آفتاب

الکی زندگی را سخت گرفتیم

الکی زندگی را سخت گرفتیم

هدیه بیات/ خبرنگار: گفت‌وگو با مهراوه شریفی‌نیا کار راحتی نیست. او مدام در حال برنامه‌ریزی برای زندگی است.

برای همین پیداکردن فرصت خالی در بین آن همه برنامه پیچیده برایش کار سختی است. به همین دلیل ما برای این گفت‌وگو با او زمان زیادی صبر کردیم تااینکه در بین زمان تمرین‌اش در باشگاه ورزشی انقلاب فرصتی شد تا درباره علاقه‌مندی‌ها، خلقیات و آرزوهای او حرف بزنیم.

در این گفت‌وگوی طولانی شریفی‌نیا تقریبا از همه‌‌چیز حرف زده است؛ از علاقه‌اش به آشپزی تا آرزوی نویسندگی و البته بالکن پر از گیاهی که او آنجا را برای روزها و ساعت‌های خلوت و آسایش‌اش درست کرده است.

  • دردسر دوست داشتنی

من آشپزی را جزو لذت‌های زندگی‌ام می‌دانم. کلا هم شرایط زندگی ما به‌خاطر شرایط شغلی مادر و پدرم طوری بود که همیشه من و خواهرم (ملیکا) تنها بودیم به همین‌خاطرمجبور شدم آشپزی را یاد بگیریم تا از پس خودمان بربیایم. یادم می‌آید 17ساله بودم که مامان برای بازی در فیلم «روبان‌قرمز» 4‌ ماه رفت قشم.

بالاخره من به‌عنوان دختر بزرگ خانواده مجبور بودم یک‌سری از کارها را انجام بدهم. ذاتا هم دختر مسئولیت‌پذیری هستم و از بچگی خوشم می‌آمد بزرگ‌تر از سن خودم نشان داده بشوم. الان بابتش پشیمانم ولی آن موقع همیشه دوست داشتم مثل یک زن 30ساله به من نگاه کنند.

حس می‌کردم چقدر من عاقلم، چقدر من بزرگم بنابراین همه اینها باعث می‌شد که من دوست داشته باشم آشپزی کنم و فکر می‌کردم الان که مادرم نیست مسئولیت خانه با من است و من باید همه کارها را انجام بدهم. برای همین از آن روزها آشپزی را خیلی جدی شروع کردم و الان تقریبا همه نوع غذایی می‌توانم بپزم. هر‌چند از نظر خودم ماکارونی و قرمه‌سبزی را بهتر از بقیه غذاها درست می‌کنم.

  • زندگی مثل دنیای مجازی

من در صفحات شبکه‌های اجتماعی‌ام بیشتر سعی در بیان‌کردن زیبایی‌های زندگی دارم چون فضای مجازی برایم یک ویترین از درون خودم است. نمی‌گویم که همه درون من است ولی شاید بتوانم بگویم 50درصد درون من و زندگی من و علاقه‌مندی‌‌هایم را شما می‌توانید در صفحات مجازی ببینید. من سعی می‌کنم به‌خصوص کارهای فرهنگی را بیشتر به اشتراک بگذارم.

50درصدش هم که زندگی شخصی خودم است و قرار نیست کسی بداند. اصولا سعی می‌کنم چیزی که به اشتراک می‌گذارم طوری باشد که مردم با حداقل‌ترین درآمد بتوانند آن شرایط را داشته باشند.

مثل همین باغچه کوچک سر ایوانم که شما با 50هزار تومان یا حتی خرید یک شمعدانی و بعد‌ها با تکثیر به روش قلمه زنی می‌توانید زیادش کنید. حتی من به دوستانی که به من لطف دارند و برایم صفحه هواداری می‌سازند می‌گویم که تمام زندگی‌تان را پای گذاشتن عکس از من نگذرانید.

می‌گویم اگر طرفدار من هستید من کتاب می‌خوانم، تو هم کتاب بخوان. اگر به گل و گیاه علاقه دارم تو هم روح زندگی را در خودت بیاور. درس بخوان، فعال باش همه اینها برای من ارزشمند است. خیلی وقت‌ها تشویق‌شان می‌کنم به فعالیت در زندگی حقیقی‌شان تا دنیای مجازی. من هر فعالیت مفیدی را که انجام می دهم منتشر می کنم؛

مثل پیاده روی! چون خیلی وقت‌ها بدون ماشین بیرون می‌روم. دوستانم به من می‌گویند تو دیوانه‌ای همین جور راه می‌افتی در خیابان و خطی سوار می‌شوی. اگرمن از میرداماد یک خطی بگیرم برای خانه‌ام صاف من را به جایی که می‌خواهم می‌برد ولی وقتی می‌بینم اگر من ماشین ببرم از میرداماد تا خانه یک ساعت و نیم طول می‌کشد، ترجیح می‌دهم پیاده برم. خب من می‌توانم بگویم در صفحه مجازی بنویسم که راه برویم، تنبل نباشیم.

زندگی اینطوری را دوست دارم؛ زندگی‌ای که در آن فعالیت‌های اینطوری است به اضافه اینکه وقتی راه می‌روم در خیابان با مردم برخورد‌ بیشتری دارم. تازه مثلا من دیدم چقدر شریعتی پر از دستفروش شده است. حالا من از دستفروش‌ها خوشم می‌آید و با خودم می‌گویم چه قابلمه‌های جالبی.

  • یک شادی درونی

من با عشق و معرفت آدم‌ها خیلی خوشحال می‌شوم. مهربانی‌‌های دروغین هم خیلی عصبانی‌ام می‌کند. در حقیقت ترجیح می‌دهم آدم‌ها واکنشی نداشته باشند تا اینکه بخواهند مهربانی الکی را به من هدیه بدهند. ولی در کل عشق و معرفت و اینکه آدم‌ها یک چیز کوچک از تو به یادشان می‌ماند من را پر از شعف می‌کند. اخلاق و مهربانی واقعی شاید چیزی است که من را خوشحال می‌کند یا رفاقت؛ چون که زندگی من در این چیزها معنی پیدا می‌کند.

  • یک بالکن سرسبز

پدربزرگ مادری من که به رحمت خدا رفت حیاط خیلی بزرگی داشت. پدربزرگم همیشه 6صبح بیدار می‌شد و در حیاط ورزش می‌کرد. این حیاط پر از گلدان‌های بزرگ سفالی بود که گیاه یاس داخلش کاشته شده بود. پدربزرگ حداقل روزی نیم ساعت وقت می‌گذاشت که به گل‌ها رسیدگی کند و گاهی آنها را می‌چید و روی میز می‌گذاشت. ما زمانی در طبقه پایین خانه پدر بزرگم زندگی می‌کردیم، آنجا یک اتاق اضافه داشت که من برای خودم انتخابش کرده بودم.

این اتاق تراسی داشت که تمامش اقاقیا بود. به‌طوریکه در بهار این تراس بنفش می‌شد و بقیه سال هم برگ داشت وخب گل نداشت. نمی‌دانم ولی همه این عوامل در کنار هم باعث شد که دوست داشته باشم یک تراس گلکاری شده داشته باشم. همین شد که در تراس خودم این کار را کردم؛ یعنی آن زمانی که دیگر می‌توانستم، رفتم گلفروشی محلاتی در نزدیکی افسریه که تا 12ظهر بیشتر گل ندارد و با یک قیمت خوب گل خریدم.

آن بالکن با قیمت خیلی مناسبی درست شده است. شاید با 50 هزار تومان هزینه بتوانید کلی شمعدانی و گل‌های نسبتا ارزان داشته باشید که بتوانید با قلمه‌زدن تکثیرشان کنید. من خیلی از گل‌های ایوانم را خودم تکثیر کردم و البته خیلی‌هایشان هم به‌دست خودم خشک شدند.

البته در زمان‌‌هایی که من تهران نیستم عمه نازنینم مراقب گل‌هایم است. همه اینها را گفتم که آخرش به این برسم که گیاه و زندگی با آنها خیلی می‌تواند بر زندگی و محیط ما تأثیر داشته باشد. شاید باور نکنید اما خیلی وقت‌‌ها شده که من در بالکن کنارگلدان‌هایم نشستم و با آنها صحبت کردم، بغض کردم و شاهد گرفتم‌شان نسبت به خیلی از اتفاق‌های زندگی‌ام و... .

  • بهترین رفیق؟

شاید حدود 10رفیق خیلی صمیمی دارم البته به غیراز خانواده‌ام؛ یعنی پدر و مادر و خواهرم که جایگاه ویژه‌ای برای من دارند. این آدم‌‌ها شاید یک مجموعه‌اند که در گروه شماره یک زندگی‌ام قرار می‌گیرند و برایم خیلی مهم و امین‌اند و خیلی دوست‌شان دارم و زندگی بدون آنها و نبودنشان برایم غیرقابل تحمل است.

آنها برایم بسیار ارزشمندند. از این جمع 10نفره دوستان خاص، 3نفرند که آنها با من نسبت فامیلی دارند؛ مثل عمه و پسر عمه و دختر دایی و بقیه هم از دوستانم هستند که برایم خیلی عزیزند و در شادی و سختی، در پستی و بلندی زندگی من همیشه هستند و همیشه چه در حال خوب و چه در حال بد، بودنشان به من دلگرمی و لبخند می‌دهد. این گروه 10 نفره بعد از خانواده‌ام در پله بعدی‌ام قرار می‌گیرند. اینها آدم‌هایی‌اند که بعد از خانواده شماره یک زندگی من هستند.

  • در آرزوی نویسنده‌شدن

ادبیات داستانی خیلی برایم جذابیت دارد و شاید بزرگ‌ترین آرزویم این است که یک روز بتوانم نویسنده بزرگ و موفقی باشم؛ چون نوشتن یکی از دغدغه‌های مهم زندگی‌ام است. بازیگری و نویسندگی یک وجه مشترک با هم دارند و آن هم تخیل است. بازیگر همه آن چیزی که برای بازیگری به آن نیاز دارد را از تخیل می‌گیرد و تخیل به او کمک می‌کند تا یک کاراکتر را بارور کند و از خودش بتواند جدا شود و آن کاراکتر را درک کند.

نویسندگی هم همین است و تخیل را بزرگ و بارور می‌کند. بنابراین در بازیگری هرچه بیشتر بازیگر، کتاب خوانده باشد یا چیزهایی نوشته باشد تخیلی قوی‌‌تر خواهد داشت و می‌تواند با افراد بیشتری آشنا شود. در نتیجه بهتر می‌تواند آنها را به تصویر بکشد. این خلق‌کردن خیلی آدم را راضی می‌کند منتها برای من بسیار مهم است که از نظر نگارشی و دستوری و حتی محتوایی آن چیزی که قرار است داستان من داشته باشد، اتفاق خوبی باشد.

  • پیشنهاد کتاب

الان یک کتاب از بیژن نجدی می‌خوانم که مجموعه داستان کوتاه است که خیلی نثر عجیبی دارد. من خیلی طرفدار داستان کوتاه نیستم ولی این کتاب خیلی خوب است. کتاب جزء از کل را هم بسیار پیشنهاد می‌کنم با ترجمه پیمان خاکسار و چاپ نشرچشمه. کلا کارهایی را که آقای خاکسار ترجمه و نشر چشمه منتشر می‌کنند اگر نویسنده را هم نشناسم می‌خرم. تقریبا همه‌اش خوب از آب درآمده است.

ما چند مترجم خوب داریم که هر کدام از آنها باعث می‌شوند که کتابی را بخرم و با نویسنده تازه‌ای آشنا شوم به‌طوری که منتظر کار بعدی آن نویسنده می‌شوم، منتها یک مترجم بد متن یک نویسنده خوب را هم خراب می‌کند ولی یک مترجم خوب می‌تواند ما را با نویسندگان جدید آشنا کند مثل کاری که پیمان خاکسار انجام می‌دهد. من در صفحه تلگرام و اینستاگرامم کتاب‌هایی را که خوانده‌ام، معرفی می‌کنم و اگر کسی دوست داشت می‌تواند دنبال کند.

خیلی از دوستان مثل گلاره عباسی، مهدی پاکدل و هانیه توسلی که من خودم از چند پیشنهادش عکس گرفتم که کتاب‌هایی که معرفی کرده را بخوانم و خدارو شکر دوستانی دارم که کتابخوان هستند چون که واقعا کتاب یار بی‌زبان و دانا و خوش بیان است.

  • یک آرزوی خوشمزه

همیشه به داشتن یک رستوران خوب فکر می‌کنم. برایش هم کلی ایده و نقشه دارم. مثلا یک پیتزافروشی خوب که حتی اسم و دکور و همه‌‌چیزهایش در ذهنم است. ولی خب هیچ‌وقت آن ذهنیت بیزینسی که بعضی‌ها دارند را من نداشتم برای همین این طرح همیشه در ذهن من ماند و هیچ‌وقت عملی‌اش نکردم. البته اجرا نشدنش کمی هم به وسواس کاری خودم برمی‌گردد. چون اگر بخواهم رستورانی داشته باشم باید حداقل 3روز در هفته بروم آنجا آشپزی کنم ولی وقتش را ندارم. دوست دارم غذایی که مردم می‌خورند متریالش خوب باشد و پختش درست باشد. اصلا مامان‌پز باشد و خوشمزه.

  • دکتر شریعتی و مهراوه

پدرم شاگرد و دستیار دکترعلی شریعتی بود. پدرم می‌گفت دکتر شریعتی علاقه داشت اسم دخترش را مهراوه بگذارد اما به دلایلی نشد برای همین به پدر من پیشنهاد دادند که اگر روزی دختردار شدی نامش را مهراوه بگذار. نخستین‌بار که کتاب «هبوط» علی شریعتی را شروع به خواندن کردم وقتی به آن بخشی که در مورد مهراوه بود رسیدم افسرده شدم و به‌خودم گفتم: «خدایا من چرا اینطور که مهراوه توصیف شده نیستم».

دکتر شریعتی مرد بسیار بزرگی است که غیرازآنچه که عموم مردم در موردشان می‌دانند من به واسطه پدر، ارادت غیابی و خاصی نسبت به ایشان داشتم و دارم. برای همین همیشه سعی‌ام آن بوده که به آن مهراوه‌ای نزدیک باشم که علی شریعتی توصیف کرده است ولی هرگز نمی‌شود چون ایشان یک مهراوه رؤیایی را تصویر کرده‌اند. اما من هنوز درگیر آن ماجرا‌ها هستم و امیدوارم آدمی باشم که شایسته این اسمی که دکتر شریعتی چنین توصیف کرده‌اند، باشم.

  • این کارتون‌های دوست‌داشتنی

تقریبا همه کارتون‌های دوران کودکی‌ام را دوست دارم. از دختری به اسم نل تا حنا دختری در مزرعه و از بچه‌های مدرسه آلپ تا مهاجران و خانواده دکتر ارنست؛ همه‌شان خیلی تأثیر‌گذار بودند البته به‌نظرم روی تمام بچه‌‌های دهه شصتی این کارتون‌ها تأثیر داشتند. شاید همین کارتون‌ها باعث شد که ما مستقل بار بیاییم چون همیشه دراین کارتون‌ها شخصیت اصلی پدر و مادر نداشتند یا گم‌شان کرده بودند و باید حالا از پس زندگی‌شان برمی‌آمدند.

حنا، نل و هایدی اکثر بچه‌ها یا پیش پدربزرگ و مادر بزرگ، بزرگ می‌شدند یا پیش کسی کار می‌کردند و خدمتکار بودند. این کارتون‌ها بیشتر به ما یاد دادند که باید یک سختی زیادی را تحمل کنیم تا بتوانیم چیزی را داشته باشیم. مثل داشتن مادر که حق طبیعی هر بچه‌ای هست. این کارتون‌ها به ما می‌گفتند باید سختی بکشیم تا بتوانیم آنها را پیدا کنیم.

راستش خیلی از سختی‌ها هم حقمان نیست بچه‌‌های دهه60 یا حتی اواخر دهه 50 که کودکی و نوجوانی‌شان را در انقلاب و جنگ گذراندند، شاید یک زمانی هم نیاز به یک زندگی راحت دارند که دیگر آن را بلد نیستند چون هر آنچه دیده‌اند همیشه سختی بوده است. ما را اینگونه بار آوردند. فضای آن زمان جامعه اینگونه بود شاید به همین‌خاطراست که برای خیلی از بچه‌‌های دهه‌60 ازدواج‌کردن و بچه‌دارشدن همه اینها این قدرسخت است چون ما خیلی سعی کردیم یاد بگیریم روی پای خودمان بایستیم!

کد N1870661

وبگردی