من ۴ برادر و ۳ خواهر دارم که همه آن ها مانند من کم سواد هستند. مادرم می گوید هنگامی که ۲ ساله بودم پیرمردی از بستگانمان مرا برای ازدواج از پدرم خواستگاری کرده و مبلغی را نیز به عنوان شیربها پرداخته است و قرار شده بود من تا هنگام ازدواج رسمی در خانه پدرم باشم.
چند سال قبل یکی از خواهرانم که وضعیتی مشابه من داشت با پسر جوانی به افغانستان رفت و دیگر از او اطلاعی نداشتیم. روزها به همین ترتیب سپری می شد تا این که حدود یک ماه قبل و از طریق پیامک با پسری آشنا شدم که خود را هموطنم معرفی می کرد.
«حبیب» که از وضعیت زندگی و ماجرای ازدواج من آگاه بود خود را دلباخته من نشان می داد و وانمود می کرد که قصد دارد مرا از این وضعیت نجات دهد. اگر چه در ابتدا به پیامک هایش پاسخی ندادم، اما کم کم به او علاقه مند شدم تا این که روزی عکس حبیب را به مادرم نشان دادم و گفتم می خواهم با او ازدواج کنم. مادرم با شنیدن این جمله بسیار عصبانی شد و آن شب کتک مفصلی خوردم.
روز بعد وقتی حبیب در جریان موضوع قرار گرفت، پیشنهاد کرد تا به طور پنهانی به افغانستان برویم و در آن جا با هم زندگی کنیم. به همین خاطر مقداری پول و طلاهایم را برداشتم و با حبیب از تهران خارج شدیم ، اما چون هیچ گونه مدرک شناسایی نداشتیم به هر مسافرخانه ای که می رفتیم ما را نمی پذیرفتند.
از سوی دیگر هم قاچاقچیان انسان برای عبور غیرقانونی از مرز پول زیادی درخواست می کردند به همین دلیل در شهری غریبه سرگردان شدیم تا این که حبیب با طرح نقشه ای همه پول ها و طلاهای مرا گرفت و سپس از من خواست تا خود را به عنوان دختری افغانی به نیروهای انتظامی معرفی و عنوان کنم که قصد بازگشت قانونی به کشورم را دارم تا آن ها از طریق اردوگاه مرا به افغانستان بفرستند و حبیب هم بعد از آن به طور قاچاقی به افغانستان بیاید. اما پدرم فرار مرا به پلیس گزارش کرده بود و من دستگیر شدم.
این جا بود که فهمیدم حبیب متأهل است و تنها قصد سوء استفاده از مرا داشته و به این طریق پول و طلاهایم را سرقت کرده است...
http://www.aftabir.com
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است