"بچههای خدا" فرقه مذهبی سیاهی با عضوهای زیاد در کشورهای مختلف بود. اعضای آن تحت فرماندهی کشیش سابقی به اسم دیوید برنت برگ گرایشهای مذهبی افراطی و دیوانهواری داشتند.
آنها برقراری رابطه جنسی با بچهها را گناه نمیدانستند و این کار را متعالی میپنداشتند. این فقط بخش کوچکی از دنیای سیاه و ترسناک فرقه بود. آنها افراد را شستشوی مغزی میدادند و به کمک جاذبه زنان اعضای جدید را که غالبا معتاد و مجرم بودند جذب میکردند. کودکان در این فرقه مجبور بودند مانند ربات رفتار کنند و در حالیکه زندگی وحشتناکی میگذراندند و صبحها را به گدایی گذرانده و شبها مورد تجاوز واقع میشدند دائما لبخند به لب داشته باشند.
آنها اجازه گریه کردن نداشتند. کریستینا به یاد میآورد آنها پسربچهای را به دلیل گریه کردن از پنجره به بیرون پرتاب کردند. کریستینا شبها از ترس جایش را خیس میکرد ولی مجبور بود این را پنهان کند چون اعضا آن را به حساب تسخیر توسط شیاطین گذاشته و عملیات جنگیری رویش انجام میدادند.
کریستینا و 7 خواهر و برادرش توسط مادرشان که عضوی از این فرقه بود گیر آنها افتاده بودند ولی بچهها در آنجا همه در کنار هم و دور از پدر و مادرشان زندگی میکردند و به آنها گفته میشد همه اعضا والدین آنها هستند. او که الان 42 سال دارد و مادر 4 بچه است هنوز حسرت کودکی گمشدهاش را میخورد.
کودکان آنجا 7 صبح بیدار میشدند تا دعا کنند و شبها با داستانهای وحشتناک از نزدیکی پایان جهان و جهنم به خواب میرفتند. آنها اجازه نداشتند بازی کنند یا کتاب بخوانند. کریستینا همراه با سایر اعضا دائما از کشوری به کشور دیگر به پناههگاههای فرقه منتقل میشد و در کشورهای ژاپن، فیلیپین و گوام زندگی کرده بود.
بعد از برگشتن اعضا به آمریکا پاسپورت آنها سوزانده میشد تا ردی از گذشتهشان به جا نماند. کریستینا سرانجام در یکی از پناهگاهها با همسر آیندهاش آشنا شد و با او تصمیم به فرار گرفت. مدتی بعد از فرار آنها موج دستگیری اعضای این فرقه در نقاط مختلف جهان شروع شد و رهبر آنها بعد از یک سال زندگی مخفی در سال 1993 در سن 74 سالگی جان باخت.
http://www.aftabir.com
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است