خیلی زود قدم به خانه بخت گذاشتم و صاحب دو فرزند زیبا شدم. نعیم که شغل دولتی داشت مدتی بعد مدیرکل اداره شد. هر روز وضع مالی ما بهتر می شد، ماشین گران قیمت، منزل بزرگ، ویلا و... خودم را خوشبخت ترین زن روی زمین می دانستم و به همسرم عشق می ورزیدم. به طوری که وقتی هفته ای دو روز برای ماموریت به شهرهای دیگر می رفت، خیلی دلتنگ اش می شدم.
14سال از زندگی مشترک ما می گذشت و گرفتاری های شغلی همسرم بیشتر می شد به طوری که کمتر وقت اش را با من و فرزندانم سپری می کرد. چند وقت قبل بود که نعیم منزل دوبلکس بزرگ دیگری در یکی از مناطق بالای شهر خرید و آن را به مناسبت سال روز تولدم به من هدیه کرد. نمی دانستم این محبت او را چگونه جبران کنم فقط از خوشحالی اشک ریختم. قرار شد خانه قبلی را اجاره بدهیم به همین دلیل چندروز بعد به خانه جدید نقل مکان کردیم و همان روز صبح دوباره همسرم به ماموریت رفت. هنوز ظهر نشده بود که دخترم بهانه عروسک مورد علاقه اش را گرفت اما تازه یادم آمد که عروسک او در خانه قبلی جامانده است.
به اصرار دخترم راهی آن خانه شدم تا عروسک اش را بیاورم. وقتی به آن جا رسیدم با دیدن خودروی همسرم در انتهای کوچه دلشوره ای وجودم را فراگرفت. به هرچیزی فکر می کردم جز آن که واقعیت داشت. قفل را که گشودم سقف آرزوهایم روی سرم آوار شد، زنی دیگر در کنار همسرم و... نعیم از زمانی که مدیرکل شده بود زن دیگری را به عقد موقت خودش در آورده بود. ماموریت ها و مرخصی های زیاد ساعتی اش هم تنها یک بهانه بود اما جمله ای که همه وجودم را شکست این بود که نعیم خود را مردی تنوع طلب معرفی کرد!
http://www.aftabir.com
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است