آفتاب

به اجبار پای سفره عقد نشستم که آن بلای شوم سرم آمد!

به اجبار پای سفره عقد نشستم که آن بلای شوم سرم آمد!

به اجبار پای سفره عقد نشستم که آن بلای شوم سرم آمد! | زمانی که به سن جوانی رسیده و به قول معروف دم بخت بودم احساس می کردم باید به استقلال مالی برسم تا با فردی شایسته و دارای معیارهای عالی برای زندگی، ازدواج کنم. اما...

به گزارش آفتاب، زن 40 ساله که به اتهام ترک انفاق و ضرب و جرح عمدی از همسرش شکایت کرده بود، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: دختر درس خوان و پرشور و هیجان خانواده بودم که آرزوهای زیادی را در سر می پروراندم وقتی دیپلم گرفتم آرام آرام پای خواستگارانی به خانه ما باز شد اما من قصد ازدواج نداشتم و در واقع برای رسیدن به آرزوی استقلال مالی تصمیم به ادامه تحصیل داشتم.
این بود که بدون فکر و تامل به همه خواستگارانم پاسخ منفی دادم و با شور و شوق خاصی وارد دانشگاه شدم. آن زمان خواستگاران بهتری به سراغم آمدند که برخی از آن ها با معیارهای من برای زندگی همخوانی داشتند اما من که احساس می کردم دنیای دیگری به رویم گشوده شده است با دلایلی واهی آن ها را نیز رد کردم.
در نهایت چند سال دانشگاهم به پایان رسید و من با شرکت در یک آزمون استخدامی در یکی از ادارات دولتی مشغول به کار شدم. در آن سال ها سعی کردم جدی تر به مسئله ازدواج فکر کنم اما دیگر معیارهایم با زمان قبل از استخدام تغییر کرده بود از سوی دیگر نیز سن و سالم بالا رفته و خواستگارانم بسیار اندک شده بودند به طوری که بسیاری از آن ها دیگر پیگیر ازدواج با من نمی شدند تا این که وارد چهلمین سال زندگی ام شدم دیگر همه خواهران و برادرانم ازدواج کرده بودند و نیش و کنایه های اطرافیان آزارم می داد.
در این میان پدر و مادر پیرم نیز با نگرانی از آینده من مدام کنار گوشم زمزمه می کردند که چند روز دیگر ما از دنیا خواهیم رفت و تو تنها می مانی، هنوز دیر نشده به فکر آینده ات باش. اگرچه از شنیدن این حرف ها زجر می کشیدم ولی دیگر خودم نیز احساس تنهایی می کردم تا این که «احد» به خواستگاری ام آمد. او مدتی قبل همسرش را طلاق داده بود و تصمیم به ازدواج مجدد داشت. او می گفت بهترین زندگی را برایم فراهم می کند و من در کنار او خوشبخت خواهم شد.
ترس از آینده از یک سو و فشارهای خانواده ام از سوی دیگر موجب شد تا پای سفره عقد بنشینم. اما هنوز مدت زیادی از ازدواج مان نگذشته بود که متوجه تفاوت فرهنگی شدیدی بین دو خانواده شدم. مصرف مواد مخدر و مشروبات الکلی و پوشش های نامناسب در مهمانی ها از موضوعاتی طبیعی برای اطرافیان همسرم بود و آن ها از من نیز چنین انتظاری داشتند ولی من از این نوع رفتارها به شدت در عذاب بودم.
در مدت کوتاهی مادرم از دنیا رفت و من و احد به منزل پدری ام کوچ کردیم. همسرم بیکار بود و علاوه بر مصرف مواد مخدر چشم به درآمد اندک من داشت. او به فردی پرخاشگر تبدیل شده بود به طوری که در کوچه و خیابان نیز با مردم درگیر می شد و من با دادن دیه و التماس به شاکیان از آن ها می خواستم رضایت بدهند تا همسرم از زندان آزاد شود. اما او چند روز قبل با چاقو به سمت من و پدرم حمله کرد و مرا نیز از خانه بیرون انداخت. دیگر تحمل ندارم....
http://www.aftabir.com
کد N1845662

وبگردی