وى در روستائى در شهر اَشفيلد (Ashfield) در ماساچوستس (Massachusetts) به‌دنيا آمد و کودکى و نوجوانى خود را در مدرسهٔ آن روستا گذراند. وى کودکى منزوى بار آمد، زيرا از همان اوان ورود به مدرسه، علائق بى‌شمار و متنوع ذهني، او را از شرکت در فعاليت‌هاى کودکان ديگر باز مى‌داشت. از هنگام بلوغ با شرکت در کارهاى کشاورزى مخالفت ورزيد و بالاخره با حمايت مادر و مخالفت پدر، تصميم گرفت به دانشگاه برود و خود را براى کشيش شدن آماده سازد. او وارد يک کالج مذهبى در اشفيلد شد و پس از گذشت چند ماه به کالج ويليامز (Williams college) (۱۸۶۷-۱۸۶۳) رفت. در ابتدا درخششى از لحاظ درسى يا اجتماعى نداشت؛ زيرا تنها جوان روستائى از آن ناحيه بود که به دانشگاه راه يافته بود، ولى هنگام فارغ‌التحصيل شدن، چندين جايزه و نشان افتخار کسب کرده بود. او همچنين علاقه‌اى به فلسفه - به‌خصوص فلسفهٔ جان استوارت ميل - و نظريهٔ تکامل پيدا کرد. بدين جهت، راهى شهر نيويورک شد و آنجا در يک مدرسه مذهبى به‌نام ”Uninon Theological Seminary“ نام‌نويسى کرد. آنجا گرايش فلسفى او به‌حدى بر گرايش مذهبى وى مسلط شد که استاد راهنماى آن که کشيش بود، زانو به زمين زد و براى رستگارى روح او دعا کرد. يکى ديگر از استادان به او توصيه کرد که براى تحصيل فلسفه به آلمان برود.



هال با گرفتن وام از يک نفر به آلمان رفت (۱۸۶۸-۱۸۷۱). نخستن در بن به مطالعه پرداخت و سپس به برلن رفت؛ جائى که تحت تأثير فيلسوف بزرگ ترند لنبرگ (Trendelenburg) که استاد برنتانو نيز بود قرار گرفت. آنجا درسى نيز با دوبوا - ريموند در فيزيولوژى گذراند. پس از آن، هال به نيويورک بازگشت و پس از اتمام تحصيل در رشتهٔ فلسفه و مذهب، به استادى کالج آنتيوک (Antioch college) در ايالت اوهايو (ohio) درآمد. گرچه فلسفه موضوع مورد علاقه وى بود، ولى با مطالعهٔ کتاب روانشناسى فيزيولوژيک وونت به سال ۱۸۷۴ به روانشناسى جديد علاقه‌مند شد. هال مانند بسيارى از افراد در آن زمان، احساس کرد که فلسفه فاقد روش علمى است؛ ولى روش ديگرى را نيز براى رويکرد به مسائل علمى نمى‌شناخت. روانشناسى جديد به اين افراد، روش مطلوب را ارائه کرد.


هال مى‌خواست به آلمان بورد تا زيرنظر وونت به تحصيل بپردازد. در راه خود به آلمان، رئيس دانشگاه هاروارد وى را به تدريس زبان‌ انگليسى در آن دانشگاه ترغيب نمود. هال پذيرفت و حين تدريس زبان، به فراگيرى فلسفه و روانشناسى تحت نظر ويليام جيمز پرداخت. اين زمانى بود که جيمز آزمايشگاه کوچک دانشجوئى و غيررسمى خود را قبل از اينکه وونت آزمايشگاه رسمى را در لايپزيگ تأسيس کند، داير نمود. در سال ۱۸۷۸ هال با نوشتن رساله‌اى در باب ”ادراک عضلانى فضا“ (Muscular perception of space) به دريافت درجهٔ دکترا نائل آمد. وى اولين درجهٔ دکتراى فلسفه (ph.D) در روانشناسى جديد را که گمان مى‌رود در آمريکا اعطاء شده باشد، از دست جيمز دريافت کرد. فاصلهٔ سنى زيادى بين اين دو مرد وجود نداشت، ولى تفاوت‌هاى بسيار خلقى مشهود بود. هريک صفات ديگرى را مى‌پسنديد، اما هرکدام در راهى کاملاً متفاوت گام برمى‌داشت و هرسال نيز جدائى آنان محسوس‌تر مى‌شد. هال، ستارهٔ دنباله‌دارى بود که براى يک لحظه تحت تأثير جيمز قرار گرفت، اما به‌سرعت در فضا ناپديد شد و هيچ‌گاه بازنگشت.


پس از هاروارد، هال به آلمان رفت؛ همان‌طور که از ابتدا اين قصد را داشت (۱۸۷۸-۱۸۸۰). نخست به برلن رفت و با کريس (kries) و کرونکر (kronecker) کار کرد. سپس به لايپزيگ رفت که همسايه فخنر شد، در آزمايشگاه لودويگ به تحقيقات فيزيولوژيک پرداخت و و اولين دانشجوى آمريکائى وونت در سال تأسيس آزمايشگاه لايپزيگ بود. وى در آنجا با همکارى کريس و کرونکر تحقيقاتى را انجام داد.


هال پس از بازگشت به آمريکا، سمت ثابتى نداشت. او در نزديکى کمبريج سکونت کرد، و از طرف رئيس دانشگاه هاروارد، جهت تدريس و سخنرانى در روزهاى شنبه درباره مسائل تعليم و تربيت دعوت شد. اين سخنرانى‌ها بسيار موفقيت‌آميز بود و موجب شهرت هال شد: در سال ۱۸۸۱ هال به دانشگاه تازه تأسيس رفته جانزهاپکينز (Jhons Hopkins) دعوت شد. آنجا نيز موفق بود. از اين‌رو، در سال ۱۸۸۴ به سمت استادى برگزيده شد. وى در هاپکينز، گروه جوانى را يافت که بعداً در روانشناسى به شهرت رسيدند. جان‌ديوئي، مک‌کين کتل (J.Mck. cattel)، دانلدسن سنفورد (E.C.sanford)، برنهام (W.H. Burnham)، جوزف جاسترو (Josph Jastrow) و ديگران.


هال در سال ۱۸۸۳ ”مؤسس“ آنچه را که ”اولين آزمايشگاه روانشناسى در آمريکا“ خوانده شده است، بود. البته هرجا که فعاليت آزمايشى صورت گيرد، آزمايشگاه نيز به‌وجود مى‌آيد. جيمز نيز سال‌ها پيش براى تدريس روانشناسى آزمايشى به دانشجويان وي، آزمايشگاهى در هاروارد داشت، مع‌هذا تفاوت در اين بود که آزمايشگاه جيمز خود به‌خود ايجاد شد، در حالى‌که هال، آزمايشگاه خود را تأسيس، کرد. تفاوت بين ”داشتن“ آزمايشگاه و ”تأسيس“ آن، نشان‌دهندهٔ اختلاف بين خلقيات اين دو مرد است. هال در سال ۱۸۸۷، مجلهٔ آمريکائى روانشناسى (American Journal of psychology) را ”تأسيس“ کرد که اولين مجلهٔ روانشناسى در آمريکا بود و غير از مجلهٔ روان (Mind)، اولين مجلهٔ روانشناسى علمى به زبان انگليسى بود. آزمايشگاه و مجله دو نمونه از مؤسسه‌هائى بود که هال ”تأسيس“ کرد.


هال در سال ۱۸۸۸، دعوت غيرمنتظره‌اى براى احراز مقام رياست دانشگاه کلارک (Clark University) در ايالت ماساچوستس دريافت کرد. هال کمابيش کيفيت اين دانشگاه را براساس دانشگاه‌هاى اروپا و دانشگاه جانز هاپکينز ساخت و مؤسسه‌اى در سطح تعليمات فوق ليسانس به بالا برپا کرد که تأکيد اصلى آن بر تحقيق - و نه تدريس - بود. دانشگاه شامل پنج بخش مشخص بود. هال علاوه بر رياست دانشگاه، سمت استادى روانشناسى را نيز دارا بود. آزمايشگاه روانشناسى را به سنفورد داد که از دانشگاه جانز هاپکينز به آنجا آمده بود. در همان اوان، يک بخش روانشناسى تربيتى نيز ايجاد شد و بدين ترتيب، روانشناسى در دانشگاه کلارک زير نظر هال ترويج پيدا کرد. نقش هال در روانشناسى کودک و اشاعهٔ روانشناسى تربيتى در سال‌هاى ۱۸۸۰ و ۱۸۹۰ مورد بحث قرار مى‌گيرد.


هال مجلهٔ آمريکائى روانشناسى را به کلارک آورد؛ زيرا متعلق به وى بود. هال در سال ۱۸۹۱، مجلهٔ Pedagogical Seminary - که اکنون تحت عنوان مجلهٔ روانشناسى ژنتيک (Journal of Genetic Psychology) مشهور است - را تأسيس کرد. انجمن روانشناسى آمريکا (American Psychological Association) در سال ۱۸۹۲ در اتاق مطالعهٔ هال، طرح‌ريزى و با هال به‌عنوان اولين رئيس آن آغاز به کار کرد. در سال ۱۹۰۴ وى مجلهٔ ”روانشناسى مذهبي“ (Journal of Religious Psychology) را تأسيس کرد. هال کوشيد مؤسسه‌اى براى مطالعهٔ کودکان ايجاد کند، ولى به‌علت عدم امکانات مالي، هيچ‌گاه تحقق نيافت. سپس وى در سال ۱۹۱۵، مجلهٔ ”روانشناسى کاربردي“ (Journal of Applied Psychology) را تأسيس کرد.


هال براى بار دوم در سال ۱۹۲۴ به رياست انجمن روانشناسى آمريکا برگزيده شد. اين افتخا تنها نصيب جيمز شده بود، ولى هال در همان سال در سن هشتاد سالگى وفات يافت.


با وجود تمام ”مؤسس“ بودن وي، هال در اصل يک مدير نبود. مجله‌ها و تشکيلاتى که او ايجاد کرد، در واقع، ذخيره‌هاى ذهن بى‌قرار او بودند. به‌نظر مى‌رسيد که ذهن وى به مطلبى علاقه‌مند مى‌شد، آن را به مرحلهٔ قابل توجه‌اى مى‌رساند، سپس ناگهان متوجه موضوع ديگرى مى‌گشت؛ و جهت تداوم موضوع قبلي، سمت استادى يا مجله يا مؤسسه‌اى ايجاد مى‌کرد.


علاقهٔ اوليه هال به فلسفه بود. از بطن فلسفه بود که روانشناسى بيرون آمد و در نهايت، ورق را برگرداند. به شکلى که مدعى شد روانشناسي، رويکرد واقعى را به فلسفه ارائه مى‌کند. بدين معنا که تحليل روانى يا روانکاوى افراد، کليد شناخت عقايد آنها است. در حيطهٔ فلسفه، او به نظريه تکامل رو آورد، و از اين‌رو، روانشناسى وى يک روانشناسى تکاملى يا چنانکه او آن را ناميد، روانشناسى ژنتيک بود.


زمانى که هال براى نخستين بار با روانشناسى جديد آشنا شد، مسئلهٔ حرکت (Movement)، تفکر او را برانگيخت. هستهٔ مرکزى رساله دکتراى او که تأثير وونت و ارتباطيون را دربرداشت، اين فرضيه بود که احساسات حرکت، اساس تمام ادراکات فضائى (Space Perception) است. به‌نظر وي، احساس عضلانى (Muscle Sense) عضو اصلى اراده (Will) است. او و اکثر روانشناسان آن زمان مى‌پنداشتند که آزمايش‌هاى واکنش (Reaction Experiments)، ابزار واقعى و فوق‌العاده‌اى جهت اندازه‌گيرى روان هستند. مع‌هذا هال احساس کرد که کار آزمايشگاهي، ابعاد محدودى دارد. مسلماً وسعت و عمقى که او متوقع بود، نداشت. وى هم‌چنين با روانشناسى هوشيارى که شاخص اصلى روانشناسى جديد بود، موافقت کامل نداشت و قبل از اينکه علاقه‌مند به نظريات فرويد گردد، به اين نتيجه رسيد که درون‌نگري، روشى کافى براى تشريح و توجيه بسيارى از پديده‌هاى روان‌شناختى نيست. بنابراين، او جهت به‌دست آوردن داده‌هاى روانشناسى به قلمروهاى وسيع‌ترى روى آورد و طرفدار آنچه که او روانشناسى ترکيبى (Synthetic Psychology) ناميد، شد. اين واژه فقط نامى بود که هال به ديدگاه التقاطى (Eclectic) با گسترهٔ بسيار وسيع، اطلاق نمود. قطعاً هال يک روانشناس ژنتيک بود؛ يعنى روانشناس تکاملى که به تحول و رشد حيوانات و انسان و تمام مسائل مربوط به شيوهٔ تطابق آنها با محيط، علاقه‌مند است. وى هنگام مرگ، تمام دارائى خود را به دانشگاه کلارک بخشيد تا يک کرسى استادى در روانشناسى ژنتيک ايجاد نمايند. اين کرسى اکنون به‌نام او زينت يافته است.


در دانشگاه کلارک، هال به مطالعهٔ روانشناسى کودک، تعليم و تربيت و بالاخره به بررسى نوجوانى پرداخت. مهمترين آثار او در دو مجلد بزرگ در اين زمينه است که تحت عنوان ”نوجوانى - Adolescene: روابط آن با روانشناسي، فيزيولوژي، انسان‌شناسى (Anthropology)، جامعه‌شناسى (Sociology)، جنسيت (Sex)، جرم (Crime)، مذهب (Refigion) و آموزش و پرورش “ (Eduction) (۱۹۰۴) چاپ شده است. چاپ اين اثر درست در زمانى که قرار بود روانشناسي، رمز تعليم و تربيت علمى را بگشايد، تأثير بسيارى داشت. پس از انتشار آن، علاقه‌مندى هال به مسائل کودکان افزايش يافت. برخى از مطالب مانند رشد، تخيل و بازي، براى او جاذبهٔ زيادى داشت. وى از روش پرسشنامه جهت جمع‌آورى داده‌هاى آمارى استفاده کرد. تمام اين فعاليت مى‌توانست زيربناى تأسيس يک مؤسسه مطالعه کودکان شود، ولى همان‌طور که ديديم، به‌علت عدم امکانات مالي، هيچ‌گاه تحقق نيافت.


هال از کودکى به حيوانات علاقه‌مند بود. تحقيقات و تدريس او دربارهٔ زندگي، عادات و غرايز حيوانات از اهميت خاصى برخوردار است.


زمانى که روانکاوى و کارهاى فرويد و يونگ در آمريکا شناخته شد، هال متوجه آنها گرديد. در حقيقت، هال به اندازهٔ زيادى مسئول اشتهار اين نظريه در آمريکا شد؛ زيرا او فرويد و يونگ را از اروپا به دانشگاه کلارک در سال ۱۹۰۹ دعوت کرد و جيمز، تيچنر و کتل را نيز به شنيدن سخنان آنان فراخواند. نظريهٔ تحليل روانى با ديدگاه هال، همسوئى داشت؛ از اين‌رو که وى معتقد بود درون‌نگري، رويکردى کافى براى توجيه، تشريح و تبيين تمام پديده‌هاى روان نيست. روانکاوى او را با مسئلهٔ جنسى که به‌خصوص در نوجوانان مطرح بود، مرتبط ساخت. البته اين موضوع، سبب پيدايش اتهامات و برچسب‌هاى زياد نسبت به او شد. اما هنگامى که ديگر کنجکاوى او در موضوع برانگيخته مى‌شد، از هيچ مانعى نمى‌هراسيد و تا رسيدن به هدف، سخت مى‌کوشيد. موضوع ديگرى که مانند مطالب ديگر، نظر هال را براى زمان محدودى به خود معطوف نمود، کارهاى پاولوف (Pavlov) بود. يکى ديگر از رشته‌هائى که در اواخر عمر، نظر هال را به‌خود جلب کرد، روانشناسى مذهب بود. علاقه‌اى که از ديرباز در او موجود بود و در کتاب ”عيسي، مسيح در روشنائى روانشناسي“ (۱۹۰۷) (Jesus, The Christ In The Light Of Psychology)، آن را به تفصيل، تشريح نمود. هال در سن پيري، با احساسى جوان، با مسئلهٔ بازنشستگى خود از رياست دانشگاه کلارک به شکلى برخورد کرد که با مسائل ديگر روبه‌رو شده بود؛ يعنى با کوشش براى شناخت سن کهولت از طريق روانشناسي. بر اين اساس کتابى تحت عنوان ”پيري“ (Senescence) نوشت (۱۹۲۲).


نگاهى به گذشتهٔ اين مجموعه، فعاليت‌هاى وسيع و متنوع نشان مى‌دهد که هال بيشترين خدمت را در آمريکا به روانشناسى آموزشى و کمترين خدمت را به روانشناسى آزمايشى - که برههٔ کوتاهى از سال‌هاى اول زندگى خلاق او را شامل مى‌شد - نمود. آزمايشگاه هيچ‌گاه نمى‌توانست محور فعاليت‌هاى علمى و حرفه‌اى او شود؛ زيرا بسيار دور از مسائل زنده‌اى که در طبيعت بشر وجود داشتند، و او را به‌خود جلب مى‌نمودند بود. از سوى ديگر، روانشناسى آزمايشى به‌هيچ‌وجه از ديدگاه تلفيقى وى دور نماند و در حالى‌که به‌عنوان يک استاد روانشناسى نسبت به آن، گاهى کم تحمل مى‌شد، ولى در سمت رئيس دانشگاه از آن حمايت کامل مى‌کرد. فعاليت وى در تأسيس آزمايشگاه در هاپکينز و فعاليت‌هاى بعدى آن در روزهاى اول، بسيار حائز اهميت بود. رهبرى او در تأسيس انجمن روانشناسى آمريکا ”به‌منظور پيشبرد روانشناسى به‌عنوان يک علم“ واقعه‌اى عظيم در تاريخ رسمى روانشناسى به‌حساب مى‌آيد. به‌نظر مى‌رسيد اکثر روانشناسان آمريکا با هال محشور بودند، چه در هاپکينز يا در کلارک، گرچه همه آنها از او الهام نگرفتند. در سال ۱۸۹۰، درست پيش از آنکه موج تأسيس آزمايشگاه به اوج خود برسد - که شايد بيش از ده آزمايشگاه روانشناسى در آمريکا وجود نداشت - دست کم، چهار عدد از آنها تحت راهنمائى و نظارت شاگردان يا همکاران هال، تأسيس و شروع به کار کرد. بنابراين، مى‌توان گفت با وجودى که نفوذ اصلى هال، خارج از روانشناسى آزمايشى بود، مع‌هذا، آزمايشگاه روانشناسى در آمريکا مديون زحمات او به‌عنوان مؤسس و مشوق مى‌باشد.