آيا آزمون، يک آزمايش است؟ آيا تاريخ آزمون‌هاى روانى در بطن روانشناسى آزمايش (علمي) مى‌گنجد؟ در واقع نه، گو اينکه خط منطقى روشنى نيز بين آنها وجود ندارد. آزمون‌ها معمولاً ساده و سريع بوده و ابزار پيچيده به‌کار نمى‌برند، ولى يک آزمايش، زمان واکنش يک آزمون است و مستلزم ابزار دقيق مى‌باشد، و آزمون‌هاى کوررنگى از ابزار پيچيده‌تر مى‌تواند استفاده کند. يک آزمايش دقيق، معمولاً سعى بر اين دارد که تعيين کند يک متغير غيرمستقل (Independent Variable) چه تابعى از يک متغير مستقل (Dependent Variable) است. در رشته آزمون‌سازي، متغير اصلي، تفاوت فردى است که به‌طور تصادفى رخ مى‌دهد و متغير مستقلى هم نيست، زيرا اين افراد با برچسب‌هاى خاص و داراى مقادير خاصى از چيزى نبوده و از قبل نيز به شکل خاصى ترتيب داده نشده‌اند. اگر قرار باشد آزمون‌ها، وابستگى کنشى نشان دهند، پس آنچه که لازم است دو متغير وابسته مى‌باشد که هر دو بستگى به تفاوت فردى داشته و از اين‌رو معيارى جهت سنجش تفاوت فردى باشند، آن‌گاه بين اين متغيرهاى وابسته مى‌توان همبستگى (Correlation) تعيين کرد. اين همبستگى‌ها در آزمون معمولاً پائين‌تر از همبستگى‌ها در يک آزمايش دقيق است زيرا شايد آزمون‌ها هميشه در آزمون‌ها متغيرهاى نامشخص‌ترى وجود دارد و پيش‌بينى در يک مورد همواره دقت کمترى را شامل مى‌شود.


دشوار نيست ببينيم که چگونه اختلاف بين طرفداران آزمون و آزمايشگران به‌تدريج پيدا شد، ولى در سال‌هاى ۱۸۹۰، اختلافى وجود نداشت. البته بحث و جدل‌هائى بين افرادى مانند بالدوين و تيچنر وجود داشت، ولى دعواى دو سيستم با يکديگر نبود. حال ببينيم در اين دهه چه مى‌گذشت.


خدمات گالتن در دهه ۱۸۸۰، ارائه شده بود. او آزمايشگاه، آزمون خود را جهت سنجش استعدادهاى مردم بريتانيا تأسيس کرد. وى کتاب معروف خود به‌نام ”پرسش‌هائى در مورد قواى ذهنى انسان“ (Inquiries Into Human Faculty) را در سال ۱۸۸۳ منتشر کرد. کتل حتى هنگامى که دانشجوى وونت بود، طرز فکر کنش‌گرايانه داشت، آزمايشگاهى در پنسيلوانيا جهت تهيه و تعبيه آزمون‌ها به راه انداخت. او پنجاه آزمون داشت که به دانشجويان خود مى‌داد و ده آزمون که براى عموم مردم - در صورت داوطلب بودن - مى‌داد. وى تمام اين فعاليت‌ها را در مقاله خود در سال ۱۸۹۰ تحت عنوان ”آزمون‌هاى روانى و اندازه‌گيري“ (Mental Tests And Measurements) به چاپ رساند؛ مقاله‌اى که واژهٔ ”آزمون رواني“ (Mental test) را متداول نمود. کتل رهبرى نهضت جديد را به‌عهده گرفت، اما براى حرکت، اين نهضت نيازى به وجود او نداشت. در اينجا وضعى حاکم بود که جوّ فرهنگى کاملاً روشن بود: با استقرار آزمايشگاه‌هاى جديد، آزمون‌هاى تفاوت‌هاى فردى در استعدادهاى بشرى امرى اجتناب‌ناپذير مى‌نمود.


حتى در سال ۱۸۸۹ يکى از دانشجويان کراپلين (kraeplin) آزمون‌هاى ساخته بود که استعدادهاى مربوط به ادراک، حافظه، تداعى و حرکت را مى‌سنجيدند. در سال ۱۸۹۰ جاسترو از دانشگاه ويسکانيسين مجموعه پانزده آزمونى را که ساخته بود، در نمايشگاه Columbian Exposition at chicago به معرض ديد مردم گذارد. مانستربرگ چهارده تست در سال ۱۸۹۱ براى ارزيابى کودکان ساخته بود. دو کميته ملى در آمريکا تشکيل شد که يکى از سوى انجمن روانشناسى آمريکا به سال ۱۸۹۵ و ديگرى از طرف انجمن آمريکائى ترويج علوم (American Association for Advancement of science) در سال ۱۸۹۶ بود. هدف اولى تشويق آزمايشگا‌هاى مختلف براى همکارى در ترويج نهضت آزمون‌گرائي، و دومي، ايجاد علاقه‌مندى جهت سنجش استعدادهاى ”نژاد سفيد در ايالات متحده“ بود.


کتل ارزيابى خود را از دانشجويان دانشگاه کلمبيا در سال ۱۸۹۶ به پايان رساند و نتايج آن را منتشر کرد. در اين ميان بينه در فرانسه به مطالعه تفاوت‌هاى فردى علاقه‌مند شده بود. او چندين مقاله در اين باب منتشر نمود و توصيه کرد که آزمون‌هائى در زمينه‌هاى حافظه، تصورسازى ذهني، تخيل، توجه، تلقين‌پذيري، زيبائى‌شناسي، احساسات اخلاقي، قدرت اراده و مهارت‌هاى حرکتى ساخته شود. در همان زمان (۱۹۸۶) بود که ابينگهاوس آزمون تکميلى خود را جهت استفاده در مدارس تعبيه نمود. بدون شک هيچ‌کس نمى‌تواند ادعا کند که بينش يا خلاقيت فوق‌العاده يک دانشمند حتى شخصى مانند گالتن سبب پيدايش آزمون‌گرائى و آزمون‌سازى شد، بلکه نتيجه طبيعى زمان بود.


در تمام فعاليت آزمون‌گرائي، افراد تقريباً يک هدف داشتند. همانند گالتن همه ميل داشتند استعداد و توانائى‌هاى انسان را اندازه‌گيرى نمايند. در آن زمان، کشف روش‌هاى آزمونى از دو طريق ميسر بود. يکى از طريق آزمايشگاه‌ها که غالباً استعدادهاى انسانى در آنجا سنجيده شد. اين کارى بود که کتل و ساير روانشناسان آمريکائي، گرايش به انجام آن داشتند. پنجاه آزمونى که کتل در سال ۱۸۹۰ دراختيار داشت، آزمون‌هاى استعدادهاى حسى و حرکتي، دقت تميز، و ادراک زمان (زمان واکنش) بود.


از سوى ديگر همان‌طور که ديديم، بينه آزمون‌هائى را اختراع کرد که به اصطلاح، فعاليت‌هاى عالى ذهن را مى‌سنجيد. اين آزمون بيشتر مورد نظر مردم بود، زيرا استعدادهائى را که کسب موفقيت در زندگى بودند را اندازه‌گيرى مى‌کرد. از آنجا که روانشناسى تربيتى بخشى از انگيزه آزمون‌سازى را سبب شده بود، لذا پيش‌بينى موفقيت تحصيلى اهميت زيادى پيدا کرده بود در سال ۱۸۹۸، استلا شارپ در دانشگاه کرنل (Cornell) نشان داد که در جنگ بين بينه و کنتل، بينه پيروز شده - البته اگر بتوان مسئله‌اى به اين غامضى را با چنين ساده‌گرائى عرضه کرد. - شارپ که در آزمايشگاه تيچنر کار مى‌کرد، چنين نتيجه گرفت که متغيرهائى که وونت و طرفداران وى در آزمايشگاه روانشناسى به‌کار مى‌گيرند، کمتر براى سنجش و توصيف عواملى که سبب موفقيت مى‌گردند، مناسب هستند تا ابزار و روش‌هائى که بينه مورد استفاده قرار مى‌دهد و از بطن آزمايشگاه برنخاسته، بلکه ساخته دست خود او است. شايد تيچنر که اين نتيجه‌گيرى از آزمايشگاه او بيرون آمده بود، احساس مى‌کرد روانشناسى کاربردى از لحاظ علمى بى‌ارزش است، و شکست روانشناسى آزمايشگاهى ”خالص“ در برآوردن شرايط کنش و عملي، آسيبى به مکتب وونت نمى‌رساند. شايد هم تيچنر از اينکه کتل اشتباه کرده بود خوشحال بود.


از اينجا به‌بعد، تاريخچه آزمون‌هاى رواني، به کتابى جديد و منحصر به‌خود نياز دارد، به همان شکل که در مورد تاريخچه احساس و ادراک يا هر رشته گسترده‌اى در روانشناسى صادق است. ما بايد چند دهه معاصر را به‌سرعت مرور کنيم، و به ياد داشته باشيم که روانشناسى کنش عاملى بود که اين نهضت و برخى ديگر را از قيودى که ممکن بود آنها را محدود کند، رهانيد و اينکه جريان اصلى نهضت آزمون، همسوئى و برابرى با تکامل روانشناسى آزمايشى دارد.