نظريهٔ واقعيت درمانى (Reality therapy) توسط ويليام گلسر (Glasser) در طول زمانى که رياست بخش روان‌پزشکى دانشگاه کاليفرنيا در لوس‌آنجلس را عهده‌دار بود، گسترش يافت. عقايد هارينگتون (‌Harrington) - که در سال ۱۹۵۶ به کاليفرنيا رفت - در گلسر بسيار مؤثر واقع شد و آنان نسبت به روان‌کاوى ترديد مشترکى پيدا کردند. اولاً آنان عليرغم روان‌کاوان اصطلاح بيمارى روانى را به‌کار نمى‌برند و ناراحتى و نگرانى را زائيده رفتار غيرمسؤولانهٔ فرد مى‌دانند و معتقدند که فرد غيرمسؤول، به علل متعدد امکان فراگيرى رفتار مسؤولانه را نداشته است. در حاليکه به نظر روان‌کاوان در مواردى که خود (Ego) ضعيف باشد و نتواند بين نهاد (Id) و فراخود (Superogo) تعادل مطلوب را برقرار کند، بيمارى روانى به‌وجود مى‌آيد. ثانياً به نظر گلسر و پيروان نظريهٔ واقعيت درماني، اصرار بر تجارب گذشته سودى ندارد و بهانه‌اى براى تداوم و تشديد رفتار غير مسؤولانه و نادرست در دسترس فرد قرار مى‌دهد. در حاليکه روانکاوان، اميال سرکوب‌شده و تجارب ناگوار دوران کودکى را علت اصلى بيمارى‌هاى روانى مى‌دانند و در جريان روانکاوى بر بررسى وقايع گذشته تأکيد بسيار مى‌ورزند. ثالثاً پيروان نظريهٔ واقعيت درماني، بر خلاف روانکاوان، در درمان بر ذهن ناخودآگاه (Unconscious mind) و انتقال (Transference) معتقد نيستند و به‌عوض تأکيد و اصرار بر چراها و علل رفتار در گذشته، با تأکيد بر رفتار کنونى مراجع، او را فعالانه از درستى يا نادرستى رفتارش مى‌آگاهانند.


افکار و عقايد آبراهام مازلو (Maslow) با واقعيت درمانى ارتباط و بستگى نزديکى دارد. به اعتقاد مازلو، انسان قدرت خلاقيت و جذابيت و رشد مستمر را دارا است و مى‌تواند دوستى و محبت را دريافت کند و متقابلاً ديگران را دوست بدارد. شخصى که رفتار بدى دارد، در حقيقت واکنشى به محروميت از نيازهاى اساسى خود نشان مى‌دهد. اگر رفتار فرد اصلاح شود، رشد او شروع مى‌شود و سلامت روانى او تأمين مى‌گردد. گلسر و مازلو معتقدند که در نهايت، رفتار غيرمسؤولانه همان‌گونه که به شخص صدمه مى‌رساند، جامعه را نيز دچار آسيب و زيان مى‌سازد.


عقيدهٔ دوبوا (Dubais) پزشک سويسى در زمينهٔ ضرورت برقرارى ارتباط عاطفى بين بيمار و پزشک براى درمان، در پيدايش و گسترش نظريهٔ واقعيت درمانى مؤثر افتاده. دوبوا در ارتباط با بيمارانش، علاوه بر درمان ناراحتى‌هاى جسماني، نحوهٔ کسب سازگارى عاطفى را نيز به آنان آموزش مى‌داد. دوبوا انسان‌ها را در قبال يکديگر مسؤول مى‌داند و معتقد است که پزشک بايد به مسائل روانى بيمار - و نه صرفاً ناراحتى‌هاى جسمانى - نيز توجه کند و حتى‌الامکان در رفع آنها بکوشد (گلسر، ۱۹۶۹).


واقعيت درمانى به‌طور موفقيت‌آميزى در مورد افراد متعدد از جمله بزهکاران، سربازان از جنگ برگشته، زنان بيوه، زندانيان، و دانش‌آموزان مدارس به شيوهٔ فردى و گروهى مورد بهره‌بردارى قرار گرفته است. گلسر با تشکيل کلاس‌هائى براى معلمان و مديران مدارس، موارد زير را به آنان آموزش مى‌‌دهد:


روش‌هاى افزايش کارآئى آموزش و پرورش و حداکثر استفاده از فرصت‌ها و امکانات موجود، ايجاد ارتباط صحيح بين مدرسه و جامعه، شيوه‌هاى مؤثر برقرارى رابطه با دانش‌آموزان و استفادهٔ مناسب از انضباط به‌عنوان وسيله‌اى مؤثر در نيل به اهداف آموزش و پرورش و کاهش بزهکارى (گلسر، ۱۹۶۱).