در الگوى سازمانىنگري، توجه به شاگرد و توانايىهاى او از اهميت خاصى برخوردار است. اگر چه اين نوع طرز فکر از دوران گذشته وجود داشته، تأثيرات آن در اکثر نظامهاى آموزشى نيمقرن اخير مشاهده شده است. مطابق اين الگو، آدمى بعنوان موجود زندهاى در نظر گرفته مىشود ک ذاتاً فعال است. طبق اين الگو، آدمى بعنوان موجود زندهاى در نظر گرفته مىشود که ذاتاً فعال است. طبق اين الگو، هدف آموزش و پرورش بهبود و پرورش مداوم افراد در جهت به ظهور رسانيدن توانايىهاى بالقوه آنان است. نتايج آموزشى اين الگو، اجراى برنامههاى تحصيلى مرحله به مرحله و غيرقابل انعطاف نيست، بلکه جايگزين ساختن نظام انعطافپذيرى است که در آن، شايستگى و صلاحيت فرد نيست به محتوا، اهميت دادن به فرايند آموزش نسبت به محصول يا حاصل يادگيري، توجه به تغييرات کيفى نسبت به تغييرات کمى و سرانجام تأکيد بر نقش تجربه در بهبود منابع انساني، از اهميت والايى برخوردار است.
ايجاد مدارس و کلاسهاى تحوليافته، تغيير در نحوهٔ آموزش، ايجاد آزمايشگاههاى يادگيرى و نظاير آن از نتايج نفوذ الگوى سازمانىنگرى در سيستمهاى آموزشى است. روند فعاليتهاى آموزشى در درون اين الگو به گونهاى است که نيازهاى شاگردان در درجهٔ اول اهميت قرار دارد و بهمين دليل، عدهاى آن را الگوى شاگرد مدار ناميدهاند؛ زيرا در اين الگو، معلم هميشه به علل و چگونگى رفتار شاگردان توجه دارد و هيچگاه رفتار آنان را ناديده نمىگيرد و برنامهها را در جهت فهم و درک آنان سوق مىدهد.