مسئله واکنش از طريق علم ستارهشناسى و بهخصوص کشف آنها در مورد معادلهٔ شخصي، به روانشناسى وارد شد. معادلهٔ شخصى بهعنوان روش شناخت زمانهاى ادراک، آغاز شد؛ ولى اختراع کرونوسکوپ (۱۸۴۲) و کرونوگراف (۱۸۶۹) بررسى معادلهٔ شخصى مطلق (Absolute Personal Equation) را توسط روش واکنش مقدور ساخت. داندرز (Donders) روش اندازهگيرى واکنشهاى مرکب (Compound Reactions) را اختراع کرد (۱۸۶۸) و وونت از آن، بهعنوان يکى از روشهاى انسانى تحقيق در آزمايشگاه لايپزيگ استفاده کرد. اولين مقالهاى که از آن آزمايشگاه منتشر شد، تحقيقهاى فرايدريک (Friedrich) در مورد زمان عکسالعمل بود که مقارن افتتاح آزمايشگاه در سال ۱۸۷۹ آغاز نموده بود. نه سال بعد، از همان آزمايشگاه (۱۸۸۸) لودويگ لانگ کشف خود دربارهٔ تأثير بازخورد (Attitude) بر زمان واکنش (Reaction Time) را انتشار داد، مقالهاى که از جهتى سرآغاز پژوهشها در روانشناسى بازخورد مىباشد.
تاريخچهٔ استفادهٔ گستردهتر از آزمايشهاى مربوط به زمان واکنش با فعاليتهاى اش که در وارزبرگ زيرنظر کالپى کار مىکرد، ادامه يافت (۱۹۰۵)، و اساس اين ديدگاه که بازخورد يا دستورالعمل در آزمايشگاه، تأثير بر جريان مضامين هوشيارى (Conscious Content) دارد، شد. در سالهاى ۱۸۸۰ پيروان وونت، تصور مىکردند که آنها زمان فعاليت نورونها را مىسنجند، و اينکه زمان واکنش در ادراک، اندريافت ادراکى و اراده (Will) در حقيقت زمانهائى بودند که مغز به زمان انعکاسهاى ساده (Simple Reflexes) اضافه مىکند.
مىتوان گفت که انعکاس را استروک (Astruc) در سال ۱۹۳۷ کشف و نامگذارى کرد. رابرت وايت (Robert Whytt) و بعضى ديگر در قرن هجدهم، و مارشال هال و ديگران در قرن نوزدهم به آن علاقهمند بودند. ديوئى در سال ۱۸۹۶ يک روانشناسى کنشى را که عليه يک نهضت بازتابشناسى تحليلى (Analytical Reflexology) تأسيس نمود، ولى روانشناسى کنشي، گرايش به بازتابشناسى داشت. در همان حال، روانشناسى که شامل روانشناسى حيوانى و بازتابشناسى روسها مىشد، در حال تکامل و آمادگى براى انتقال بهصورت رفتارگرائى بود. سؤالى که در اين رابطه مىشد اين بود: که آيا واکنش محرک - پاسخ يکى از فعاليتهاى مغز است؟
البته پاسخ بله است؛ اما در آن زمان، مطالب زيادى در مورد واکنش مغز وجود نداشت. البته شناخت راجع به بخشهاى حرکتى مغز موجود بود و نظريهٔ سادهٔ اتصالگرائى (Connectionsim) که سيناپسها را جايگاه يادگيرى دانسته و فرض مىکند که پاسخها به محرکها بهوسيلهٔ ارتباط يا شرطىشدن وصل مىشود. اصطلاحى که بهکار مىبردند، بستگى به زمان و ارجحيت واژه در آن زمان بود. اما در واقع، هيچگونه عصبشناسى (Neurology) يا ديدگاه ارتباطى يا شرطى کردن (Conditioning) وجود نداشت.
روسها شرطى شدن را يک واقعيت فيزيولوژيک مىدانستند، ولى آنچه را که در مغز رخ مىدهد، مشخص نکردند. نواحى ساکت (Silent Areas) نيمهٔ پيشانى مغز را در يک زمان، نواحى ارتباطي (Association Areas) مىناميدند، بيشتر بدين دليل که هيچ فعاليت ديگرى را به آن نسبت نمىدادند. فرنولوژى تأييد نشده بر پايهٔ منطق عاميانه ژنين فرض مىکرد که پيشانى بلند، نشانهٔ نبوغ بالقوه است. در بخش ديگر، بدين مطلب خواهيم رسيد که تا چه اندازه موضوع شرطى شدن قادر است بدون استفاده از اين نواحى ادامه يابد. ولى همچنان روانشناسى آزمايشگاهى به مطالعهٔ واکنش در موجود ميانتهي (Empty organism) پرداخته است، زيرا هنوز هم دانش کافى و روشنى از اينکه چگونه مغز دقيقاً پاسخ خاصى را به محرک خاصى مىدهد، بهدست نيامده است.