به گزارش خبرنگار فرهنگی ایرنا، وقتی از کتاب فروشان انقلاب صحبت می کنیم، همه آنها را شخصیتهایی شجاع میشناسیم که با شکوه حضور خود، به این راسته معنا بخشیدهاند اما وقتی میپرسیم اوضاع چطور است؟ ترجیح میدهند نامی نباشد و نشانی پرسیده نشود. عجیبتر آن که روزگار این راسته و بازار کتاب خوب نیست اما آنها که همه زندگیشان از این راه میچرخد و به قول خودشان اگر بیکار شوند، راه دیگری برای کسب و کار ندارند! نمی خواهند مورد بازخواست قرار بگیرند، اما کدام بازخواست و از طرف چه کسی؟
در جستوجوی پاسخ این سوال که چرا ناشران و کتابفروشان به بینامی اصرار میکنند نیستیم اما این توضیح برای ابهامی که در متن این گزارش به آن دچار شدهایم، لازم به نظر میرسد. در این گزارش، تنها در مواردی نام گوینده مشخص است که به مصاحبههای رسمی منتشر شده از خبرگزاری ایرنا، ارجاع شده باشد.
**استخوان خرد کردهها
در زمین بازی فوتبال به کسانی که تجربه زیادی دارند و از جان مایه میگذارند، استخوان خرد کرده میگویند، استخوان خرد کردههای میدان انقلاب، قامتشان هم خمیده شده است. استخوان که خرد میشود، جان به لب میرسد و توان ایستادن باقی نمیماند. قدیمیهای این راسته پر از کتاب، میگویند مردم کتاب نمیخرند، وارث کتاب فروشی بزرگ خیابان انقلاب که هنوز هم یک جای خالی بین کتابهایش نیست، حتی دوست ندارد حرف بزند.
-من چه بگویم؟ از همسایهها که حرف نزنم بهتر است، هر کس دلیلی برای بستن کتابفروشیاش دارد، از شرایط کاغذ هم که همه اطلاع دارند، مردم هم که کتاب نمیخرند! حتی کتابهای دانشگاهی هم دیگر فروش ندارد! دیگر چیزی برای گفتن نمیماند! از چه بگویم؟!
وقتی از حمایت دولتی میپرسم، میگوید: -چه بگویم خانم؟! دخالت دولتی نیاز نیست! اگر همین مردم به خواندن کتاب اهمیت میدادند، نیازی بود که دولت دخالت کند؟ مسلما که نه! دولت جاهایی که میتواند هم کار خود را نمیکند، چه برسد به کارهایی که وظیفهاش نیست.
چرا کتاب نمیخریم؟ کتابفروش دیگری که 50 سال است در این راسته کتاب میفروشد، میگوید: از ابتدا هم فرهنگ کتاب در میان ما جا نیفتاد! هنوز هم مردم ما کتاب نمیخوانند، از اول هم نمیخواندند، از دوره فردوسی هم باسوادها خیلی اهل مطالعه نبودند! چهار نفر استاد و دانشمند، کتاب میخواندند و هنوز هم همانها کتاب میخوانند!
او ادامه میدهد: سرانه کتاب را در هیچ جای دنیا با کتابهای تخصصی نمیسنجند، با کتابهای داستان و رمان میسنجند. چون عمومی است و برای هر قشر جامعه مطلبی دارد اما باز هم در همین زمینه، جامعه ما اهل مطالعه نیست، مگر جایی در یک برنامه پربیننده، کتابی معرفی شود یا کتاب خاصی، در بازار جلب توجه کند. در این حالت به چاپ چهل و پنجاه هم میرسد.
محمد زارع، مدیر و مالک کتابفروشی و نشر رود که کتابفروشیاش در خیابان کریمخان را بست و دوباره به همت مردم کتابفروشی تازهای باز کرد نیز در مصاحبه با ایرنا گفت: نخریدن کتاب فاکتورهای مختلفی دارد، تامین کاغذ توسط دولت به روشهای درست میتواند کمک کند که قیمت کتاب کم شود، این کاری ممکن است ولی همه چیز نیست. کپی رایت هم بخشی جدی از مسائل است. ناشر کتابی را ده سال دارد خاک میخورد هنوز باید آن را با همان قیمت بدهد. برخی کتابهای موفق، کپی میشوند و افست فروش میروند اما با این حال چون صنعت کتاب سر پا نیست، نمیتواند هزینههای کپی رایت را بپردازد، اینها همه آسیب است.
زارع میافزاید: برخی مسائل نیازمند کمک و همراهی مراجع ذی ربط است. مراجعی که بودجهها را در اختیار دارند یا بودجه تعیین میکنند بسیار مهم هستند. کتاب فروختن، کار سختی است، حتی واژه سخت، برای این کار کم است. اگر به صنعت کتاب کمک نشود، به مسیر قهقرایی میرود. ما گاهی برای راحت کردن کار خودمان، مسائل چند فاکتوری را ساده میکنیم، مثلا میگوییم علت فروش نرفتن کتاب، گران بودن است، خود را راحت میکنیم و پرونده را میبندیم اما آیا همه مساله این است؟ نه! باید درصدبندی شود. همه افراد دست در اندر کار باید بیایند و بررسی کنند، کسانی که جانشان را در این کار گذاشتند، افراد کارشناس باید بیایند و نظر بدهند، ما تنها بخشی از قضیه را میتوانیم بگوییم اما این فیل مولاناست که نمیشود آن را یک سویه دید. باید همه با هم کمک کنیم و مسائل را شناسایی کنیم. من معتقدم گرانی کتاب، 30 درصد کل موضوع کتاب نخریدن است. ما عمری در این کار بودیم و قضیه را میدانیم، فکر میکنم باید زودتر کاری انجام داد، ما میتوانیم بر اساس آمار بگوییم که کتابفروشها در حال از بین رفتن هستند. تردید نکنید کتابفروشیهایی که در ده سال اخیر از دست دادهایم، در ده سال آینده هزینه اجتماعی هنگفتی بر دوش ما خواهند گذاشت. کتاب بیمار است و این بیمار رو به احتضار است، اگر کمک نشود و سنگاندازی شود، مساله خیلی جدی میشود.
به خیابان انقلاب برمیگردیم، از کتابفروشیهای رنگارنگ که کمکم رو به بیرنگ شدن میروند، ویترین کلاسیک یک کتابفروشی با کتابهای زردش، توجه جلب میکند، وقتی سراغ دیرسالترین فروشنده را میگیرم، از مردی سخن میگویند که بهراستی کهنهکار راسته انقلاب است، او میگوید: راسته انقلاب از حالت قدیم خود درآمده است و مسائل مختلفی باعث آن شده، وقتی کسبوکار نمیچرخد، خودبهخود این اتفاق میافتد، بعد هم راسته انقلاب امروز راسته ده سال پیش نیست، مردم دیگر با این ترافیک و شلوغی از آن سر شهر به میدان انقلاب نمیآیند، با باز شدن کتابفروشیهای سطح شهر، دیگر وقت اجازه نمیدهد که کسی تا روبهروی دانشگاه بیاید.
مرد کهنسال کتابفروش که ایستادگی را خوب آموخته است، میگوید: این منطقه این روزها متعلق به دانشجویان و کتابهای دانشگاهی است اما آنها هم خودشان و استادانشان، همه اهل جزوه شدهاند، کتابها را زیراکس میکنند یا قسمتی که درس میدهند را در خود دانشکدهها کپی میکنند، دیگر کسی کتاب نمیخرد! اینگونه مجبور میشوند که جمع کنند، مسائل مختلفی وجود دارد نه جای پارکی هست، نه راه برای رفتن. قدیمها از شهرستانها و اطراف شهر برای خرید کتاب، روبهروی دانشگاه میآمدند، اما الآن دیگر نمیآیند. خریدهای آنلاین و تلفنی هم هست و دیگر وقت و هزینه اجازه نمیدهد که بیایند در راسته انقلاب خرید کنند. همیشه وجود داشته هنوز هم وجود دارد، از تیراژها مشخص است که وضعیت چگونه شده است. تیراژ ما کمتر از پنج تا 10 هزار نبود، امروز اما کتاب در 300 سیصد نسخه منتشر میشود.
مرد با شانههایی که هنوز از کشیدن بار این سختی چهلساله، بر دوشش خسته نشده، ادامه میدهد: من از سال 1356 کتابفروش هستم و 40 سال در این مجموعه و در این خیابان کار میکنم، من به یاد دارم قبل از انقلاب و اوایل انقلاب، دانشجویی که برای خرید کتاب میآمد در کنارش، دو سه کتاب دیگر هم میخرید، الآن سه تا دانشجو میآیند و یک کتاب میخرند. همه از جزوات و کپیها استفاده میکنند، ما در کتاب دانشگاهی هم افت فروش داریم و این افت از کتابهای دیگر بدتر است. بازار فقط دست یک سری کارهای رمان و یک سری کارهای روز است آنهم بعضی کارها اگر دربارهاش صحبت شود و مطرح شود، خریداری میشود از سوی دیگر تعداد عناوینی که درمیآید هم زیاد نیست، نسبت به قدیم بسیار کمتر شده است.
او میگوید تغییر در مسیرهای رفتوآمد هم در فروش کتاب در این راسته اثر دارد و بیان میکند: بعدازظهر که مردم فرصت خرید دارند، ترافیک روبهروی دانشگاه را ببنید. سابق ایستگاه اتوبوس روبهروی در دانشگاه بود، این موضوع بسیار اهمیت دارد، الآن ایستگاه را بردهاند در خود میدان گذاشتهاند، مردم از همان محدوده خرید میکنند، دیگر همه راسته را نمیگردند اما بههرحال مردم رابطه خوبی با کتاب ندارند و مهمترین دلیل آن نشناختن کتاب است؛ عواملی که کتاب را به مردم معرفی کند نداریم. تلویزیون هم در کانال خاصی معرفی میکند، جاهای دیگر هم همینطور است. این کتابفروشی سال 48 تأسیس شده است، بههرحال یک برند است، وقتی کتاب چاپ میکرد، دو سه قدم از جامعه جلوتر بود، خودبهخود در روند اقتصادی میافتاد و همیشه به دنبال کارهای پایهای بوده است ولی حالا دیگر مخاطبان، همهجوره هستند، همه تیپی میآیند و خرید میکنند. یادم هست زمانیکه کوپن داشتیم، آقایی بود که کوپنهایش را میفروخت و میآمد کتاب میخرید و یواشکی میبرد خانه که همسرش با او دعوا نکند. پنجتا کتاب میخرید و یکییکی میبرد خانه، همین فرهنگ که «کتاب مهم نیست» در خانوادهها به خرید کتاب کم و کمتر کتاب منجر میشود.
***
حرف و سخن بسیار است، ناشران و کتابفروشان غمگیناند، اندوهی که مثل زخمی التیام نیافته، روزبهروز بدتر و عمیقتر میشود، چه کسی میداند آیا فردای راسته انقلاب، شبیه ناصرخسرو و باب همایون، نخواهد شد؟!
این راه به کجا ختم میشود، اگر کتابفروشان همه بازی را به همهچیزفروشیهای بزرگ و فانتزی ببازند و بیکار بمانند؟ آیا سهم آیندگان از خیابان انقلاب، تنها کافه گردی در بافت تاریخی شهر خواهد شد؟
به کتابفروشان میگویم، تلاش میکنم با این گزارشها به روزگار کتاب، کمک کنم، خیلی امیدوار نیستند، امیدواری برای نسل من، کمکم به غبار خاطرهای تبدیل میشود که آن را در گوشههای دهههای اخیر گم کردهایم، حتی وقتی نسل دیروز، چشماندازی برای فردا نمیبیند!
دفترم را میبندم و از راسته انقلاب میزنم بیرون، دوست دارم بروم منیریه و ببینم هنوز راسته ورزشیفروشان، لباس ورزشکاران استخوان خردکرده را به دست مشتری میدهند و هر روز هم زیادتر میشوند، نه کافهای در منیریه هست، نه تزییناتفروشی! هنوز هم در منیریه استخوان خردکردهها مشتری دارند...
فراهنگ*9211*9053
در جستوجوی پاسخ این سوال که چرا ناشران و کتابفروشان به بینامی اصرار میکنند نیستیم اما این توضیح برای ابهامی که در متن این گزارش به آن دچار شدهایم، لازم به نظر میرسد. در این گزارش، تنها در مواردی نام گوینده مشخص است که به مصاحبههای رسمی منتشر شده از خبرگزاری ایرنا، ارجاع شده باشد.
**استخوان خرد کردهها
در زمین بازی فوتبال به کسانی که تجربه زیادی دارند و از جان مایه میگذارند، استخوان خرد کرده میگویند، استخوان خرد کردههای میدان انقلاب، قامتشان هم خمیده شده است. استخوان که خرد میشود، جان به لب میرسد و توان ایستادن باقی نمیماند. قدیمیهای این راسته پر از کتاب، میگویند مردم کتاب نمیخرند، وارث کتاب فروشی بزرگ خیابان انقلاب که هنوز هم یک جای خالی بین کتابهایش نیست، حتی دوست ندارد حرف بزند.
-من چه بگویم؟ از همسایهها که حرف نزنم بهتر است، هر کس دلیلی برای بستن کتابفروشیاش دارد، از شرایط کاغذ هم که همه اطلاع دارند، مردم هم که کتاب نمیخرند! حتی کتابهای دانشگاهی هم دیگر فروش ندارد! دیگر چیزی برای گفتن نمیماند! از چه بگویم؟!
وقتی از حمایت دولتی میپرسم، میگوید: -چه بگویم خانم؟! دخالت دولتی نیاز نیست! اگر همین مردم به خواندن کتاب اهمیت میدادند، نیازی بود که دولت دخالت کند؟ مسلما که نه! دولت جاهایی که میتواند هم کار خود را نمیکند، چه برسد به کارهایی که وظیفهاش نیست.
چرا کتاب نمیخریم؟ کتابفروش دیگری که 50 سال است در این راسته کتاب میفروشد، میگوید: از ابتدا هم فرهنگ کتاب در میان ما جا نیفتاد! هنوز هم مردم ما کتاب نمیخوانند، از اول هم نمیخواندند، از دوره فردوسی هم باسوادها خیلی اهل مطالعه نبودند! چهار نفر استاد و دانشمند، کتاب میخواندند و هنوز هم همانها کتاب میخوانند!
او ادامه میدهد: سرانه کتاب را در هیچ جای دنیا با کتابهای تخصصی نمیسنجند، با کتابهای داستان و رمان میسنجند. چون عمومی است و برای هر قشر جامعه مطلبی دارد اما باز هم در همین زمینه، جامعه ما اهل مطالعه نیست، مگر جایی در یک برنامه پربیننده، کتابی معرفی شود یا کتاب خاصی، در بازار جلب توجه کند. در این حالت به چاپ چهل و پنجاه هم میرسد.
محمد زارع، مدیر و مالک کتابفروشی و نشر رود که کتابفروشیاش در خیابان کریمخان را بست و دوباره به همت مردم کتابفروشی تازهای باز کرد نیز در مصاحبه با ایرنا گفت: نخریدن کتاب فاکتورهای مختلفی دارد، تامین کاغذ توسط دولت به روشهای درست میتواند کمک کند که قیمت کتاب کم شود، این کاری ممکن است ولی همه چیز نیست. کپی رایت هم بخشی جدی از مسائل است. ناشر کتابی را ده سال دارد خاک میخورد هنوز باید آن را با همان قیمت بدهد. برخی کتابهای موفق، کپی میشوند و افست فروش میروند اما با این حال چون صنعت کتاب سر پا نیست، نمیتواند هزینههای کپی رایت را بپردازد، اینها همه آسیب است.
زارع میافزاید: برخی مسائل نیازمند کمک و همراهی مراجع ذی ربط است. مراجعی که بودجهها را در اختیار دارند یا بودجه تعیین میکنند بسیار مهم هستند. کتاب فروختن، کار سختی است، حتی واژه سخت، برای این کار کم است. اگر به صنعت کتاب کمک نشود، به مسیر قهقرایی میرود. ما گاهی برای راحت کردن کار خودمان، مسائل چند فاکتوری را ساده میکنیم، مثلا میگوییم علت فروش نرفتن کتاب، گران بودن است، خود را راحت میکنیم و پرونده را میبندیم اما آیا همه مساله این است؟ نه! باید درصدبندی شود. همه افراد دست در اندر کار باید بیایند و بررسی کنند، کسانی که جانشان را در این کار گذاشتند، افراد کارشناس باید بیایند و نظر بدهند، ما تنها بخشی از قضیه را میتوانیم بگوییم اما این فیل مولاناست که نمیشود آن را یک سویه دید. باید همه با هم کمک کنیم و مسائل را شناسایی کنیم. من معتقدم گرانی کتاب، 30 درصد کل موضوع کتاب نخریدن است. ما عمری در این کار بودیم و قضیه را میدانیم، فکر میکنم باید زودتر کاری انجام داد، ما میتوانیم بر اساس آمار بگوییم که کتابفروشها در حال از بین رفتن هستند. تردید نکنید کتابفروشیهایی که در ده سال اخیر از دست دادهایم، در ده سال آینده هزینه اجتماعی هنگفتی بر دوش ما خواهند گذاشت. کتاب بیمار است و این بیمار رو به احتضار است، اگر کمک نشود و سنگاندازی شود، مساله خیلی جدی میشود.
به خیابان انقلاب برمیگردیم، از کتابفروشیهای رنگارنگ که کمکم رو به بیرنگ شدن میروند، ویترین کلاسیک یک کتابفروشی با کتابهای زردش، توجه جلب میکند، وقتی سراغ دیرسالترین فروشنده را میگیرم، از مردی سخن میگویند که بهراستی کهنهکار راسته انقلاب است، او میگوید: راسته انقلاب از حالت قدیم خود درآمده است و مسائل مختلفی باعث آن شده، وقتی کسبوکار نمیچرخد، خودبهخود این اتفاق میافتد، بعد هم راسته انقلاب امروز راسته ده سال پیش نیست، مردم دیگر با این ترافیک و شلوغی از آن سر شهر به میدان انقلاب نمیآیند، با باز شدن کتابفروشیهای سطح شهر، دیگر وقت اجازه نمیدهد که کسی تا روبهروی دانشگاه بیاید.
مرد کهنسال کتابفروش که ایستادگی را خوب آموخته است، میگوید: این منطقه این روزها متعلق به دانشجویان و کتابهای دانشگاهی است اما آنها هم خودشان و استادانشان، همه اهل جزوه شدهاند، کتابها را زیراکس میکنند یا قسمتی که درس میدهند را در خود دانشکدهها کپی میکنند، دیگر کسی کتاب نمیخرد! اینگونه مجبور میشوند که جمع کنند، مسائل مختلفی وجود دارد نه جای پارکی هست، نه راه برای رفتن. قدیمها از شهرستانها و اطراف شهر برای خرید کتاب، روبهروی دانشگاه میآمدند، اما الآن دیگر نمیآیند. خریدهای آنلاین و تلفنی هم هست و دیگر وقت و هزینه اجازه نمیدهد که بیایند در راسته انقلاب خرید کنند. همیشه وجود داشته هنوز هم وجود دارد، از تیراژها مشخص است که وضعیت چگونه شده است. تیراژ ما کمتر از پنج تا 10 هزار نبود، امروز اما کتاب در 300 سیصد نسخه منتشر میشود.
مرد با شانههایی که هنوز از کشیدن بار این سختی چهلساله، بر دوشش خسته نشده، ادامه میدهد: من از سال 1356 کتابفروش هستم و 40 سال در این مجموعه و در این خیابان کار میکنم، من به یاد دارم قبل از انقلاب و اوایل انقلاب، دانشجویی که برای خرید کتاب میآمد در کنارش، دو سه کتاب دیگر هم میخرید، الآن سه تا دانشجو میآیند و یک کتاب میخرند. همه از جزوات و کپیها استفاده میکنند، ما در کتاب دانشگاهی هم افت فروش داریم و این افت از کتابهای دیگر بدتر است. بازار فقط دست یک سری کارهای رمان و یک سری کارهای روز است آنهم بعضی کارها اگر دربارهاش صحبت شود و مطرح شود، خریداری میشود از سوی دیگر تعداد عناوینی که درمیآید هم زیاد نیست، نسبت به قدیم بسیار کمتر شده است.
او میگوید تغییر در مسیرهای رفتوآمد هم در فروش کتاب در این راسته اثر دارد و بیان میکند: بعدازظهر که مردم فرصت خرید دارند، ترافیک روبهروی دانشگاه را ببنید. سابق ایستگاه اتوبوس روبهروی در دانشگاه بود، این موضوع بسیار اهمیت دارد، الآن ایستگاه را بردهاند در خود میدان گذاشتهاند، مردم از همان محدوده خرید میکنند، دیگر همه راسته را نمیگردند اما بههرحال مردم رابطه خوبی با کتاب ندارند و مهمترین دلیل آن نشناختن کتاب است؛ عواملی که کتاب را به مردم معرفی کند نداریم. تلویزیون هم در کانال خاصی معرفی میکند، جاهای دیگر هم همینطور است. این کتابفروشی سال 48 تأسیس شده است، بههرحال یک برند است، وقتی کتاب چاپ میکرد، دو سه قدم از جامعه جلوتر بود، خودبهخود در روند اقتصادی میافتاد و همیشه به دنبال کارهای پایهای بوده است ولی حالا دیگر مخاطبان، همهجوره هستند، همه تیپی میآیند و خرید میکنند. یادم هست زمانیکه کوپن داشتیم، آقایی بود که کوپنهایش را میفروخت و میآمد کتاب میخرید و یواشکی میبرد خانه که همسرش با او دعوا نکند. پنجتا کتاب میخرید و یکییکی میبرد خانه، همین فرهنگ که «کتاب مهم نیست» در خانوادهها به خرید کتاب کم و کمتر کتاب منجر میشود.
***
حرف و سخن بسیار است، ناشران و کتابفروشان غمگیناند، اندوهی که مثل زخمی التیام نیافته، روزبهروز بدتر و عمیقتر میشود، چه کسی میداند آیا فردای راسته انقلاب، شبیه ناصرخسرو و باب همایون، نخواهد شد؟!
این راه به کجا ختم میشود، اگر کتابفروشان همه بازی را به همهچیزفروشیهای بزرگ و فانتزی ببازند و بیکار بمانند؟ آیا سهم آیندگان از خیابان انقلاب، تنها کافه گردی در بافت تاریخی شهر خواهد شد؟
به کتابفروشان میگویم، تلاش میکنم با این گزارشها به روزگار کتاب، کمک کنم، خیلی امیدوار نیستند، امیدواری برای نسل من، کمکم به غبار خاطرهای تبدیل میشود که آن را در گوشههای دهههای اخیر گم کردهایم، حتی وقتی نسل دیروز، چشماندازی برای فردا نمیبیند!
دفترم را میبندم و از راسته انقلاب میزنم بیرون، دوست دارم بروم منیریه و ببینم هنوز راسته ورزشیفروشان، لباس ورزشکاران استخوان خردکرده را به دست مشتری میدهند و هر روز هم زیادتر میشوند، نه کافهای در منیریه هست، نه تزییناتفروشی! هنوز هم در منیریه استخوان خردکردهها مشتری دارند...
فراهنگ*9211*9053
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است