نوزاد همراه با یک رشته ظرفیت‌های بالقوه به دنیا می‌آید. خصوصیات جسمانی مانند رنگ چشم و رنگ مو. ریخت بدنی و شکل بینی انسان اساساً در هنگام بسته شدن نطفه تعیین می‌شود. هوش و بعضی استعدادهای خاص مانند استعداد موسیقی و هنر و نیز تا حدی به وراثت بستگی دارد. شواهد روزافزون نشان می‌دهد که ممکن است تفاوت‌های آدمیان از لحاظ پاسخ‌دهی هیجانی امری فطری باشد. در یکی از مطالعاتی که با نوزادان کمی بعد از تولد آنان صورت گرفته، از لحاظ خصوصیاتی مانند میزان فعالیت، فراخنای توجه، سازگاری با تغییرات محیط و خلق و خوی کلی، تفاوت‌های پایائی بین آنان دیده شد. ممکن است نوزادی طبعاً فعال بوده، توجهش به‌آسانی از امری منحرف شود و مایل به پذیرش اشیاء و افراد جدید باشد. یک نوزاد دیگر ممکن است اغلب اوقات ساکت بوده، در انجام فعالیت‌ها تمرکز زیاد نشان دهد. و او هر وضع جدید هراسان شود. این خصوصیات آغازین خلق و مو در بسیاری از کودکان که به مدت بیست سال رشد آنان مورد مطالعهٔ پیگر قرار داشت، پایدار مانده است (توماس ـ Thomas و چس ـ Chess، ۱۹۷۷).


واکنش اولیاء در برابر کودکانی که خصوصیات متفاوتی دارند فرق دارد. به این ترتیب فرآیند دو‌سویه‌ای شروع می‌شود که ممکن است تشدید بعضی خصوصیات هنگام تولد گردد. برای مثال در آغوش گرفتن نوزادی که با این کار به گریه خود پایان داده و خود را به شخص می‌چسباند. خوشایند‌تر است تا به آغوش گرفتن نوزادی که در این حال بدنش را سفت می‌کند، سرش را بر می‌گرداند و از گربه باز نمی‌ایستد. بالنتیجه نوزادی که در آعوش دیگران راحت‌تر است بیشتر بغل می‌شود تا نوزادی که چنین رفتاری ندارد. به این ترتیب زمینه‌های رفتاری اولیهٔ نوزاد توسط پاسخ‌های او تفویت می‌شود.


نوزادان در برابر یک محیط واکنش‌های متفاوتی نشان می‌دهند.
نوزادان در برابر یک محیط واکنش‌های متفاوتی نشان می‌دهند.

زمینه‌های زیستی که شخص با خود به ‌دنیا می‌آورد بر اثر تجارب دوران رشد شکل می‌گیرند. بعضی از این تجارب مشترک هستند و اغلب افرادی که در یک فرهنگ یا یک گروه خاص فرهنگی، پرورش می‌یابند در آنها سهیم هستند. دستهٔ دیگری از تجارب، مختص فرد هستند.

تجربه‌های مشترک

همهٔ خانواده‌هائی که در یک فرهنگ معین زندگی می‌کنند عقاید و آداب و ارزش‌های مشترکی دارند. کودک هنگام رشد، رفتارهائی را می‌آموزد که فرهنگ او انتظار دارد. یکی از این انتظارات مربوط به نقش جنسی است. در اکثر فرهنگ‌ها رفتارهائی که مردم از مرد‌ها انتظار دارند با رفتارهائی که از زن‌ها انتظار دارند متفاوت است. ممکن است در فرهنگ‌های مختلف نقش‌های جنسی متفاوت باشند، لیکن در هر فرهنگی به صرف دختر یا پسر بودن، یک دسته از تفاوت‌های شخصیتی قابل پیش‌بینی، طبیعی به‌شمار می‌آید.


فرهنگ‌های پیچیده‌ای مانند فرهنگ آمریکا دارای چندین خرده فرهنک هستند. که هر یک دربارهٔ موضوعاتی مانند ارزش‌های اخلاقی، معیارهای پاکیزگی، پوشاک و مفهوم موفقیت دیدگاه ویژه‌ای دارند. گروه‌های فرعی هر فرهنگ تأثیر خاصی بر رشد شخصیت می‌گذارند. از تمام پسرها انتظار می‌رود که (در مقایسه با دخترها) خصوصیات شخصیتی خاصی از خود نشان دهند، لیکن از پسری نیز که در محلهٔ محروم شهر پرورش یافته انتظار می‌رود که رفتارش از بعضی جهات با پسری که در طبقه متوسط حومهٔ شهر رشد کرده متفاوت باشد.


انتخاب بعضی نقش‌ها، و از آن جمله شغل، در اختیار خود ما است. ولی این نقش‌ها نیز تحت‌تأثیر معیارهای فرهنگی شکل می‌گیرند. از پزشکان، راننده‌های کامیون، ستاره‌های موسیقی راک و خواننده‌های اپرا رفتارهای متفاوتی انتظار می‌رود. الگوهای قالبی شغلی در سال‌های اخیر به ‌مراتب کمتر شده است؛ در این راه بزرگ‌ترین تغییری که حاصل شده در زمینهٔ نقش جنسی بوده است. اینک از دیدن زنانی که رانندهٔ تاکسی یا مأمور تعمیر تلفن یا کارگر ساختمان هستند، و یا مردانی که منشی، پرستار یا تلفن‌چی هستند تعجب نمی‌کنیم، در شیوه‌های لباس پوشیدن و آراستن ظاهر انعطاف‌پذیری بیشتری پدید آمده است. در بازی فوتبال مردان، بازیکنانی را می‌توان دید که موهای بلندشان از زیر کلاهشان نمایان است. همچنین برخی پزشکان و وکلای دادگستری را با ریش و تسبیح و برخی ستاره‌های اپرا را با شلوار جین می‌بینیم. با این همه، مردم هنگامی در شغل خود احساس راحتی می‌کنند که رفتارشان مانند دیگر افراد آن شغل و حرفه باشد.


تا آنجا که رفتار بزرگسالان با نقش‌های شغلی و اجتماعی آنان همنوا باشد رفتارشان قابل پیش‌بینی است. مثلاً ما به‌طور کلی می‌دانیم که در یک مهمانی رسمی، تظاهرات سیاسی، بازی فوتبال و یا مجلس ترحیم مردم چگونه رفتار می‌کنند.


گرچه فشار فرهنگ و خرده‌فرهنگ‌ها منجربه برخی همانندی‌های شخصیتی می‌شود، با این حال، هیچ‌گاه نمی‌توان همهٔ شخصیت فرد را بر پایهٔ دانش حاصل از گروه به محل پرورش وی شناخت. این امر دو علت دارد:


۱. اثراتی که فرهنگ بر فرد دارد یکنواخت نیست، زیرا این اثرات توسط والدین و کسان دیگری انتقال می‌یابد که همهٔ آنها ارزش‌ها و اعمال مشابهی ندارند.


۲. هر فرد تجاربی دارد که به خود او اختصاص دارد.

تجربه‌های اختصاصی

در برابر فشارهای اجتماعی هر فردی به روش خاص خود واکنش نشان می‌دهد. همان‌طور تفاوت‌های فردی رفتاری ممکن است ناشی از تفاوت‌های زیستی باشد. این تفاوت‌ها ممکن است ناشی از پاداش‌ها و تنبیهاتی نیز باشد که والدین بر رفتار کودکان خود اعمال می‌کنند و همچنین ناشی از سرمشق‌‌هائی که والدین برای کودکان فراهم می‌آورند. کودکان اگر شباهتی هم به والدین خود نداشته باشند باز هم تحت‌تأثیر آنها هستند. احتمال به‌جا ماندن این دو دسته تأثیر متضاد را می‌توان از قول دو برادر در داستان ”کارهنری ـ Work of Art“ اثر سینکلرکوس (Sinclair Lewis) شنید. هر دو برادر شخصیت خود را ناشی از شرایط خانواده می‌دانند.


اُرال (Oral) می‌گوید: ”پدرم پیرمردی کثیف و تنبل و می‌خواره بود؛ مادرم کاری به‌جز آشپزی بلد نبود و گرفتارتر از آن بود که توجهی به من بکند. بچه‌هائی هم که با آنها بودم یک عده بیکارهٔ بددهن بودند که با ولگردهای کنار منبع آب رفت‌ و آمد داشتند. هیچ‌وقت هم فرصتی برای مدرسه رفتن پیدا نکردم. همچون بچه یتیمی به حال خود رها شده بودم. پرواضح است که ولگردی از آب درآیم که حوصلهٔ فکر کردن به ”قرض‌هایم“ به دکان‌داران کوچک را نداشته، دلم بخواهد تنبل باشم و در مورد زن و مشروب اخلاقیاتی نشناسم. با این همه، تربیت اولیه من یک حسن هم داشت. این چنین فارغ از آداب و رسوم که من بار آمدم باعث شد که همیشه یک آدم ضدپوریتان باشم. من هیچ‌وقت لذت جسمانی و قداست زیبائی را رها نخواهم کرد“.


مایرون (Myron) می‌گوید: ”پدرم آدم خیلی راحتی بود که همیشه دوست داشت مشروب بخورد و برای بچه‌ها قصه بگوید. مادرم در مراقبت از ما آدم سخت‌کوشی بود، از ولگردهای کنار منبع آب یک مشت حرف‌های زشت می‌شنیدم. شاید همین‌ها باعث شده که برای پرداختن قرض‌هایم و در کارم این‌ همه بخودم سخت بگیرم و از مشروب و زن بترسم. با این حال آن شرایط تربیتی یک حسن هم داشت و آن اینکه مرا به صورت یک نو ـ پوریتان انگلیسی تمام عیار و کامل درآورد“ (لویس، ۱۹۳۴)


گرچه در زندگی واقعی، در برابر یک محیط واحد در کودکی این چنین واکنش‌های متضادی روی نمی‌دهد، با این حال افراد در برابر محیط‌های مشابه، پاسخ‌های متفاوتی می‌دهند.


به‌جز وراثت زیستی خاص و شیوه‌های خاص انتقال فرهنگ که بر فرد اثر می‌گذارند، تجربه‌های معینی نیز فرد را شکل می‌دهند. یک بیماری توأم با دوران نقاهت طولانی ممکن است سبب تقویت تمایل به توجه و مراقبت در شخص گردد و از این راه تأثیر عمیقی بر شخصیت بگذارد. مرگ یکی از والدین ممکن است سبب اخلال در همانندسازی‌های مربوط به نقش جنسی گردد. یک سانحه تکان‌دهنده، فرصتی که برای قهرمان‌نمائی دست می‌دهد، ترک یار و دیار‌ برای زندگی در یک شهر دیگر و تجارب شخصی به‌شمار دیگری از این قبیل بر روند رشد تأثیر می‌گذارد.


تجربه‌های مشترک و اختصاصی فرد با زمینه‌های ارثی او درهم می‌آمیزند و آمیزهٔ آنها به شخصیت شکل می‌دهد. حال چگونه این امر واقع می‌شود و به چه ترتیب می‌توان شخصیت حاصل از آن را به‌درستی توصیف نمود موضوع مورد بحث نظریه‌های گوناگونی است. اکثر نظریه‌های شخصیت را می‌توان در یکی از این چهار مقوله قرار داد: صفات (traits)، یادگیری اجتماعی، روانکاوی، پدیدارشناسی.