آفتاب

پسر جوان رقیب عشقی اش را با چاقو کشت!| عاقبت دوستی های اجتماعی دخترها و پسرها

پسر جوان رقیب عشقی اش را با چاقو کشت!| عاقبت دوستی های اجتماعی دخترها و پسرها

برای آن که عکس العمل دوستانم را در برابر یک دختر بسنجم، «بهاره» را به عنوان یک «دوست اجتماعی» به آن ها معرفی کردم در حالی که می دانستم او با پسران دیگر هم ارتباط دارد ولی من این عشق خیابانی را باور کرده بودم تا جایی که وقتی فهمیدم آن دختر با یکی از دوستان نزدیکم نیز ارتباط برقرار کرده است با تیغ خودزنی کردم و …

به گزارش آفتاب، جوان ۲۲ ساله ای که در پی یک عشق خیابانی دست اش به خون آلوده شده و برای زهر چشم گرفتن از جوانی که او را رقیب عشقی خود می پنداشت، مرد بی‌گناهی را به قتل رسانده است، پس از آن که به سوالات تخصصی کارآگاه نجفی (افسر پرونده) درباره چگونگی وقوع این جنایت هولناک پاسخ داد، به تشریح قصه خلافکاری هایش پرداخت و گفت: مادرم با اجاره یک مغازه در یکی از مراکز مهم تجاری در بولوار شهید مفتح مشهد فروشگاه لوازم آرایشی، بهداشتی راه اندازی کرد به طوری که من هم بعد از معافیت از سربازی در آن جا مشغول کار شدم تا این که حدود دو ماه قبل دختر ۲۳ ساله ای به نام «بهاره» وارد فروشگاه شد. او یک کاپشن پلنگی پوشیده بود و این در حالی بود که من هم شلواری به همان رنگ به تن داشتم. آن روز «بهاره» که قبلا در همین مرکز تجاری فروشندگی می کرد از من پرسید شلوارم را از کجا خریده‌ام؟ تا او هم برای ست شدن با کاپشن اش نوع دخترانه آن را خریداری کند. خلاصه شماره تلفنم را برای هماهنگی اوقات بیکاری به او دادم و روز بعد با هم برای خرید به یکی دیگر از مراکز معروف تجاری رفتیم این گونه بود که رابطه من و بهاره آغاز شد و با یکدیگر برای کشیدن قلیان به یک کافه سنتی در منطقه آزادشهر مشهد رفتیم. اگرچه تا آن روز من دوست دخترهای زیادی داشتم ولی به یک باره عاشق آن دختر شدم. می دانستم او را به خاطر همین ارتباطات خارج از عرف از مرکز خرید اخراج کرده بودند ولی به او گفتم به گذشته اش کاری ندارم و تنها به آینده فکر می کنم. به همین دلیل او را نزد دوستانم به عنوان یک دوست اجتماعی معرفی کردم در حالی که خودم نیز اعتقادی به این حرف ها نداشتم. بیشتر اوقات او را سوار خودروی برادرم می کردم و به تفریح و دور زدن می رفتیم تا این که یکی از دوستان نزدیکم در همین گشت و گذارها همراه ما شد من هم که اعتماد زیادی به امیر داشتم او را با خود می بردم. این ماجرا چند روز پشت سر هم تکرار شد تا این که شبی امیر از من خواست با خودروی او به تفریح برویم. آخر شب او ما را به خانه خودش دعوت کرد تا املت بخوریم. با آن که دوستم به من اطمینان داد کسی در منزلشان نیست اما وقتی واردخانه شدیم دیدم پدر او خواب است و از ما خواست که سر و صدا نکنیم. البته قبل از این ماجرا من به امیر تاکید کردم که نباید با چشم دیگری به بهاره نگاه کند چرا که من قصد ازدواج با او را دارم. با وجود این زمانی که بهاره برای درست کردن املت به آشپزخانه رفت امیر او را فریب داده و شماره تلفن اش را گرفته بود. وقتی بهاره نزد من بازگشت گفت من عاشق صدای امیر شده ام! چرا که لحن دورگه زیبایی دارد! به او گفتم اگر مرا دوست داری که هیچ! اگر هم به امیر علاقه مند شده ای از او می خواهم با تو ازدواج کند! ولی او پاسخ داد من فقط از لحن صدای او خوشم آمده است.
خلاصه آن شب در خانه دوستم خوابیدیم ولی روز بعد فهمیدم که ارتباط عاطفی بین آن ها شکل گرفته است این درحالی بود که امیر همه چیز را انکار می کرد ولی من دستم را با تیغ زدم تا دوست داشتنم را به آن دختر اثبات کنم. از سوی دیگر به خاطر خیانت دوستم قصد داشتم زهرچشمی از او بگیرم ولی سر قرار نمی آمد تا این که روز حادثه پسر خاله اش را نزد من فرستاد و من هم در حالت عصبانیت با ضربات چاقو او را به قتل رساندم و
منبع، روانشهر
کد N2106322

وبگردی