression) ناميد، به‌دست مى‌آوريم.


زمانى که جنگ دوم جهانى نياز به رهبر داشت، روانشناسان به سوى لوين روى آوردند، زيرا پژوهش او با ليپيت (Lippit) و هوايت (White) به سال ۱۹۳۹ شامل مطالعهٔ نوع رهبرى در گروه‌هائى از پسران بود. در اين تحقيق، به رهبران آموزش داده بودند که ”جو اجتماعي“ (Social Climates) مختلفى را از طريق رهبرهاى مختلف ايجاد کنند؛ انواعى مانند سلطه‌جو، بى‌تفاوت و دموکراتيک. گروهى که از طريق دموکراسى رهبرى مى‌شدند، بيشترى موفقيت را کسب کردند.


ما نمى‌توانيم بگوئيم اين سيستم لوين بود که شکل‌گيرى و راه‌حل اين مسائل را آسان نمود و يا شخصيت‌گيراى او بود. آنچه که مسلم است، اين است که آنهائى که در اطراف وى قرار گرفتند، طرز تفکر و رسالت او براى پژوهش را پذيرفتند. البته وى واضع مقررات دشوارى که فرويد و تيچنر براى پيروان خود بنا نهاده بودند، نبود؛ زيرا يک رهبر دموکراتيک بود و دست‌آوردها و پيام‌هاى او با بحث در گروه، راه تکامل پيمود. البته اين لوين بود که به نهضت نيرو براى ايجاد زبان و کلام و نمودارها جهت توصيف داده‌هاى به‌دست آمده، مى‌داد. ممکن است بتوان کتابى در روانشناسى انگيزش نوشت و تمام اين اطلاع‌ها و مقدار بيشترى را نيز در آن گنجاند، بدون اينکه ذکرى از سيستم لوين شود. اين امکان‌پذير است. از سوى ديگر، اين احتمال نيز وجود دارد که لوين مأمور جو فرهنگى زمان خود بود، در آزاد کردن روانشناسى انگيزش از بازدارى‌هاى سنتي، در پيروز نمودن گاليله براى ارسطو و غلبهٔ روانشناسى گشتالت بر روانشناسى وونت قضاوت صحيح، به‌عهدهٔ تاريخ خواهد بود.