آفتاب

رابطه عاشقانه ای که با یک نامه ی شوم به پایان رسید!

رابطه عاشقانه ای که با یک نامه ی شوم به پایان رسید!

رابطه عاشقانه ای که با یک نامه ی شوم به پایان رسید! | یک روز بعدازظهر، 15 سال زندگی عاشقانه سیاوش و ترانه، با یک نامه به پایان رسید. ترانه به خانه آمد و دید که نامه‌ای روی میز است. آن را خواند. از طرف شوهرش بود. او در آن نامه نوشته بود که....

 یک روز بعدازظهر، 15 سال زندگی عاشقانه سیاوش و ترانه، با یک نامه به پایان رسید. ترانه به خانه آمد و دید که نامه‌ای روی میز است. آن را خواند. از طرف شوهرش بود. او در آن نامه نوشته بود که بهتر است از هم جدا شوند و دیگر امکان ادامه این زندگی وجود ندارد.
چند روز بعد، این زوج جوان در یکی از شعبه‌های دادگاه خانواده تهران بودند و برگه درخواست طلاق خود را ارائه دادند.
ترانه در رابطه با ماجرای زندگی‌اش به قاضی دادگاه چنین گفت: شوهرم را دوست دارم. من و سیاوش عاشق هم بودیم. روزی که با هم آشنا شدیم، تصور می‌کردیم حتی یک لحظه هم نمی‌توانیم بدون هم زندگی کنیم. آن زمان من 16 سال داشتم و سیاوش هم 18 ساله بود. خیلی زود تصمیم به ازدواج گرفتیم. خانواده‌هایمان هم با ازدواجمان موافقت کردند. من و سیاوش خیلی کم سن و سال بودیم که به عقد یکدیگر درآمدیم و خیلی زود هم زندگی مشترکمان آغاز شد. ما عاشقانه زندگی کردیم. سال‌های اول خیلی خوب بود. مرتب در سفر بودیم. همدیگر را دوست داشتیم و خوشبخت بودیم. اما به مرور زمان، همه‌چیز عوض شد.
دیگر مثل گذشته شاد نبودیم. زندگی‌مان سرد و بی‌روح شده بود. از طرفی نمی‌خواستیم تا درسمان تمام نشده و وضع مالی‌مان خوب نشده، صاحب فرزند شویم. با شوهرم سر این مساله توافق کرده بودیم. چون هم سن و سالمان کم بود و هم وضع مالی خوبی نداشتیم. می‌خواستیم فرزندمان در رفاه باشد. برای همین 15 سال از زندگی مشترکمان گذشت. هرچه زمان می‌گذشت من و سیاوش بیشتر از هم دور می‌شدیم. تا جایی که این اواخر اصلا با هم صحبت نمی‌کردیم.
سیاوش دیگر آن مرد سابق نبود. انگار علاقه‌ای به من نداشت. کاملا متوجه می‌شدم که دیگر احساسی به من ندارد. تا این‌که یک روز بعدازظهر وقتی به خانه آمدم، متوجه شدم که سیاوش در خانه نیست. روی میز یک نامه بود. در آن نامه سیاوش برایم نوشت که دیگر نمی‌خواهد به زندگی‌مان ادامه دهیم و دوست دارد از هم طلاق بگیریم. همان موقع برایش پیام فرستادم و گفتم با طلاق موافقم. نمی‌خواستم خودم را تحمیل کنم. برای همین با پیشنهادش موافقت کردم. خیلی وقت بود که سیاوش دیگر مرا نمی‌خواست و خجالت می‌کشید این موضوع را مستقیم به خودم بگوید. برای همین برایم نامه نوشت. من هم قبول کردم.
در ادامه شوهر این زن نیز به قاضی گفت: زندگی ما مدت‌هاست که بی‌روح شده است. من آن زمان که با ترانه آشنا شدم و ازدواج کردم، فقط 18 سال داشتم. خیلی بچه بودم. چند وقت که گذشت تازه متوجه شدم که زندگی فقط عشق و علاقه نیست. مشکلات باعث شد نسبت به زندگی مشترکمان سرد شوم. در این میان ترانه نیز هیچ اقدامی برای بهتر شدن روابطمان نکرد. همین شد که از هم دور شدیم و فاصله گرفتیم. خیلی وقت است که فقط هم‌خانه هستیم. دیگر این زندگی را نمی‌خواهم. برای همین چون نمی‌توانستم مستقیم به ترانه بگویم، برایش نامه نوشتم و از او خواستم از هم جدا شویم. ما فرزند نداریم و می‌توانیم براحتی راهمان را از هم جدا کنیم.
در پایان قاضی سعی کرد این زوج را از جدایی منصرف کند. او این زن و شوهر را برای بهترشدن روابطشان به یک مرکز مشاوره فرستاد و رسیدگی به این پرونده را به جلسه آینده موکول کرد.
http://www.aftabir.com
کد N1823894

وبگردی