زن 30 ساله که بعد از 10 سال زندگی مشترک، فراز و نشیب های زندگی را تا مرز طلاق طی کرده است در حالی که بیان می کرد دیگر ادامه زندگی با مردی معتاد و کارتن خواب برایم امکان پذیر نیست به کارشناس و مشاور اجتماعی فرماندهی انتظامی طرقبه و شاندیز گفت: در ترم چهارم دانشگاه تحصیل می کردم و خواستگاران زیادی داشتم اما احساس می کردم خواستگارانم با توسل به فریب و حیله، خود را فراتر از چیزی که هستند به من و خانواده ام معرفی می کنند. اما روزی که «قربانعلی» به خواستگاری ام آمد عاشق سادگی و لهجه او شدم.
نوع پوشش و جملات ساده اش به دلم نشسته بود.اما خانوادهام به محض دیدن او با این ازدواج مخالفت کردند آن ها می گفتند این جوان با این سر و وضع انگار موضوعی را از ما پنهان می کند و رفتار و حرکاتش نامتعارف است ولی من همه این ها را به حساب کم سوادی و سادگی و صداقت او می گذاشتم به همین دلیل بدون آن که تحقیقی درباره او انجام بدهیم و با وجود مخالفت های خانواده ام تنها سه روز بعد از مراسم خواستگاری به عقد قربانعلی درآمدم. دوران نامزدی ما در حالی حدود 10 ماه طول کشید که نامزدم به دلیل دور بودن روستایشان کمتر به خانه ما می آمد و در این مدت ارتباط کمی با هم داشتیم. از سوی دیگر سر و وضع به هم ریخته همسرم موجب می شد تا مورد تمسخر خانواده و اطرافیان قرار گیرم.
به همین خاطر کمتر با او در مکان های عمومی ظاهر میشدم تا این که بعد از آغاز زندگی مشترک روزی هنگام شستن لباس هایش مقداری پودر گیاهی سبز رنگی در جیبش پیدا کردم خانواده اش می گفتند این ماده سبزرنگ «ناس» است و به همین دلیل با ابراز ناراحتی از من خواستند پسرشان را ببخشم با این وجود آرام آرام واقعیت ها برایم روشن شد او با وجود چهره ساده اش مردی دروغگو، تارک نماز و بیکار بود من هم که در مدت کوتاهی باردار شده بودم روزی با دیدن چهره وحشتناک همسرم و کتک هایی که به یک بهانه واهی از او خوردم تازه فهمیدم که او به مواد مخدر صنعتی اعتیاد دارد.
با پیدا کردن مقداری مواد مخدر در منزل بود که دریافتم پدرش نیز اعتیاد دارد و همسرم جوانی کارتن خواب است که با فروش ضایعات هزینه های اعتیادش را تامین می کند ولی دیگر دیر شده بود. او همه طلاها و جهیزیه ام را فروخت و من در بیرون از منزل مشغول کار شدم. حالا بعد از 10 سال زندگی و در حالی که دختری هشت ساله دارم به آخر خط رسیده ام چرا که او حتی به قلک بچه ام رحم نکرد و پول های او را نیز دزدید. دیگر از بوی تعفنآمیز لباس هایش متنفرم و از چند سال قبل از او طلاق عاطفی گرفته ام. کاش آن روز به حرف پدر و مادرم گوش می کردم ...
http://www.aftabir.com
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است