آفتاب

سریال 'لحظه ی گرگ و میش' و مصیبت های بی پایان یک خانواده

سریال 'لحظه ی گرگ و میش' و مصیبت های بی پایان یک خانواده

تهران-ایرنا-سریال «لحظه ی گرگ و میش» جدیدترین ساخته «همایون اسعدیان» که در حال پخش از شبکه سوم سیما است، روایتی از خانواده ای است که لحظات خوشحالی اش به سان وقفه ای تا شروع مصیب بعدی است.

به گزارش گروه تحلیل، تفسیر و پژوهش های خبری ایرنا، داستان این سریال، روایت اعضای یک خانواده پنج نفری است که پدر فوت کرده و مادر خانواده (با بازی فاطمه گودرزی) تمام تلاشش را می کند تا سه پسر و تنها دخترش بهترین باشند. این خانواده البته یک پدربزرگ (با بازی فرید سجادی حسینی) و یک عمه (با بازی شهره سلطانی) دارد که در تمامی لحظات حساس (و بعضا غیر حساس) در همین خانه و خانواده حضور دارند و نقشی در دورهم بودن.
شروع روایت به نظر زندگی یک خانواده ی خوشبخت است که در کنار هم و باهم روزگار خوشی می گذرانند، پدری پزشک و استادی صاحب نام که فوت شده، مادری که پزشک است، فرزند ارشدی که پزشک است و فرزند دیگری دانشجوی پزشکی و یکی هم که خودش از رشته پزشکی انصراف داده است و پدربزرگی که طلافروشی دارد؛ به رغم این پیشینه ی علم و ثروت در این خانواده اما آنان اصرار دارند که ساده زیست باشند، همانطور که اصرار دارند بر دورهم بودن و غذا خوردن با هم. در کل این خانه و خانواده فضایی است که ثروت و رفاهش در عین نمایش ساده زیستی، به نظر نشان از آرامش دارد.
اما این مقدمه مدت زیادی طول نمی کشد و مصائب یکی‌یکی شروع می شوند. به جبهه رفتن فرزند اول و شهید شدنش و مادری که تمام مدت قبل از آن در تشویش است و ناراضی از رفتن پسر وپس از آن سیاهپوش است در غم از دست دادنش، به جبهه رفتن و با معلولیت برگشتن پسر دومش، فرار کردن پسر سومش در سودای زندگی در آمریکا و تیر خورده و رو به موت برگشتنش و دختر خانواده که درگیر یک فراز و فرود عشقی است و اگرچه به اندازه برادرانش حاشیه ساز نیست، اما همکلاسی ها و دوستانی دارند که زندگیشان آیینه مصیبت و بیماری لاعلاج و درگیری با خانواده هایشان است و بعضا اثرش را روی این خانواده نیز می گذارد.

**نمایش بی پایان غم
سریال که از اوایل دهه ی شصت شروع می شود و در دهه ی هفتاد اوج می گیرد، جلو می رود و به ده سال پس از آن می رسد. در این میان اما آنچه که عجیب است این روند بی پایان مصائب و مشکلات این خانواده است که اگرچه تلاش می کنند تا خوشبخت بمانند اما به نظر می رسد که مصائب نمی گذارد که زندگی لحظه ای روی خوشش را به آنها نشان بدهد. در واقع لحظات شاد سریال چنان گذری و کوتاه است که به منزله ی تنوعی جرقه مانند برای شروع مصبیت بعدی به نظر می رسد؛ همین شیوه روایت باعث می شود تا بیننده ی از نیمه راه مأیوس شده، خنده ها و شادی های لحظه ای را چیزی بیش از تقلایی مصنوعی برای شروع مصیبت بعدی نبیند.
در واقع همانطور که برخی از فیلم های سینمایی در تلاش برای هرچه بیشتر نمایش دادن مصائب اجتماعی به نحوی رقابت آمیز به ورطه ی سیاه نمایی می افتند، بخش عمده ای از سریال های تلویزیونی نیز تاکید بر مصیبت و فضای غم آلود و لباس های مشکی دائمی بر تن هنرپیشه هایشان را عاملی جذاب در جذب مخاطب می بینند. اصرار بر فضای غم آلود و نوعی از ترغیب و همراه سازی بیننده از طریق نمایش غم و مصیبت، به رسم و عادتی همیشگی در تولیدات تلویزیونی سال های اخیر بدل شده است.

**میل سیری ناپذیر به نمایش نوستالژی
به رغم این که تلاش شده تا فضاسازی سریال، دهه ی شصت را نمادسازی کند و تا حدی موفق بوده است اما با اغراق در برخی موارد و بی تفاوتی در موارد دیگر، سریال حالت تلویزیونی و نمایشی بودن این فضا را تماما در دل خود دارد.
نکته ی دیگر این است که اگرچه نوستالژی ها جذاب هستند و تمرکز بر آنان می تواند به خلق داستان هایی پرمخاطب رونق بخشد، اما روندی تکراری در این باره رخ داده که جذابیت نوستالژی ها را تحت الشعاع خودش قرار داده است. پیش از این سریال در همین ساعت سریال «بانوی عمارت» از شبکه سه سیما پخش می شد که داستانی تاریخی داشت و اگر از آن بگذریم، قبل از بانوی عمارت سریال «دلدادگان» به کارگردانی منوچهر هادی پخش می شد که دوباره روایتی بود از سال های دهه ی 50 و 60 که البته با زمان حال ترکیب شده بود. پیش از آن نیز سریال «نفس» به کارگردانی «جلیل سامان» از همین شبکه و در همین ساعت روی آنتن بود که آن هم باز مربوط به سال های دهه ی 50 و با لوکشین ها و گریم ها و لباس هایی شبیه به همین سریال ها روایت می شد.
اصرار بر تکرار این فضا به رغم تمامی جذابیت های دهه های گذشته و نوستالژی ها و فضاهایش که برای بخشی از جامعه قریب و برای بخشی دیگر غریب است، بالاخره خسته کننده خواهد بود و مخاطب تشنه ی روایت های جدید را دلزده خواهد کرد.
تلویزیون فضایی در دسترس برای عمده ی جامعه و بخشی جدانشدنی از روزمره ی زندگی مردم امروز است؛ نیاز به فضاسازی های متعدد و متنوع بر اساس آرا و سلیقه های متفاوت، همچنین روحیه بخشی و افزایش نشاط از طریق این رسانه ی قدرتمند می تواند سهم به سزایی در افزایش نشاط و انگیزه ی اجتماعی باشد.

**کارگردان اثر
همایون اسعدیان را باید یکی از کارگردانان شریف ایران دانست که کارنامه ی حرفه ای اش فراز و فرود های خاص خودش را داشته است. او کارگردان پرکاری است که بیش از یک دهه از پرمخاطب ترین اثرش «راه بی پایان» در سال 87 می گذرد. سریالی که در زمان پخش و حتی بازپخش با مخاطبان زیادی مواجه و به یکی از آثار قابل قبول اسعدیان بدل شد. پس از آن و در طی این یک دهه اسعدیان هم کارهای خوب در کارنامه دارد و هم کارهایی که چندان درخشان نبودند. «چراغ جادو» و «بچه های خیابان» را می توان در دسته ی اول و «شب روباه» و «اگه بابام زنده بود» را به دسته ی دوم در آثار اسعدیان نسبت داد.
قطعا این کارنامه در شناخت اسعدیان نسبت به مخاطب تلویزیون و همینطور تصور مخاطب تلویزیون نسبت به سبک کاری اسعدیان اثرگذار است. چیزی که شاید بتوان گفت توانسته است تا مخاطبان قابل توجهی را به رغم کاستی های سریال لحظه ی گرگ و میش، با آن همراه سازد.

**ارزش های که باید زنده شوند
نمایش صمیمت، همدلی و حمایت خانوادگی و اجتماعی نسبت به دوستان و آشنایان که شاخصه ی اصلی دهه های گذشته و به ویژه دهه ی شصت و هفتاد است، احترام به بزرگترها در خانواده و جامعه، اصرار بر دور هم بودن های خالص و سر سفره ای با همه ی اعضا غذا خوردن بدون همراهی و نفوذ وسایل ارتباطات جمعی و سادگی و بی آلایشی مردم در مواجهات فردی و اجتماعی با دیگران از جمله ارزش های مثبتی است که سریال به درستی بر آنان تمرکز دارد آن هم در شرایطی که برخی از این ارزش ها امروز رو به فراموشی گذاشته و حتی به ضد ارزش بدل شده است.
یکی از بهترین نکات این سریال صدای خواننده تیتراژ ابتدایی و انتهایی آن است؛ محمد معتمدی خواننده ی موسیقی سنتی ایرانی که این روزها، دوران اوج و حرفه ای خودش را می گذراند. تیتراژ اول که یکی از بهترین قطعات آلبوم جدیدش «حالا که می روی» است، پیش از شروع سریال و در فضای مجازی که به واسطه ی اقدام معتمدی در صفحه اینستاگرامش منتشر شده بود، با اقبال و استقبال کاربران مواجه شد و خود این نکته در جلب توجه احتمالی مخاطبان بالقوه ی سریال نقشی اساسی داشت.
پژوهشم**س.ب
کد N2087459

وبگردی