در مدت کوتاهی، من با خانم جوانی که دوست این زن بود و گاهی به خانه اش رفتوآمد داشت آشنا شدم. این ارتباط در شبکه مجازی و گوشی تلفن همراه خیلی صمیمانه و خودمانی شد. اولین باری که با این خانم جوان قرار ملاقات گذاشتم، با هم به رستورانی در بیرون شهر رفتیم. فکر میکردم خیلی زرنگ هستم و همسرم را طوری پیچاندهام که نمیتواند از این ماجرا بویی ببرد ولی نمیدانستم که چه آشی برایم پختهاند. زن جوان پس از چند روز، گفت او را به عقد موقت و پنهانی خودم دربیاورم اما من خواستهاش را قبول نکردم.
بعد از این ماجرا میخواستم خودم را کنار بکشم اما نهتنها زبان این خانم دراز شده بود بلکه زن همسایه نیز که دوست او و محرم اسرار ما بود خرده فرمایشاتی داشت و از من پول میخواست. با اختلافهایی که بینمان به وجود آمد، موضوع لو رفت و در شرایطی قرار گرفتم که مجبور شدم پولی به آن خانم بدهم و دهانش را ببندم اما هرچه سعی کردم، دیگر نتوانستم اعتماد همسرم را به دست بیاورم. حدود یک سال از این ماجرا گذاشت. زن همسایه موقع تخلیه خانه موی دماغم شد و پولی قرض میخواست. همسرم که تازه داشت آرام میشد و یادش میرفت چه اشتباهی کردهام، دوباره حالش بد شد. او میگوید: «حتما با این زن و دوستش سر و سری داری که دستبردارت نیستند.» بچه را همراه خودش به خانه پدرش برده است و میگوید از من بدش میآید. خانواده خودم نیز مرا طرد کردهاند و مادرم مدام نفرینم میکند. آن زن قبلا یک بار هم به سراغ مادرم رفته بود و با سر و صدا میخواست آبرویشان را ببرد. مانده بودم چهکار کنم. با راهنمایی کارشناس کلانتری۳۰ به مرکز مشاوره پلیس آمدهام تا راهی برای نجات زندگیام پیدا کنم.
http://www.aftabir.com
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است