بحث درباره موضعى بودن کنشهاى روانى مانند احساس، عقل و عواطف موضوعى قديمى است ولى در قرن نوزدهم، دانشمندان و بهخصوص فيزيولوژيستها تحت تأثير فرنولوژى علاقه و توجه علمى و خصوصاً آزمايشگاهى بسيار به شناخت قسمتهاى مختلف مغز و فعاليتهاى اختصاصى آنها پيدا کردند. مشهورترين فرد در رابطه با اين موضوع فلورنز (Flourens) بود. او با گال مخالفت کرد و عقيده داشت که بعضى از فعاليتهاى مغز بهنحو محدودى موضعى هستند ليکن فعاليتهاى گستردهترى موجود است که بستگى به قسمتهاى بزرگتر مغز دارند. اين نظريه که فعاليتهاى مغز بهگونهٔ خيلى اختصاصى و دقيق موضعى نيستند تا اواسط اين قرن ادامه داشت ولى در سال ۱۸۶۱ بروکا (Broca) گزارش داد که او مرکز مشخصى براى تکلم در مغز يافته است و نيز فريتش (Fritsh) و هايت زيگ (Hitzig) در سال ۱۸۷۰ نشان دادند که تحريک الکتريکى قسمتهائى از يک ناحيه بهخصوص مغز سبب تحريک و تحرک بعضى از گروه عضلات مىشود.