در این شرایط بود که فهمیدم باردار هستم و به ناچار ماجرای ازدواج پنهانی ام را به خانواده جمشید اطلاع دادم ولی آن ها که از موضوع خبر نداشتند، همه چیز را انکار کردند. آبرویم در معرض خطر بود که تصمیم گرفتم جنین را سقط کنم به همین دلیل راز ازدواج مخفیانه ام را برای خواهر بزرگ ترم بازگو کردم. او که سال ها از ازدواجش می گذشت و باردار نشده بود از من خواست فرزندم را به دنیا بیاورم و به او بسپارم. خلاصه به هر سختی بود و با یک نقشه پنهانی فرزندم را به دنیا آوردم و خواهرم به نام خودش برای او شناسنامه گرفت.
ماه ها گذشت و من هم با فرد خلافکاری ازدواج کردم و صاحب دو فرزند شدم. همسرم برای گذران زندگی مواد مخدر می فروخت من هم برای آن که دوباره سرگردان نشوم به ناچار سکوت می کردم تا این که 10 سال قبل روزی ماموران انتظامی همسرم را دستگیر کردند.
طولانی مدت محکوم شد که هنوز هم مدت محکومیتش به پایان نرسیده است. از آن روز به بعد درحالی سرپرستی دو فرزند خردسالم را به عهده گرفتم که «صمد» نیز نزد خواهرم بزرگ شده و به سن نوجوانی رسیده بود ولی او روحیه پرخاشگرانه ای داشت به طوری که با آزار و اذیتهایش آسایش و آرامش را از زندگی خواهرم سلب کرده بود.
در همین روزها صمد که از ازدواج من با جمشید باخبر شده بود، نزد خانواده او در شهرستان رفت و در آن جا با زن 53 ساله ای نیز ازدواج کرد. روزها به همین ترتیب سپری می شد تا این که حدود دو سال قبل دوباره صمد نزد من بازگشت و چون همسرم در زندان بود فکر می کردم می توانم او را به درستی تربیت کنم چرا که همسر 55 ساله اش او را طرد کرده بود و اعتقاد داشت که صمد به خاطر ثروتش با او ازدواج کرده است. با وجود این، به او پناه دادم تا این که حدود یک ماه قبل دختر نوجوانم از خانه گریخت.
وقتی یک هفته بعد او را در منزل یکی از دوستانش پیدا کردم با نگرانی از رفتارهای زشت و کتک کاری های صمد سخن گفت که با شنیدن این حرف ها نگران شدم. از سوی دیگر وقتی برخی فیلم های مستهجن و زننده را در گوشی تلفن همراه صمد مشاهده کردم او مرا نیز به باد ناسزا گرفت و کتک زد. حالا هم....
http://www.aftabir.com
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است