در حالى‌که فيزيولوژيست‌ها علاقه‌مند به مسائلى مانند چگونگى هادى بودن اعصاب، موضعى بودن کنش‌هاى مغز و مسئله احساسات بودند و پزشکان مشغول مبارزه با هيپنوتيزم به‌عنوان عامل درمانى و هوشبرى بودند، ستاره‌شناسان توجه جدى به‌علت اصى خطاهاى ادراکى ستاره‌شناسان در مشاهدهٔ حرکات اجسام آسمانى و تفاوت‌هاى فردى محسوس در اين مشاهدات مبذول داشتند. اگرچه ماسکلين (Maskelyne) ستاره‌شناس رصدخانه گرينويچ (Greenwich Observatory، اين تفاوت‌ها را در سال ۱۷۹۵ مشاهده کرد ولى کاشف واقعى تفاوت‌هاى فردي، بيسل (Bessel) بود، ستاره‌شناسى در کنيگزبرگ (Königsberg) که اهميت قضيه را به‌شکل جدى دريافت و به بررسى آن در سال ۱۸۲۰ پرداخت. نتايج مثبتى که او به‌دست آورد به اين امر منجر شد که بعضى از ستاره‌شناسان در دهه بعدى ”معادله شخصي“ (Personal Equation) را اندازه‌گيرى نموده و خطاى آن را تصحيح کنند. در سال ۱۸۴۰، اين روند متداول شد و ستاره‌شناسان به‌دنبال روش‌هائى جهت تصحيح خطاى ادراکى بودند. تکميل کرونوگراف و ساير روش‌ها در دههٔ بعد به‌منظور رفع اشتباهات ادراکى مشاهده‌کننده صورت گرفت.


در حالى‌که اين روش‌ها موفقيت‌آميز بودند مقالات بسيارى نيز در مجله‌هاى ستاره‌شناسى در دهه ۱۸۶۰ به‌ چاپ رسيد و اين علاقه‌مندى تا سال ۱۸۹۰ نيز ادامه داشت. ستاره‌شناسان گمان مى‌بردند که خطاى ادراک در مشاهده حرکات اجسام آسمانى علت فيزيولوژيک دارد، ولى پرواضح است که اين از آن نوع مسائل فيزيولوژيک بود که همراه با احساس، سرنوشت آن اين بود که جزء قلمرو روانشناسى فيزيولوژيک جديد گردد.