آفتاب
پروژه تاریخ شفاهی ایران ایرنا/ علی حکمت(2):

امام موسی صدر چگونه آتش را به روی ایران گشود؟

امام موسی صدر چگونه آتش را به روی ایران گشود؟

تهران- ایرنا- علی حکمت در بخش دوم گفت و گوی خود با «پروژه تاریخ شفاهی ایران ایرنا» ماجرای تقابل امام موسی صدر و منصور قدر سفیر شده در لبنان را تشریح کرد و گفت که مصاحبه آقا موسی با روزنامه نزدیک به قذافی مثل بمب منفجر شد و آتش را به روی ایران گشود.

ایرنا: جنابعالی در لبنان با امام موسی صدر از نزدیک آشنایی داشتید. این که می گویند ایشان با نهضت امام خمینی(ره) موافق نبود چقدر صحبت دارد؟
حکمت: آقای صدر اصلا یک تیپ دیگری از روحانیت بود. آدم انقلابی ای نبود و تفکر انقلابی هم نداشت و اعتقادی به مشی انقلابی به مفهوم مصطلح اش نداشت ولی به نظر من امام موسی صدر، یک مصلح اجتماعی بزرگ بود.
فهم ایشان از دنیا و مسائل آن خیلی والا بود. در حوزه قم طلبه نسبتا روشنفکری بود. هم سن و سال آقای ناصرمکارم و جعفرسبحانی بود. با هم مجله مکتب اسلام را راه انداختند. خانواده اش متمایز از برخی بیوت بود. اصولاً می توان گفت که بیت صدر متمایز بود. آقا موسی علاوه بر تحصیلات حوزوی به دانشگاه هم رفته بود و با فضای آن آشنا بود. وی با این پیش زمینه ها به دعوت برخی از علمای شیعه لبنان به این کشور می رفت. لبنانی که ذاتش بر تکثر و تساهل سیاسی و مدارای دینی استوار بود. آقای صدر احساس دین و وظیفه خاصی نسبت به طایفه شیعه در لبنان می کرد و می گفت وضع شیعیان خیلی خراب است.
او ارتباط شخصی خیلی خوبی با شخصیت های سیاسی مسیحی به خصوص مسیحیان مارونی داشت که قدرت دست آنها بود. همین طور با علمای اهل سنت روابط شخصی و عاطفی پیدا کرد و در محافلشان شرکت می کرد. در مجموع جوی را به وجود آورد که شیعیان بتوانند به طور مستقل یک مجلس اعلا داشته باشند.
تا قبل از تاسیس مجلس اعلای شیعیان، شیعیان در لبنان بخشی از مجلس اعلای اسلامی لبنان بودند که دست اهل سنت بود. تمام مذاهب مسیحی، مسلمان و غیره در لبنان مجلس اعلا داشتند غیر از شیعیان.
مجلس اعلا مدیریت مسائل مذهبی یک فرقه و طایفه خاص را مدیریت می کند و به معنای پارلمان نیست. مثلا وقتی می گوییم مجلس اعلای شیعیان لبنان یعنی این مجلس مسائل فقهی و طایفه ای شیعه های این کشور را که اصطلاحا ازآن به عنوان (احوال شخصیه) تعبیر می‌شود پیگیری می کند.
وقتی این مجلس تاسیس شد اولین رییس آن هم خود آقای صدر شد. برای این که این مجلس کارآیی داشته باشد خود را خیلی به آب و آتش زد. از هر جا توانست کمک گرفت. از مراجع تقلید قم و نجف. از تجار و بازاریان شیعه در کشورهای مختلف و به ویژه از شیعیان لبنانی که در کشورهای اروپایی، آفریقایی و آمریکای لاتین فعالیت تجاری و اقتصادی داشتند که اصطلاحا به آن ها (مغتربین) میگویند. بخشی از کمک هایش را هم از ایران می گرفت. آقا موسی جزو مخالفین رژیم شاه نبود و خودش هم چنین ادعایی نداشت. تمام هم و غم خود را صرف بهبود زندگی و جایگاه اجتماعی شیعیان لبنان قرار داد.
امام موسی از کارهای بسیار کوچک شروع کرد. به عنوان مثال موسسه ای در صور راه انداخت شبیه اداره های فنی و حرفه ای که ما داریم. شغل ها و فنون مختلف را افراد می آمدند و یاد می گرفتند. مثلا ایشان چند استاد فرش باف از کاشان برای این مدرسه آورده بود.
چون شیعه های آنوقت لبنان از نظر تعداد خیلی زیاد بودند ولی از لحاظ اقتصادی اغلب آدم های فقیری بودند. البته شیعه های خیلی ثروتمندی هم در لبنان بودند اما به فکر طایفه شیعه نبودند و هم کاسه پولدارهای لبنان از مارونی گرفته تا اهل سنت بودند.
یادم می آید تازه به لبنان رفته بودم و دریکی از کوچه های منشعب از خیابان موسوم به (شارع سوریا) خیابان سوریه، درمنطقه خندق الغمیق، وسط بیروت زندگی می کردم. بیروت بیشترین مراکز و موسسات نشرو توزیع را داشت. بعد از توریسم صنعت چاپ در این کشور حرف اول را می زد. ولی متاسفانه مشاهده می کردید که اغلب حمال ها و سوپورها شیعه بودند.
آقای صدر صرف نظر از زنده بادها و مرده بادها و دسته بندی های سیاسی دوست داشت طایفه شیعه را بالا بکشد و در این کار به نظر من موفق بود. تا مدت ها با همه در صلح و سازش بود حتی با سفارت شاهنشاهی در بیروت.
حتما شنیدید آقای موسوی خویینی هم به این مساله اشاره کرده بود که صدر به ایران و به ملاقات شاه می آید. بعضی ها می گویند ایشان طلب کمک از شاه برای شیعیان لبنان داشت. برخی هم می گویند برای پادرمیانی جهت لغو حکم اعدام سران مجاهدین خلق مانند حنیف نژاد نزد شاه رفت. یا هر دوی این ها و برای همین به او خرده می گیرند.
یادم می آید وقتی آقای حکیم فوت کرد مجلس اعلای شیعیان لبنان آقای خویی را به عنوان مرجع تقلید معرفی کرد. یعنی در حقیقت نام چند مرجع تقلید را به عنوان جایگزین مرحوم آقای حکیم لیست کرده بود که نفر اول آیت الله خویی و نفر دوم آیت الله خمینی بود.
واضح است که من وامثال من هم آن موقع مشی سیاسی آقای صدر را نمی پسندیدیم. من دلم می خواست مجلس اعلای شیعه لبنان امام خمینی را مرجع تقلید شیعیان اعلام کند. اما الان که فکر می کنم می بینم آقا موسی صدر غیر از این که یک شخصیت حقیقی داشت دارای یک شخصیت حقوقی هم بود.
درست است که ایشان پسر آیت الله صدر واز طلاب خوش فکرحوزه علمیه قم بود. ولی در لبنان آن موقع رییس مجلس اعلای شیعه هم بود. یعنی یک مقام رسمی در بدنه حاکمیت لبنان بود. موقعیت حقوقی ای که می توانی در این موقعیت با ملک فیصل و قذاقی و ملک حسین وهر مقام رسمی دیگری، عندالاقتضا ملاقات کنی. پس با پادشاه ایران هم می توانی ملاقات کنی. به باور من تفکیک شخصیت حقیقی آقاموسی صدر و شخصیت حقوقی ایشان در این مباحث مقداری مغفول مانده و دوستان به آن توجه نمی کنند.
از سویی الان که نگاه می کنم می بینیم آقاموسی با فعالیتی که کرد شیعیان را به در لبنان به جایی رساند که الان چند وزیر در کابینه این کشور دارند. یا تعداد زیادی شیعه پولدار در لبنان وجود دارد. همین طور گروههایی مانند امل و حزب الله در این کشور وجود دارند که قدرت مسلط واقعی لبنان هستند. حتی می توان گفت
اگر سیدحسن نصرالله و حزب الله لبنان را تحت سلطه خود در نمی آورند به خاطر این است که افراد عاقلی هستند. وگرنه برای حزب الله کار سختی نیست که ظرف 24 ساعت دولت لبنان را تحت اختیار خود در آورد. این ها به نظر من در حد زیادی زاییده زحمات آقای صدر است. ولی آقای صدر چون انقلابی نبود با تاکتیک ها و شیوه هایی این کار را کرد که هزینه کمتری داشته باشد.
اما از سال 53 آقاموسی صدر مخالف شاه شد. این برای ثبت در تاریخ خوب است. چون فکر می کنم خیلی از دوستان در ایران با این مسائل کمتر آشنا هستند. برای توضیح این مطلب باید به نکته ای اشاره کنم و کمی به عقب برگردیم. در 1971 در جریان سپتامپر سیاه در اردن دولت ایران یک وابسته نظامی در عمان داشت. این شخص منصور قدر نام داشت. او در کشتار فلسطینی ها در سپتامبر سیاه به عنوان مشاور دستگاه های امنیتی اردن و سیا نقش اساسی داشت.
بعد از آن سازمان آزادیبخش فلسطین در کنفرانس سران کشورهای عربی که در قاهره برگزار شد تحت فشار جمال عبدالناصر و موافقت رییس جمهور وقت لبنان از اردن به لبنان منتقل شد. فلسطینی ها در لبنان فعالیت خود را توسعه دادند. به خصوص که در جنوب لبنان بودند و شمال اسرائیل. شمال اسرائیل مرکز ثروت و صنعت اسرائیل است. یعنی دیوار به دیوار اسرائیل بودند. بنابراین خیلی چشم ها به وضعیت جدیدی دوخته شد که در لبنان به وجود آمده بود.
البته داخل پرانتز بگویم که وقتی من می گویم واژه اسرائیل را بکار می برم، به خاطر ضرورت محاوره است وگرنه من شخصا موجودیت رسمی اسرائیل را به رسمیت نمی شناسم. به هر حال منصور قدر از وابسته نظامی ارتقا مقام پیدا کرد و سفیر ایران در بیروت شد. لازم به ذکر است که در آن زمان تنها دو سفارت در بیروت ماشین زرهی داشتند یکی سفیر آمریکا و دیگری ایران.
فلسطینی ها گفته بودند ما انتقاممان را از منصور قدر که قصاب فلسطینی هاست می گیریم و دخلش را می آوریم. وقتی او سفیر شد خیلی در لبنان جو علیه او به پا شد. قدر وقتی به لبنان آمد با آن پشتوانه ای که از سیا و ارتجاع عرب داشت در نوع نگاهش به آقاموسی صدر دچار اشتباه شد.
شبیه نگاه اشتباه و غیر واقعی برخی دوستان ما در ایران . منصور قدر براین باور بود که آقاموسی صدر به عنوان یک ایرانی و بچه قم حالا که به لبنان آمده است باید تابع من باشد. اگر می خواهد برای شیعیان کمک بگیرد من باید بگویم این کمک چه باشد و کجا خرج شود. یعنی برای خود حق وتویی در مقابل فعالیت های آقای صدر قائل بود. اما آقای صدر رییس مجلس اعلای شیعه بود و برای او ارتقای سطح زندگی شیعه اهمیت داشت. تبعیت از قدر را هم نمی توانست بپذیرد. برای این که می دانست اولا او آدم ناپاکی است و ثانیا جو لبنان علیه کارنامه سیاه منصور قدر است. بنابراین عقل سیاسی ایجاب می کرد از منصور قدر فاصله بگیرد. اما منصور قدر روز به روز فشارش را بر مجلس اعلا و آقا موسی بیشتر می کرد تا خودش حرف اول و آخر را در لبنان بزند.
آقا موسی هم درواکنش به مجموعه این قضایا مصاحبه ای با روزنامه السفیر کرد. آقای موسی صدر که با همه می گفت و می خندید و معتقد به گفت و گو و تساهل و تسامح بود یک باره در قامت یک مبارز آشتی ناپذیر علیه رژیم پهلوی ظاهر شد. در آن سال ها روزنامه السفیر بیشتر از طرف معمرقذافی حمایت مالی می شد. قذافی هم به شدت ضد شاه ایران بود. السفیر هم مواضع ضدسلطنت ایران داشت.
تیتر اولش این شد: 'الامام الصدر افتتح النار علی ایران' یعنی 'امام موسی صدر آتش را به روی ایران گشود.'
منصور قدر خیلی شوکه شده بود از این مصاحبه. آقا موسی صدر از موضع قبلی خود در قبال شاه فاصله گرفت. بعدها با فشار زیادی که از سوی شاه و ایادی اش در داخل حکومت لبنان به آقا موسی وارد شد آقا موسی متوجه شد باید طرحی نو در اندازد و بیش از پیش با تکیه بر پتانسیل های داخل لبنان و بسیج طایفه شیعه بر شاه فشار بیاورد.
من به این نکته هم در این رابطه اشاره کنم که طبق قانون رییس جمهور لبنان باید از طایفه مارونی باشد. سران مارونی با دربار ایران روابط بسیار صمیمانه ای داشتند. اغلب سران مارونی در ایران ویلا داشتند. حتی نمایندگی برخی از شرکت های اروپایی و اسکاندیناوی را در ایران برخی شخصیت های مارونی لبنانی در ایران برعهده داشتند.
آقا موسی صدر در پاسخ به این فشارها دو کار انجام داد. نخست این که کوشش کرد خود را به امام خمینی و هواداران او نزدیک کند. دوم با نهضت آزادی بخش فلسطین خیلی نزدیک شد. وبه جای کمک های مالی که از ایران دریافت می کرد منابع مالی جدیدی را از دیگر کشورها تامین کرد.
باز متوجه شد این وابستگی های مالی می تواند به جنبش ضرر برساند. به این نتیجه رسید باید از متن مردم شیعه لبنان دست به کاری بزند. در مسجد عمری که مسجد جامع اهل سنت و در مرکز شهر بیروت بود اعتصاب غذا کرد. روزنامه ها و مجلات آمدند و با او مصاحبه کردند. و آقای صدر هم از ضرورت تشکیل گروه (حرکه المحرومین) یعنی جنبش محرومان سخن گفت.
اعتصاب غذای امام موسی خیلی سر و صدا کرد و می توان گفت تقریبا شمشیر را از رو بسته بود. تهدید کرد و گفت آن چه من به نام جنبش حرکت المحرومین در لبنان راه انداخته ام فقط با وعظ و نصحیت نمی شود همه طایفه های دیگر لبنان نیروهای مسلح و میلیشیا دارند. طایفه مظلوم شیعه هم نیاز به بازوی نظامی و میلیشیا دارد. از دل حرکت محرومین سازمان امل به وجود آمد: 'افواج المقاومه اللبنانیه ' یعنی' گردان های مقاومت لبنان'.
امل شروع به فعالیت کرد. فلسطینی ها بیشترین نقش را در آموزش داوطلبان گروه امل داشتند. آشیخ محمد نفری که داماد دکتر صادقی بود و از او اسم بردم، در حین آموزش در منطقه بعلبک خمپاره ای منفجر شد و چند نفر ازجمله افسر آموزش دهنده شهید شد. آقای نفری هم چشم و دستش آسیب دیده بود و تا آخر عمر از این مساله رنج می برد.
فلسطینی ها شیعیان داوطلب را آموزش می دادند و یک نوع همسبتگی مضاعفی بین لبنانی ها و فلسطینی ها ایجاد شد. آقاموسی صدر آدمی پراکتیک و عملگرا بود. معتقد بود پروژه رفع محرومیت از طایفه شیعیان لبنان باید پیش رود و موفق شود. اگر با ارتباط دربار شاه می شود باید بشود. با ارتباط با دربار قذافی می شود باید بشود. چیزی که برای او مهم بود پروژه محرومیت زدایی از شیعه های لبنان بود و ایشان خود را مسوول این پروژه می دانست. یک طلبه جوان از قم به لبنان رفت و غیر از لباس تنش چیزی با خود نداشت. در لبنان کاری کرد واقعا کارستان.
فکر کنم ما به جای این که بگوییم آقا موسی صدر رفت پیش شاه. آقای صدر نهضت آقای خمینی را قبول داشت یا نه؛ بیاییم وآقا موسی صدر را مدل عملمان کنیم.
این آدم با دست خالی، آدمی که نه نفت داشت نه معدن داشت . در جنوب لبنان به عنوان یک روحانی شیعه توانست شیعه لبنان را از محرومیت مطلق به جایی برساند که الان می بینیم. این را مدل کنیم. ببینیم او چه راهی را می رفت ما همان را برویم.
او در کلیساها سخنرانی می کرد. در کنسیه صحبت می کرد. با دروزی ها و با رهبر متنفذ آنها یعنی با کمال جنبلاط خیلی رفیق بود. شخصا به عنوان یک طلبه فراری از ایران که طرفدار آقای خمینی و مخالف شاه بودم وقتی با او می نشستم احساس آرامش می کردم. و تصور می کردم بهترین فردی که با او می توانم رفاقت کنم آقا موسی است.
آقا موسی صدر آدم انقلابی نبود ولی برای امام و نهضت امام بسیار ارزش قائل بود. ایشان معتقد نبود که روحانیت با حجم اندیشه و جغرافیای ذهنی که دارد بتواند مشکلات کشوری مثل ایران را به دوش کشد.البته تمام این مسائل مربوط به روزگاری است که هیچ نشانه ای از بروز انقلاب در ایران به چشم نمی خورد، ولی موضع نظری ایشان این بود که مدیریت کشور یک فن و هنر است نه این که مخالف شخص آقای خمینی یا طرفدار شاه باشد.
دوستان متاسفانه برخی مواقع این دو را با هم قاطی می کنند. ایشان تحولات دنیا را زیر نظر داشت و دنیا را خوب می شناخت. در ضمن شناخت دقیقی هم از ظرفیت های روحانیت ایران داشت. او معتقد بود در بین روحانیت ایران آدم های خیلی برجسته ای وجود دارد ولی از عهده مدیریت ایران برنمی آیند.
ایشان بعد از اعتصابی که در مسجد جامع داشت تشکلی را از دل شیعیان به وجود آورد. قوانین دست و پاگیر را با مذاکره با پارلمان عوض کرد. خیلی از کارها را به شیعیان نمی دادند. قانون نبود ولی رایج شده بود در لبنان که خیلی از موقعیت ها را به شیعیان نمی دادند.

ایرنا: اولویت انقلابیون در مخالفت با اسراییل بر چه مبنایی بود؟
حکمت: از نظر مبنایی می گویم مساله فلسطین قبل از هر چیز مربوط به فلسطینی ها می شود. الان اگر به عنوان علی حکمت بخواهم حرف بزنم می گویم باید ببینیم نمایندگان ملت فلسطین چه الفتح، چه دولت فلسطین در رام الله و چه حماس چه می گویند.این ها اسرائیل را در سرزمین های قبل از جنگ شش روزه در1967 به رسمیت می شناسند. رژیم شاه هم موجودیت اسرائیل را در داخل سرزمین های اشغالی تا قبل از جنگ شش روزه به رسمیت شناخت. یعنی اسرائیلی که در 1948 پا گرفته است. چون ایران قطعنامه های 242 و 338 سازمان ملل را امضا کرده است. البته در زمان شاه امضا کرده ولی بعد از انقلاب هم تا آنجا که من به یاد دارم از آن بیرون نیامده است. ما می گوییم اسرائیل را به رسمیت نمی شناسیم. سفارت اسرائیل را هم از اسرائیلی ها گرفته ایم و داده ایم به فلسطینی ها.
اما از نظر عاطفی این را بگویم. ما الان در تهران نشسته ایم و این جا را خانه خود می دانیم. اگر کسی از درآمد و با ضرب و زور و کتک ما را از اینجا بیرون کرد من نمی توانم با این کنار بیایم. حالا اگر آمریکا و روسیه و همه دنیا این غاصب را به رسمیت بشناسند من نمی توانم آن را به رسمیت بشناسم.
من چند سال پیش سخنرانی در حسینیه ارشاد و مصاحبه ای با نشریه چشم انداز ایران داشتم و درآنجا برشمردم که سران اسرائیل اهل چه کشورهایی هستند. اصلا شما در میان آنها فلسطینی یهودی نمی بینید. یا از آمریکا آمده اند یا لهستان و آلمان و اوکراین و اتریش و روسیه و از این دست کشورها.
این که شما بیایید با زور و زر و توطئه که حالا اینجا تحت حمایت دولت انگلستان بوده است و آقای بالفور در فلان کنگره وعده ای داده است و ما هم چون قدرت داریم بیاییم خانه و آشیانه یک ملت را بگیریم و بعد هم بگوییم این خانه مال ما است من نمی توانم آن را بپذیرم.
بنابراین به هر فلسطینی حق می دهم که به هر وسیله ای که می تواند علیه اسرائیل بجنگد صرف نظر از این که نتیجه اش چه می شود.
من که اعتقادی به مبارزه مسلحانه علیه شاه نداشتم ولی در مبارزه مسلحانه به الفتح در فلسطین کمک می کردم. درد آوارگی و اشغال شدن را من و شما احساس نمی کنیم. باید بروید و در اردوگاه فلسطینی ها باشید و با آنها زندگی کنید تا ببینید چه دردی را تحمل می کنند.
فرض کنید دزدی به خانه من آمد و خواست به مال و زندگی من تعرض کند در تمام قوانین جهانی می گویند من حق دفاع از خود و مالم را دارم. حال اگر این دزد مورد حمایت قدرتها قرار گرفت چه حسی به آدم دست می دهد.
در دنیای عرب و به ویژه آن سال ها یعنی حدود 50 سال پیش کسی جرات نمی کرد بگوید مبارزه مسلحانه علیه اسرائیل مشروع نیست. نه در ریاض نه در بیروت نه در بغداد.
به ذهن خیلی ها هم خطور نمی کرد. همه این مبارزه را مشروع می دانستند. در جهان هم این طور بود و آقای صدر در راس این ها بود. ایشان در امر کمک به حمایت از جنبش فلسطین در آن زمان نقش اساسی داشت. جنوب لبنان بیشتر شیعه نشین بود و محل استقرار الفتح بود. البته دفترشان بیروت بود ولی مرکز ثقل و سکونت نیروهایشان در جنوب لبنان بود. بعد از این که فلسطینی ها در جنوب لبنان مستقر شدند علمای سنتی شیعه تحت تاثیر ساواک و ایادی شاه و دیگر نیروهای ارتجاعی جنگ بین شیعه و سنی را داشتند در لبنان راه می انداختند.
توسط یک عده از آخوندهای افراطی این بحث را در بین شیعیان مطرح می کردند که سنی ها فلانند و در تاریخ با علی فلان کردند. این ها داشتند جو این چنینی را راه می انداختند تا یک جنگ بین شیعه و سنی راه بیفتد.
آقا موسی این جو را با سخنرانی هایی که داشت و با ملاقات هایی که با فلسطینی ها و عرفات داشت توانست بر این جو غلبه کند و کمک کند تا فلسطینی ها بتوانند آنجا راحت تر تعامل و رفت آمد داشته باشند.
حتی یکی از دوستان ما آقای هانی فحص مشاور مذهبی عرفات شد. مرحوم سید هانی نویسنده و متفکر و روحانی بزرگی بود که در نجف درس خوانده بود و روابط بسیار صمیمی با فلسطینی ها داشت.
آقا موسی صدر نه فقط طرفدار انقلاب فلسطین بود بلکه کمک های بسیار شایانی به رشد و اعتلای جنبش فلسطین کرد.

ایرنا: ارتباطتان با شهید مصطفی چمران چطور بود؟
حکمت: ایشان را زیاد می دیدم. مدیر همان موسسه فنی حرفه ای آقاموسی بود. در حومه شهر صور.

ایرنا: ایشان را چگونه ارزیابی می کنید؟
حکمت: شهید چمران را در آن سطح نمی توان دید. در آمریکا دانشجو بود و خانمش هم آمریکایی بود. برای ماندن در لبنان هم به این کشور نیامده بود. با خانم و بچه هایش به لبنان آمده بود. امام موسی صدر به ایشان گفته بود می خواهی در آمریکا چه کار کنی؟ بیا اینجا کمک کن.

ایرنا: شهیدچمران بیشتر تحت تاثیر امام خمینی(ره) بود یا امام موسی صدر؟
حکمت: بیشتر تحت تاثیر امام موسی صدر بود. شهید چمران آدمی بود به شدت عاطفی. وقتی طرفدار کسی می شد دیگر در او محو می شد. اگر با کسی هم در می افتاد باز همین جور بود. آدم بسیار تمیز و خوب و خوش ذاتی بود. به شدت محو آقای صدر بود. فردی شدیدا اهل عرفان بود.
خانم آمریکایی اش حاضر نشد در لبنان بماند. شهیدچمران هم به آمریکا برنگشت. خانمش بچه ها را برداشت و به آمریکا برگشت. بعد از مدتی یکی از بچه هایش در استخر غرق شد و چمران در لبنان خبرش را شنید. بعد از غرق شدن این بچه چمران داغان شد. چون روحیه بسیار لطیفی داشت این برایش خیلی ضربه سهمگینی بود. بعدها هم که گروه امل به وجود آمد ایشان جزو فرماندهان آن بود.
در کل مسائل سیاسی که در رابطه با لبنان وجود آمد ایشان از خط مشی آقای صدر پیروی می کرد. این هم که گفته شده ایشان آقای خمینی را قبول نداشت خیر این طور نیست. نه این که آقای خمینی را قبول نداشته باشد، بلکه ایشان محو آقای صدر بود.
گفت و گو از: ناصرغضنفری
تصویر : امام موسی صدر و منصور قدر سفیر شاه در لبنان
لینک بخش اول گفت وگو با علی حکمت: http://www.irna.ir/fa/News/83213552
پژوهشم3081**
کد N2093578

وبگردی