متن ادبی «صدای غریب خراسان»
در چشم انگورهای من، نشان مظلومیتت پیداست. کوچه های توس، آخرین گام های مقدست را به مویه نشسته است.
تو، صدای غریب خراسانی درهیاهوی بی سرانجام فریادها و پچ پچ ها، آن نخل تناوری که شاخه های ابدی ات را خزانی نیست.
خیابان های نور، به گلدسته های به خورشید رسیده ات ختم میشوند. تو آرامش دلهای زخمی و بیقراری هستی که طنین ناله هایشان، در جان ضریحت می پیچد. از آن سوی آبیها نگاهمان کن؛ که سخت آرزومند توایم و نیازمند.
متن ادبی «از مدینه تا توس»
با تو، زانوان لرزانم به آرامش، رضا مى دهند و چشمان شناور در غروبم، بهجتى سبز را تجربه مى کنند.
من با تو، آینه اى مى شوم تن شسته از غبارها و زنگارها؛ آنگونه که آفتاب، سلولهاى جانم را شعر مى شود.
تو را در زمستانهاى سرما و سکوت، صدا کردهام؛ با دستانى از حاجت و در بهارى از اجابت، غوطه خورده ام.
از مدینه تا توس، مرورت مى کنم و ثانیه هاى سترگ ولایتت را مى ستایم.
تو، هشتمین ستاره اى در آسمان فیروزه و لبخند. رودها همچنان بزرگى ات را در غرفه هاى آب، روانند. مى آیى و دروازه هاى آفتاب گشوده مى شوند.
زمزمه نامت وسیعمان مى کند.
مى آیى و شهر را بشارت پرنده و آبشار، به دست افشانى مى خواند.
زمین، ریشه علوى ات را بر خویش مى بالد. آسمان، شاخه هاى هاشمى ات را به تحسین، ستاره مى پاشد اى آنکه ابهت بى بدیلت، تار و پودمان را به سکوت مى خواند؛ اى آنکه زمزمه نامت، وسیعمان مى کند، باران کرامتت را بر ما بگستران تا از تشویش این همه، در دور دست آرامش ساکن شویم. ما را بخوان به بلنداى افق دریایى ات و از انزواى این همه تاریکى، رهایمان کن.
متن ادبی «خاطره سوزان»
وقتى صداى نقاره غروبهاى صحنت قدم هایم را میخکوب مى کند، فریاد رضا رضا را در متن موسیقى محزون مى شنوم و بغض شکسته ام را تقدیم دیدارت مى کنم.
رضا جان! دانه کدام انگور جرئت یافت که طعم ذلت مأمون را به کام تو بچشاند تا قبله هشتم را در صبر و لبخند خویش بنا کنى؟
امروز، تنها نه خیابانهاى خراسان که تمام رگهاى عاشقانت، به گلدسته و رواقت ختم مى شود.
خاطره سوزاندن جگرت، تا قیامت از ذهن خاک خراسان بیرون نمى رود.
آهوى دلم دوان دوان مى آید.
تو آن جگرسوخته اى که آب را به زائرانش هدیه مى کند؛ زیرا اولاد على علیه السلام از عزیزترین هاى خود مى بخشیدند و من در صحن تو، به دنبال اشاره هایى مى گردم که با آن حرف مى زنى؛ مثل پرواز همان کبوتران که با گندم هاى محبت تو، عمرى است اسیر رهایى در آسمان همجوار تو اند.
هر روز به شوق تکرار خاطره تو و آهو، آهوى دلمان از هر جا رمیده مى شود؛ دوان دوان در سایه تو مأوا مى گیرد تا دست تو، مثل ابرى سخاوتمند، بر نیازش ببارد؛ پس اشتیاق تند ما را مجاب کن یا على بن موسى الرضا!
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است