هنگامی‌‌که به‌شیوهٔ گزارهظای می‌اندیشیم، سازمان‌یافتگی بر اندیشه‌های ما حاکم است. گاه ساختار حافظهٔ درازمدت است که اندیشه‌های ما را سازمان می‌بخشد. مثلاً فکر تلفن‌زدن به پدرتان شما را به‌یاد آخرین گفتگو با او در منزلتان می‌اندازد، و این نیز به‌نوبهٔ خود فکر تعمیر انباری (در متن اصلی اتاق زیرشیروانی - attic است. ویراستار) خانه را در به‌ذهنتان متبادر می‌کند. اما تداعی‌های حافظه تنها ابزارهای سازماندهی اندیشه‌ها نیستند. گونه‌ای از سازماندهی که در اینجا موردنظر ما است هنگامی رخ نشان می‌دهد که ما به استدلال‌کردن (to reason) بپردازیم. در چنین مواردی زنجیرهٔ اندیشه‌های ما غالباً شکل یک حجت (arguement) دارد که در آن گزاره‌ای در نقش حکم (claim) یا نتیجه‌ای (conclusion) است که ما در پی استنتاج (to draw) آن هستیم، و بقیهٔ گزاره‌ها، دلایل حکم یا مقدمات (premises) نتیجه محسوب می‌شوند.

استدلال قیاسی (deductive)

منطق‌دانان معتقد هستند که قویترین حجت‌ها، حجتی است که اعتبار قیاسی دارد، به این معنی که اگر مقدمات آن صادق (درست) باشند محال است که نتیجهٔ آن کاذب (نادرست) باشد (اسکیرمز - Skyrms در ۱۹۸۶). به‌نمونه‌ای از حجت را توجه کنید:


۱. اگر هوا بارانی باشد، چترم را همراه می‌برم.

۲. هوا بارانی است.

۳. پس چترم را همراه می‌برم.


استدلال آدم‌های معمولی تا چه اندازه با استدلال منطق‌دانان همخوانی دارد؟ وقتی از افراد بپرسیم که حجت معینی حائز اعتبار قیاسی است یا نه، آنان در مورد حجت‌های ساده غالباً درست پاسخ می‌دهند. در این موارد چگونه قضاوت می‌کنیم؟ در برخی نظریه‌های استدلال قیاسی گفته می‌شود که ما کم‌ و بیش مثل منطق‌دان‌ها، منتها به‌شیوهٔ شهودی، عمل می‌کنیم و با استفاده از قواعد منطق می‌کوشیم ثابت کنیم نتیجهٔ حجت معینی تابع مقدمات آن است. برای مثال، قاعدهٔ زیر را در نظر بگیرید:


اگر گزاره‌ای به‌شکل ”p آنگاه q“ و گزارهٔ دیگری به‌صورت p داشته باشید می‌توانید گزارهٔ q را استنتاج کنید.


احتمال دارد بزرگسالان با این قاعده آشنا باشند (شاید به‌طور ناهوشیار) و با استفاده از آن رأی به اعتبار حجت مذکور بدهند. به‌ویژه در این مورد، مقدمهٔ اول (”اگر هوا بارانی باشد، چترم را همراه می‌برم“) را معادل بخش ”اگر p پس q“ قاعده، و مقدمهٔ دوم (”هوا بارانی است“) را معادل بخش p آن قاعده به‌حساب می‌آورند و سپس بخش q (”چترم را همراه می‌برم“) را استنتاج می‌کنند. با پیچیده‌تر شدن حجت، پیروی از قاعده، هوشیارانه‌تر می‌شود. در ارزیابی حجت زیر، احتمالاً ما قاعدهٔ عرضه‌شده را دوبار به‌کار می‌گیریم:


۱. اگر هوا بارانی باشد، چترم را همراه می‌برم.

۲. اگر چترم را همراه ببرم آن را گم می‌کنم.

۳. هوا بارانی است.

۴. پس چترم را گم می‌کنم.


با به‌کارگیری قاعدهٔ فوق، از گزاره‌های الف و پ چنین استنتاج می‌شود که ”چترم را همراه می‌برم“؛ و با به‌کارگیری مجدد همان قاعده در مورد گزارهٔ ب و گزاره‌ٔ حاصل از استنتاج قبلی می‌توان نتیجه گرفت که ”چترم را گم می‌کنم“. از بهترین شواهد در تأیید استفادهٔ آدمیان از چنین قواعدی یکی هم این است که تعداد قواعد موردنیاز در یک حجت می‌تواند شاخص خوبی از درجهٔ دشواری آن باشد. هرقدر تعداد قواعد موردنیاز بیشتر باشد به‌همان اندازه احتمال خطا بیشتر و زمان رسیدن به پاسخ درست طولانی‌تر می‌شود (ریپس - Rips در ۱۹۸۳، ۱۹۹۴).

تأثیر محتوا

قواعد منطق جوابگوی همهٔ وجوه استدلال قیاسی نیست. این‌گونه قواعد را تنها شکل گزاره‌ها فرا می‌خوانند، اما توانائی ارزیابی حجت قیاسی غالباً تابع محتوای گزاره‌ها نیز هست. این نکته را می‌توان با اشاره به‌مسئله‌های آزمایشی زیر توضیح داد. به‌هر آزمودنی چهار برگه ارائه می‌شود. در یکی از گونه‌های این مسئله، در یک روی هر برگه یکی از حروف الفبا و در روی دیگر آن یکی از ارقام نوشته شده است (نیمه فوقانی شکل اثر محتوا بر استدلال قیاسی). آزمودنی باید بگوید، با برگرداندن کدام برگه‌ها این ادعا ثابت می‌شود که: ”اگر در یکی از دو روی برگه، حرف مصوتی نوشته شده باشد، در روی دیگرش یک عدد زوج خواهیم دید.“ در حالی‌که اکثر آزمودنی‌ها برگهٔ ”آ“ یعنی پاسخ صحیح را انتخاب می‌کنند، لیکن برگهٔ ”۷“ را که پاسخ درست دیگری است حتی ۱۰ درصد آزمودنی‌ها هم انتخاب نمی‌کنند (برای درک اهمیت برگهٔ ”۷“ همین بس که بدانیم اگر در روی دیگر این برگه حرف مصوت نوشته شده باشد، ادعای فوق رد می‌شود.


با این‌حال، در شکل دیگری از این مسئله (نیمهٔ تحتانی شکل اثر محتوا بر استدلال قیاسی) افزایش چشمگیری در عملکرد افراد دیده می‌شود. در اینجا حکمی که صحت آن باید ارزیابی شود این است: ”کسی مجاز به رانندگی است که حداقل ۱۹ سال داشته باشد“. در یک روی هر برگه نوع فعالیت شخص و در روی دیگر آن س وی نوشته شده است. این شکل از مسئله از لحاظ منطقی معادل شکل قبلی آن است (به‌ویژه از این‌ نظر که کلمهٔ ”رانندگی“ معادل حرف ”آ“ و عدد ”۱۶“ معادل عدد ”۷“ انتخاب شده است). اما حالا اکثر آزمودنی‌ها پاسخ درست به‌مسئله می‌دهند (یعنی، برگهٔ ”رانندگی“ یا برگهٔ ”۱۶“ را برمی‌گردانند). بنابراین، محتوای گزاره‌ها بر استدلال اثر می‌گذارد.


اثر محتوا بر استدلال قیاسی.
اثر محتوا بر استدلال قیاسی.

در ردیف فوقانی، شکلی از مسئله ارائه شده که در آن آزمودنی باید بگوید با برگرداندن کدام برگه‌ها حکم زیر ثابت می‌شود: ”اگر در یکی از دو روی برگه، حرف مصوتی نوشته شده باشد، در روی دیگرش یک عدد زوج خواهیم دید.“ در ردیف دوم، شکل دیگری از همان مسئله ارائه شده است که در آن آزمودنی‌ها باید بگویند با برگرداندن کدام برگه‌ها حکم زیر ثابت می‌شود: ”کسی اجازهٔ رانندگی دارد که حداقل ۱۹ سال داشته باشد - (اقتباس از گریگز - Griggs و کاکس - Cox در ۱۹۸۲؛ ویسون - Wason و جانسون - لیرد - Johnson-Laird در ۱۹۷۲).


نتایج فوق به این نکته اشاره دارند که برای حل مسائل قیاس منطقی لزوماً همیشه از قواعد منطق استفاده نمی‌کنیم، بلکه برای این کارگاهی قواعدی را به‌کار می‌گیریم که کمتر انتزاعی هستند و بیشتر با مسائل روزمره پیوند دارند - روش‌هائی که قواعد عملی (pragmatic rules) نامیده شده‌اند. نمونه‌ای از این قواعد، قاعدهٔ مجازبودن (permission rule) است که مطابق آن ”اقدام معینی هنگامی مجاز است که پیش‌شرط آن تأمین شده باشد.“ اغلب افراد از این قاعده آگاه هستند، و از آن مثلاً در مسئلهٔ رانندگی که در بخش تحتانی شکل اثر محتوا بر استدلال قیاسی ارائه شده استفاده می‌کنند، به این معنی که در چارچوب ”مجاز بودن“ به آن می‌اندیشند. با فعال شدن این قاعده در ذهن، افراد معمولاً دنبال شواهدی در مورد نادیده گرفتن پیش‌شرط (سن کمتر از ۱۹ سال) می‌گردند که این خود منجر به انتخاب برگه‌ای می‌شود که روی آن عدد ۱۶ نوشته شده است. برعکس، در مسئلهٔ حروف و اعداد که در ردیف فوقانی شکل اثر محتوا بر استدلال قیاسی ارائه شده، قاعدهٔ مجاز بودن فعال نمی‌شود، و به‌همین سبب نیز افراد نیازی به انتخاب برگهٔ ”۷“ احساس نمی‌کنند. می‌بینیم که محتوای مسئله بر فعال شدن یا فعال نشدن قاعدهٔ عملی، و این نیز بر درستی استدلال اثر می‌گذارد (چنگ - Cheng، هولی‌اوک - Holyoak، نیزبت - Nisbett، اولیور - Oliver در ۱۹۸۶).


علاوه بر استفاده از قواعد، آزمودنی‌ها ممکن است گاهی مسئلهٔ ”رانندگی“ را از راه بازنمائی ملموسی از موقعیت، که الگوی ذهنی (mental model) نامیده می‌شود، حل کنند. برای مثال، ممکن است دو نفر را در نظر آورند که پشت لباسشان عددی نوشته شده، و کنار اتومبیلی ایستاده‌اند (مثال متن انگلیسی با توجه به جنبه‌های فرهنگی آن مختصری تغییر داده شده است. ویراستار). آنگاه این الگوی ذهنی را وارسی می‌کنند تا ببینند اگر پشت لباس یکی از آن دو عدد ۱۶ نوشته شده باشد چه وضعی ممکن است پیش آید. طبق این نظریه، استدلال مبتنی بر برخی الگوهای ذهنی است که محتوای مسئله آنها را فرا می‌خواند (جانسون - لیرد، ۱۹۸۹).


دو روش مورد بحث ما، یعنی به‌کارگیری قواعد عملی و ساختن الگوهای ذهنی، از یک لحاظ به یکدیگر شباهت دارند: هر دو از محتوای مسئله ریشه می‌گیرند، و این عکس آن چیزی است که در کاربرد قواعد منطقی صادق است، چون قواعد اخیر از محتوای مسئله اثر نمی‌پذیرند. نتیجه اینکه حساسیت ما به‌محتوا غالباً مانع از آن می‌شود که در نقش منطق‌دانان شهودی عمل کنیم.