آفتاب
درددل‌های کسی که می‌خواست برای زادگاه محرومش کاری صورت دهد؛

می‌خواستم برای صد نفر اشتغال‌زایی کنم اما نگذاشتند

می‌خواستم برای صد نفر اشتغال‌زایی کنم اما نگذاشتند

پروژه‌ای که به قول سرمایه‌گذارش می‌توانست برای صد نفر اشتغال‌زایی کند، به دلیل عدم ارارئه تسهیلات معطل مانده‌است. زمین آن به همراه تجهیزات نیمه‌تمام تبدیل به بیغوله شده و سرمایه‌گذاری که می‌گوید زندگیم را صرف سرمایه‌گذاری در منطقه محروم کردم، حالا پشیمان است.

به گزارش خبرنگار ایلنا، اشتغال‌زایی در مناطق محروم یکی از آرمان‌های برابری‌خواهانه است که تا امروز دولتمردان کوچک‌ترین تلاشی برای تحقق آن نکرده‌اند. مردمِ جای‌جای یک سرزمین بایستی از فرصت‌های برابر بهره‌مند باشند تا بتوانند موزون و یکنواخت رشد کنند و به تعالی برسند اما افسوس که چنین چیزی هنوز یک آرمان رویایی‌ست و  «تحقق فرصت‌های برابر» هرگز میسر نشده‌است.

کافی‌ست نگاهی به آمار مربوط به نرخ بیکاری در استان کردستان بیاندازیم. معاون آمار و اطلاعات سازمان برنامه و بودجه کردستان پیش از این اعلام کرده است ۹۲ هزار کردستانی بیکار هستند. کردستان با نرخ بیکاری حدود ۱۷ درصد که البته این آمار مربوط به زمستان ۹۶ است، همواره  جایگاهِ دومین یا سومین استان بیکار کشور را به خود اختصاص داده‌است. معاون سازمان آمار و اطلاعات سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی کردستان نیز اعلام کرده‌است نرخ بیکاری جوانان تحصیل‌کرده در این استان، ۴۶ درصد است.

این وضعیت ناگوار، نتیجه نرخ پایین «سرمایه‌گذاری مولد» در این استان مرزنشین است؛ نه تنها دولت خود در این مناطق به اندازه کافی سرمایه‌گذاری نمی‌کند بلکه به علتِ فقدان حمایت‌های همه‌جانبه و فراهم نبودنِ فضای امن برای سرمایه‌گذاری، نقدینگی‌های مردم بومی نیز به سمتِ اشتغالزایی نمی‌رود. در واقع اگر خود مردم بومی بخواهند کاری صورت بدهند، یا آنقدر موانع زیاد است که وسط کار پشیمان می‌شوند و پس می‌زنند یا اگر صبور باشند و لباس آهنین بپوشند و تا آخر راه هم بروند، هیچ تلاشی برای تامین یک حاشیه سود امنِ حداقلی برای آنها نمی‌شود و بازهم در نهایت، چاره‌ای جز پشیمانی و ندامت ندارند.  

ابراهیم قادری یکی از  همین سرمایه‌گذاران بومی‌ست که ادعا می‌کند قصد داشته برای ۱۰۰ نفر به صورت مستقیم و ۳۰۰ نفر به صورت غیرمستقیم در سقزِ استان کردستان اشتغال‌زایی کند اما با وجود هدررفتِ انبوه سرمایه، مجبور شده همه چیز را رها کند. او می‌گوید قصدم سودآوری صرف نبوده، می‌خواستم برای زادگاه محرومم کاری انجام دهم که نشد؛ نگذاشتند: «ابتدا در بازار تهران، بُنَکدار بودم؛ درآمد خوبی داشتم و اوضاع روبراه بود؛ نمی‌دانم چطور شد که تصمیم گرفتم زار و زندگی را جمع کنم و برگردم زادگاهم، سقز؛ آن روزها با خودم فکر می‌کردم که باید برای مردم محروم آنجا شغل ایجاد کنم؛ خلاصه پاشنه‌ها را برکشیدم و هرچه داشتم فروختم و برگشتم».

احساس وظیفه می‌کردم

خودش هم می‌داند کاری که کرده، ریسک بزرگی بوده؛ آدم آسایش و درآمدِ مطمئن را ببوسد و بگذارد کنار و بزند به قلب خطر؛ می‌گوید «احساس وظیفه می‌کردم....»

اما اوضاع برای قادری اصلا خوب پیش نمی‌رود: «سال ۱۳۸۸ شروع به کار کردیم؛ زمین را خریدیم و تصمیم گرفتیم یک کسب و کار خانوادگی به راه بیاندازیم؛ زمین بزرگی در ۵ کیلومتری جاده سقز به سنندج، خریداری شده بود و برنامه‌مان، تاسیس یک مجتمع خدمات رفاهیِ بینِ راهی بود؛ پروژه بزرگی را کلنگ زده بودیم؛ پمپ بنزین، تالار و رستوران و حتی زمینِ بازی برایش در نظر گرفته بودیم؛ خیلی راحت برای صد نفر، اشتغال ایجاد می‌شد. کار خاک برداری و تسطیح تا سال ۹۰ طول کشید؛ خیلی ذوق و شوق داشتیم؛ مدیر پروژه همسرم هست؛ همه خانواده تمام وقت مشغول کار بودیم اما هیچ حمایتی نکردند و مجبور شدیم تعطیل کنیم؛ الان بیشتر از دو ماه است که کار متوقف شده؛ جای بسی افسوس است....»

قادری از سال ۹۰  تا ماه‌های پایانی ۹۶، با بودجه شخصی و بدون هیچگونه تسهیلات، روی پروژه کار می‌کند؛ گویا ۷ میلیارد تومان سرمایه شخصی و دار و ندار خانوادگی‌اش را روی این کار می‌گذارد؛ تا اینکه کیسه نه چندان خالی‌اش، به انتها می‌رسد و خالی می‌شود و از آنجا که دولت هم به وعده‌های خودش عمل نمی‌کند و آن تسهیلاتی که قرار بوده پرداخت شود، نمی‌شود، همه چیز زمین می‌خورد: «اواخر دوران احمدی نژاد به ما وعده پرداخت تسهیلات ۱۲ میلیاردی دادند؛ همه نامه‌نگاری‌ها و کارهای اداری هم انجام شد؛ در دولت اول روحانی نیز بازهم وعده پرداخت تسهیلات تایید شد اما هرگز یک ریال به ما نپرداختند؛ اگر بپرسید چرا و چطور شد، جواب دقیق و مشخصی ندارم؛ آقایان باید جواب بدهند که چرا منصرف شدند؛ ما را همان سال‌ها به یکی از بانک‌های معتبر دولتی ارجاع دادند؛ مدارک را تکمیل کردیم و همه چیز طبق روال خودش پیش می‌رفت که ناگاه متوقف شد؛ نامه‌نگاری هم خیلی کردم؛ شاید سی بار برای پیگیری کارم به پایتخت آمدم؛ اما دریغ از یک پاسخِ روشن...»

کل پروژه دارد خاک می‌خورد اما نمی‌دانم چرا.....

قادری احساس می‌کند همه زندگی‌اش را سر این پروژه قمار کرده و باخته؛ حالا فاز اول پروژه که پمپ بنزین و جایگاه سوخت است، ۹۰ درصد پیشرفت کرده ولی فاز دوم که مغازه و تالار و رستوران است، فقط ۱۰ درصد جلو رفته اما کل پروژه در پنج کیلومتری جاده سقز-سنندج دارد خاک می‌خورد.

او نامه‌ای خطاب به مسئولان نوشته و در آن شرح آنچه بر سرش رفته را با هزار آه و افسوس بیان کرده و ابتدای این رنجنامه آورده‌است: این نامه حدیث رنج مجموعه‌ای است که با امید به توسعه سرزمین رنج کشیده کردستان و اعتماد به وعده‌های دولت در حمایت از بخش خصوصی، همه سرمایه مادی و معنوی خود را در طبق اخلاص گذاشت تا بلکه برای ایجاد اشتغال و بهبود هرچند اندک زندگی مردم قدمی بردارد اما پس از ۸ سال تلاش صادقانه دچار بن‌بست شده و با ممانعت از ادامه کار امیدمان را تبدیل به یاس کردند.

در ادامه وضعیت دردناک خود را برای مسئولان تشریح کرده: اکنون ما مانده‌ایم و یک طرح نیمه‌تمام و کوهی از هزینه و بدهکاری که البته در برابر هشت سال عمر تلف شده و زیان‌های روحی و روانی وارد شده به خانواده‌هایمان بسیار ناچیز است. به راستی چرا باید یک طرح کاملاٌ اقتصادی، زیربنایی و اشتغالزا که می‌توانست به بستری برای توسعه و منبعی برای معیشت صدها خانواده در این منطقه محروم تبدیل شود ناکام بماند؟

اما در پایان نامه، یک نتیجه‌گیریِ اندوهبار کرده است؛ نتیجه‌گیری‌ای که بدون اینکه بخواهیم درمورد آن قضاوت کنیم، باید آن را حاصل تجربه عینی و ملموس قادری در این سال‌ها بدانیم: براساس تجربه هشت سال گذشته و با آگاهی کامل از تبعات این موضوع اعلام می‌کنیم که هیچ مدیریت و اراده‌ای برای توسعه این منطقه محروم وجود ندارد و آنچه که در تبلیغات حجیم و روزانه نهادهای اجرایی و نمایندگان مجلس می‌بینیم که به عنوان تلاش برای توسعه و بهبود زندگی مردم خوانده می‌شود صرفاً یک بروکراسی، یک مانور تبلیغاتی و کوشش برای تثبیت پست‌ها و جایگاه‌های مدیریتی است.

قادری در آخر صحبت‌هایش با لحنی که آکنده از یأس و پشیمانی‌ست می‌گوید: کاش مغازه‌ام را در بازار تهران نمی‌فروختم؛ کاش خانواده‌ام را دربدر نمی کردم؛ حالا آن زمین چند هزار متری و ساختمان‌های نیمه‌تمام و جایگاه سوختی که می‌توانست خیلی زود تکمیل شود؛ تبدیل شده به بیغوله‌ای در حاشیه یک جاده؛ مسئولان اگر مرا قبول ندارند خب حداقل کل مجموعه را از من بخرند و تسهیلاتِ وعده داده شده را بدهند به یک فرد مورد قبول خودشان تا پروژه را تکمیل کند؛ به خدا حیف است؛ به والله حیف است.........

گزارش: نسرین هزاره مقدم

کد N1990105

وبگردی