آفتاب

بلای وحشتناکی که به خاطر زن و شوهر جوان سر دایی آمد | به خاطر کاری که با دختر خواهرم کردن به آنها حمله کردم و ....

بلای وحشتناکی که به خاطر زن و شوهر جوان سر دایی آمد | به خاطر کاری که با دختر خواهرم کردن به آنها حمله کردم و ....

بلای وحشتناکی که به خاطر زن و شوهر جوان سر دایی آمد | وقتی ماجرای دروغی را شنیدم که خواهرزاده ام تعریف کرد، دیگر حال خودم را نمی‌فهمیدم. احساسات بر عقلم غلبه کرد نمی‌توانستم تصمیم درستی بگیرم. یک غرور کاذب سراسر وجودم را فرا گرفته بود که ناگهان اسلحه شکاری را از دست خواهرزاده ام گرفتم و با چهره ای خشمگین به سوی منزل افرادی به راه افتادم که خواهر زاده ام مدعی بود آن‌ها جلوی او و همسرش را گرفته اند و. ..

به گزارش آفتاب و به نقل از رکنا، متهم به قتل 45 ساله که پس از 15 ماه فرار توسط کارآگاهان پلیس آگاهی خراسان رضوی دستگیر شده است، پس از آن که در جلسه بازپرسی به سوالات قضایی بازپرس علی اکبر احمدی نژاد (قاضی ویژه قتل عمد مشهد) پاسخ داد، به تشریح ماجرای زندگی اش پرداخت و گفت: در روستای کلاکوب مشهد به دنیا آمدم و در همان جا بزرگ شدم.
پدرم باغ بزرگ انگور داشت و از طریق کشاورزی مخارج ما را تامین می‌کرد. من کوچک ترین عضو خانواده بودم که در کلاس پنجم ابتدایی ترک تحصیل کردم و به همراه برادر بزرگم مشغول میوه فروشی روی گاری شدم. البته در باغ پدرمان نیز کار می‌کردیم ولی بیشتر اوقات را به مشهد می‌آمدیم و در سه راه زندان یا بولوار سجاد میوه می‌فروختیم تا این که بزرگ تر شدم و به کارگری ساختمان و همچنین قالب بندی روی آوردم.
چون پدرم پیر بود من هم سرباز فراری شدم و به خدمت سربازی نرفتم. تا این که در سال 1381 به پیشنهاد خواهرم با دختر همسایه آن‌ها که در منطقه خواجه ربیع سکونت داشتند ازدواج کردم.
دو سال بعد هم زندگی مشترکمان آغاز شد و من صاحب سه فرزند شدم. با وجود این در خانه پدرم ساکن بودیم و من با کارگری و بنایی اموراتم را می‌گذراندم تا این که با غرق شدن یکی از بستگانمان در استخر آب، ماجرای پرداخت دیه از سوی طرف‌های مقابل به کینه ای عمیق بین خانواده‌های ما تبدیل شد و مدام برای یکدیگر شاخ و شانه می‌کشیدیم.
در این میان برخی افراد با دروغ گویی و بزرگ نمایی موضوعات بسیار کوچک، آتش بیار معرکه شده بودند به طوری که چندین بار نزاع‌ها و مشاجره‌های مختلفی بین خانواده‌ها رخ داد. در اثنای همین کدورت‌ها و کینه‌هایی که به یک دمل چرکین تبدیل شده بود، طرف‌های مقابل چنین وانمود می‌کردند که قصد پرداخت دیه را ندارند. از سوی دیگر هم خواهرزاده ام نزد من آمد و به دروغ بیان کرد که افرادی خودرواش را متوقف کرده و همسرش را از داخل خودرو بیرون انداخته اند. وقتی این حرف‌ها را شنیدم عقل ام را از دست دادم. نمی‌دانستم چه می‌کنم احساسات و غرور وجودم را فرا گرفته بود به همین دلیل اسلحه شکاری را از دست خواهرزاده ام گرفتم و به سمت خانه طرف‌های مقابل رفتم. وقتی دیدم آن‌ها که حدود 200 نفر بودند داخل کوچه جمع شده اند در تاریکی شب به سمت آن‌ها شلیک و از محل فرار کردم. بعد از آن که فهمیدم جوانی 35 ساله به نام «مهدی» را کشته ام خیلی نگران شدم و با فردی که او را در خیابان دیدم پس از خرید مواد مخدر به بیابان‌های اطراف مشهد رفتیم و با روشن کردن آتش مقداری مواد مصرف کردیم.
از آن روز به بعد هم من در حالی معتاد شده بودم و مواد مصرف می‌کردم که همسرم از این ماجرا اطلاعی نداشت. شبانه خانه ای در یکی از شهرک‌های اطراف مشهد اجاره کردم و به زندگی مخفیانه روی آوردم. اما 15 ماه بعد به طور ناگهانی کارآگاهان اداره جنایی را بالای سرم دیدم و در منزلم دستگیر شدم. حالا هم پشیمانم و ....
http://www.aftabir.com
کد N1866215

وبگردی