خبرگزاری مهر-گروه هنر: در یکی از روزهای آخر تابستان سراغ هنرمندی رفتیم که بیشتر در زمینه مباحث نظری و فلسفی هنر شناخته شده است؛ هنرمندی که نام او و حضورش در هر رویداد هنر مجسمهسازی بر اعتبار و توفیق آن رویدادها میافزاید.
در خانه به دیدارش رفتیم. چهرهای آرام، موقر، جدی و البته بسیار مهربان انتظارمان را میکشید. وارد که شدیم، دیوارهای خانه را کاملاً خالی از هر گونه اثر هنری یافتیم و به جز دو سردیس بسیار کوچکِ یادگار سالهای دور بود، هیچ اثر هنری دیگری دیده نمیشد.
دغدغههایش فراتر از موضوع هنر است و به هنر هم نگاه ویژهای دارد و معتقد است که نگاه اثرمحور به هنر به درد حراجیها میخورد. حمید شانس میگوید: آفرینش هنری تأثیری است که هنرمند در محیط به جا میگذارد و اثر هنری خاکستر تجربه هنرمند است.
یکی از وظایف هنر را گسترش قابلیتهای عاطفی انسان میداند؛ نکتهای که به اعتقاد او ضرورت زندگی خشن بشر امروز است.
او هم مثل بسیاری از هنرمندان، فعالیت اجتماعی به شیوه هنرمندانه را به تولید یک شی بیجان ترجیح میدهد و در همین راستا یکی از مهمترین کارهای روزمرهاش غذا دادن به سگهای ولگرد حاشیه شهر است. گلایه دارد بسیار، از مسئولان و مردم بیدردی که نه تنها از دیدن رنج حیوانات دردشان نمیآید، بلکه به عاملان کشتار بیرحمانه آنها تبدیل شدهاند. خودش را در چارچوب هیچ انجمنی در زمینه حمایت از حقوق حیوانات قرار نداده است ولی معتقد است که این اتفاقات ناشی از بیتوجهی نسبت به کارکرد هنر همگانی است.
بخش اول گفتگوی ما با حمید شانس را در ادامه می خوانید:
*آقای شانس از دیدگاه شما آفرینش هنری چیست و چه نقشی در زندگی امروز بشر ایفا میکند؟
- از نظر من معنای آفرینش هنری بیش از تولید اثر هنری در تأثیری است که هنرمند در محیط زندگی اجتماعی به جا میگذارد. من منکر نقش اثر هنری نیستم اما گمان میکنم که آفرینش اثر هنری، وسیلهای است که هنرمند با جهان درگیر میشود و از لحظهای که کار هنرمند روی یک اثر پایان میپذیرد، از همان لحظه این اثر به خاکستر تجربه هنرمند تبدیل میشود. اما از آن جا که ما عادت دیرینهای به اندوختن داریم، به همین علت هدفگرا شدیم و هر چیزی باید به یک نتیجه مشخص و موفقیت مادی برسد.
اثر هنری پس از خلق شدن از سوی هنرمند، زندگی ثانویه خود را آغاز میکند و در فضایی اجتماعی به مثابه یک نماد و نشانه، پتانسیل آن را دارد که از طریق همنوایی بین احساسات، افکار و عواطف افراد جامعه تبدیل به عاملی برای تقویت عواطف جمعی بشود و در این جایگاه اجتماعی گاهی تا حد یک اسطوره موقعیت خود را ارتقا بخشد. از آن جا که جایگاه اجتماعی اثر هنری، وسیله اتصال عواطف مردم با هم است، خود گونهای از آفرینش ثانویه است که فراتر و فارغ از خواست هنرمند و تابع قواعد تغییر و تحول جوامع و قابلیت اجتماعی است که این را میشود جداگانه بررسی کرد.
به نظرم نقش اساسی هنر در ساختن شخصیت انسان از طریق زبان هنر است. زبانی عاطفی که اجازه میدهد، آدم بخشی جدی از قابلیتهای انسانی از دست رفتهاش در طول تاریخ را به شیوه تازهای بازسازی کند.
*مباحث روان و عواطف انسان صرفاً مرتبط با حوزه هنر نیست. هنر چگونه میتواند این قابلیتهای عاطفی انسان را گسترش دهد و هنرمند در این راستا چه باید بکند؟
- بله، هرچند که عواطف هیچگاه خالص و بدون ادراکات رخ نمیدهند و در شکلگیری، رشد و جهتگیری عواطف انسان، نقش اصلی را تجربه انسان به عهده دارد، اما در حیات فرهنگی، عرصه تولیدات عاطفی به هنر تعبیر میشود. هنگامی که هنر به مثابه زبان و سواد عمومی در نظر گرفته شود، لازم است بشر پا به پای گسترش قابلیتهای تکنولوژیک، علمی و فنی خود، قابلیتهای فرهنگی، زبانی و عملی عرصه عواطف خود را نیز گسترش دهد. در جهان سودازده معاصر که گروه زیادی مسخ قدرت ماشین عظیم اقتصادی شدهاند، گاهی این موضوع، مقوله فراموش شدهای است و درک نمیشود که گسترش قابلیتهای عاطفی یعنی چه. به عنوان مثال اگر کسی به شدت نگران محیط زیست باشد، سانتی مانتال تصور میشود. به خصوص اگر این نگرانی برای تنها ۵۰ یوزپلنگ باشد. وقتی که مسئول محیط زیست با چنین ساختار عاطفی به مساله نگاه میکند، نتیجه فاجعهبار است. لابد باید پرسید چند عدد یوز از نظر ایشان درخور اعتناست!؟ که مسلماً این سوال بیفایده است. مگر ایشان خود از فاجعه در منابع آبی کشور نمیگویند و مگر ایشان در این ایجاد این فاجعه نقش جدی نداشتهاند؟ به جای برداشت حداکثر ۴۰ درصد، بیش از ۱۱۰ درصد از منابع تجدیدپذیر آب مصرف شده است یعنی حدود سه برابر، لذا موضوع اصلی نه ابعاد فاجعه و نه بیتجربهگی ایشان در آن زمان نیست، چراکه هر جوان دبیرستانی فرق سه برابر شدن مصرف آب را میداند. مساله آن است که هوشیاری عاطفی در بسیاری از مسئولان ما برای تشخیص فاجعه قبل از وقوع کافی نیست. آنها همچون فردی عادی، کرخت شده شرایط روحی جامعه هستند.
در حالی که هنر میتواند به آگاهی انسان از زمینه زندگی، سرشتی عاطفی و حساس ببخشد در جامعه ما جایگاه کافی برای این گونه آموزشهای هنری در نظر گرفته نشده استدر حالی که هنر میتواند به آگاهی انسان از زمینه زندگی، سرشتی عاطفی و حساس ببخشد در جامعه ما جایگاه کافی برای این گونه آموزشهای هنری در نظر گرفته نشده است. قابلیتهای عاطفی انسان را تنها با موعظه نمیشود گسترش داد. موعظه، روانشناسی و روانکاوی به جای خودش اما بشر همان طور که برای تسلط در ساخت اشیا به رشد تکنولوژیک نیاز دارد، باید تکنولوژی سامانبخشی به احساسات، عواطف و انگیزههای خود را بهبود و گسترش بخشد. این تکنولوژی هنر است. حالا هنرمند باید چه کند؟ اول از همه باید الگوی عاطفی ارتباط با جهان هستی را سازماندهی کند. هنر باید این الگوهای ارتباط عاطفی را بسازد و به ما یاد بدهد چطور به یک مساله کوچک همان گونه احساس داشته باشیم که به مسایل بزرگ احساس داریم.
به طور مثال اگر به حاشیه شهرها نگاه کنید، یعنی جایی که قرار است انسان در آن آرامش داشته باشد و خودش را در طبیعت بازسازی کند، امروزه بیشتر به اردوگاه مرگ شبیه شده است. حاشیه شهرها به جای آن که محل آمیزش شهر و طبیعت باشد، محل پیشروی خشن شهر مصنوع در دل نابودی سفاکانه طبیعت شده است. حرکت لودرها که با قدرت خاک را جابجا، گیاهان و لانههای حیوانات را حذف و به جایش سیمان و آهن میکارد. در این تخریب گیاه و خاک و و حذف حیوانات از ایجاد عاطفه و علقه عمیق و مسئولانه نسبت به محیط زیست به جز تصویری رمانتیک باقی نمیماند. ساکنان این اردوگاه مرگ چهار دستهاند؛ اول موجودات محکوم به مرگ، دوم عاملان کشتار یعنی کسانی که در مجموعه قابلیتهای طبیعی آن جا به شکل برگشتناپذیر دست میبرند و سوم مردم عادی که کرخت شده از گسترش شهر به فضای خود خشنود هستند و در بسیاری مواقع خواهان حذف سریعتر مظاهر طبیعی از محل سکونتشان هستند. در کنار این مردم مسخ شده، تعداد اندکی انسان هستند که هنوز به طور کامل مسخ نشده و از این که احساس میکنند، ساکن اردوگاه مرگند، رنج میبرند ولی نتیجه، آمار فاجعهبار حذف موجودات از پهنه هستی است؛ آمار تکاندهنده ۱۲۰ هزار برابر شدن انقراض گونههای حیاتی در ۳۰۰ سال اخیر.
بنابراین اولین وظیفه هنر این است که زبانی بسازد تا طبیعت و انسان را درک کنیم و این زبان بتواند به زمینه زندگی ما صراحت بدهد. این درک در شرایط امروز به اندازه هوا برای تنفس ضروری است و این صراحت طبیعتاً مسئولیت هم به دنبال دارد.
*پس بنابراین این زبان هنر باید زبانی عمومی و قابل فهم برای عامه مردم باشد؟
- زبان هنر ابعاد و سطوح مختلفی دارد. امروزه گسترش هنر همگانی اهمیت بسیاری دارد. ما ورزش همگانی داریم و در کنار آن ورزش قهرمانی هم داریم که تفاوتشان در اهداف آن است. در ورزش همگانی کسی از رقابت و قهرمانی حرفی نمیزند. بنابراین چرا فکر میکنیم به هنر همگانی نیازی نیست؟ چرا فکر میکنیم پرورش عواطف انسانی از پرورش جسمانی اهمیت کمتری دارد.
چرا اگر یک سگ پای کسی را گاز بگیرد، حتماً هراسان او را به بیمارستان منتقل میکنیم اما نگران آسیب دیدن ذهن و روح کودکی که صحنه کشتار یک سگ را دیده است، نیستیم.
* تعریف شما از این هنر همگانی چیست؟ دقیقا چه اتفاقی باید در این هنر همگانی بیفتد؟
- هنر همگانی، وساطت هنرمند با اقشار مختلف مردم در سنین مختلف برای ارتباط حساس با زمینه زندگی است و مدیای این کار کلام نیست بلکه عمل هنرمندانه است.
ساختار صدا و تصویر یک زبان کامل است و ما میتوانیم جهان را از منظر و زبان یک هنرمند تجربه کنیم. ما این تجربه را آنقدر دور ریختهایم که راه آن را بلد نیستیم ولی اگر مردم هنر را به عنوان زبان فرا بگیرند، میتوانند دوباره جهان را بازخوانی و در تداوم خود و حفظ قابلیتها و شئون بازسازی کنند و این اولین نقشی است که هنر در زندگی امروز بر عهده دارد.
هنر همگانی، وساطت هنرمند با اقشار مختلف مردم در سنین مختلف برای ارتباط حساس با زمینه زندگی است و مدیای این کار کلام نیست بلکه عمل هنرمندانه است دومین نقشی که هنر باید بازی کند بازیافتن هویت است. ما به گونهای هویتمان را از دست دادهایم. همان اندازه که جریان تولید، کالاها و اشیای یکسان، خشن و بیهویت میسازد، انسانهای یکسان، خشن و بیهویت نیز ساخته است. انسان در فروش نیروی کار خود به کالایی تبدیل شده که بیهویتی مضاعف است. هنر است که میتواند از طریق گسترش خلاقیت و نه محصول هنری این ساختار را تغییر دهد. خلاقیت هنری عملی پر معنی برای تعدیل مشکل کنونی جوامع پساصنعتی است.
*بنابراین از دید شما فعالیت اجتماعی و تأثیرگذاری هنرمند بر جامعه خود اهمیت بیشتری دارد تا خلق یک اثر هنری که در موزه و گالری برای تعداد محدودی مخاطب به نمایش درآید؟
- بله. بسیاری از هنرمندان فعالیت اجتماعی را بر تولید شی مرده و بیجان ارجح میدانند و بسیاری نیز هنرهای شهری را به هنرهای درون گالریها و هنر درون گالریها را به هنرهایی که وارد کلکسیون مجموعهداران میشود، ترجیح میدهند. در واقع هنر فقط مال موزهها نیست و هنر زنده، بیرون از موزههاست.
* این یکی از ویژگیهای هنر معاصر است که باید بتواند با همه مردم ارتباط برقرار کند و در فضای گالریها و موزهها محبوس نباشد، هنر معاصر ما با چه مسایلی روبروست و تاثیرگذاری آن را بر مردم چگونه ارزیابی میکنید؟
- بله. اگر چه هنر معاصر در ارتباط با مردم قرار گرفته است اما با یک چالش. بگذارید قدری توضیح بدهم هم اکنون در فضای هنری تهران تحولاتی رخ داده است که تا چند سال پیش برای افراد معدودی قابل تصور بود. در حالی که در سالیان گذشته تئاتر ما با مشکلات ناشی از کمبود تماشاچی و گیشه دست به گریبان بود، هم اکنون ۱۱۵ نمایش بطور همزمان روی صحنه است و یک تئاتر بیش از یک میلیارد و ۲۰۰ هزار تومان فروش داشته است. در مورد دیگری آمار ۱۲۰ هزار بلیت فروشی سالنهای سینما را داشتیم که به همین صورت با اقبال عمومی مواجه شده است. نقاشی هم در سال گذشته فروش ۸۰ میلیارد تومانی داشته است. اینها اصلاً اتفاقی نیست و ناشی از گسترش جامعه خدماتی است که اکثریت افرادش نه کارگر و کشاورز بلکه ارایهکنندگان خدمات هستند.
جوامع خدماتی مبتنی بر مصرف انبوه هستند و به عرصههای عمومی متنوع نیاز دارند. برای همین است که مراکز بزرگ خرید، فضاهای هنری و دیگر عرصههای عمومی در حال شکل گرفتن است. در این جامعه به دلایل زیادی هنر نقش بزرگتری مییابد. جامعه خدماتی تلاش دارد هنر را چون کالایی بستهبندی شده وارد چرخه مصرف بکند و بنابراین تلاش میشود هر جریان هنر زنده، معترض و آگاهیبخش، در فاصله کوتاهی از چرخه تولید انبوه عبور کند و دگرسان و دگرگون شده و به مثابه کالا، وارد مکانیزم بازار و خرید و فروش شود. اگر میداس شاه هرچه را لمس میکرد، تبدیل به طلا میشد تا روزی که دخترش را لمس کرد، سرمایهداری نیز به هر چه دست زده به کالا تبدیل شده و هنر را هم وارد این وادی کرده است.
اما هنر معترض زمانی که تبدیل به کالا شود، دیگر هشداردهنده نیست. یکی از مسایل هنر معاصر این است که بخشی از آثار لندآرت، هنر مشارکتی و هنر تعاملی در فاصله کوتاهی تبدیل به کالای هنری بیخاصیت شدند و حالا عرصه تازهای از هنر و هنرمندان هچون هنر گرافیتی در حال تسخیر شدن هستند. عرصه نقد را هم نه تنها دلالان بازار، بلکه کلکسیوندارهایی کنترل میکنند که جنس آنها در انبارشان قیمتی دارد، بنابراین به جای ارزیابی منتقدان، قیمت آثار هنری به شاخص ارزیابی کیفی آثار هنری تبدیل شده است.
حدود ۱۰ سال قبل، اثری از میکلآنژ کشف شد و تقریباً همزمان با مجسمهای از جفکونز مجسمهساز آمریکایی به فروش گذاشته شد. مجسمه جفکونز یک قلب کارت پستالی به ارتفاع ۲ متر و نیم با رنگ قرمز تند بود. اثر میکلآنژ ۱۳ میلیون دلار و کار جفکونز ۲۸ میلیون دلار فروخته شد! حالا سوال این است که آیا این تفاوت کیفیت اثر این دو هنرمند است؟
برشت در شعری معروف میگوید: من نمیدانم برنج چیست، من نمیدانم که میداند برنج چیست؟ من تنها بهای آن را میدانم. مورگان منتقد هنری هم میگوید: ما دیگر نمیدانیم کدام کار خوب و کدام کار بد است، فقط بهای آن را میدانیم.
*به موضوع اقتصاد هنر اشاره میکنید، هنرمندان بسیاری به جریان کالایی شدن هنر نقد دارند و این جریان را به مسلخ بردن هنر میدانند، برخی هم معتقدند که این امری اجتنابناپذیر است و هنرمند باید از طریق حرفهاش زندگی خود را تامین کند. شما چه فکر میکنید؟
- هنرمند بایستی زندگی مناسبی داشته باشد و از طریق حرفهاش امرار معاش کند. البته میشود به این بحث هم پرداخت که هنرمند امروز یک متخصص است یا یک روشنفکر؟ من در دهه بعد از ۶۰ سالگی زندگی خود هستم و چشماندازی طولانی پیش چشم من نیست. پس چنین فردی میتواند از بوالهوسیها و خواستههای کوتاهمدت دل بکند و چشمانداز دورتری را بنگرد.
گمان میکنم به تدریج بخشی از جریان تولید، از چارچوب کالا بودن درمیآید. همین حالا هم بخشی از تولیدات فرهنگی بسیار ارزان است. به نظرم تولید فرهنگی باید به آرامی از عرصه کالایی بودن فاصله بگیرد. این مساله امری ناممکن و نافی معیشت هنرمند نیست. از سوی دیگر، هنرمند به مثابه روشنفکر است. هنرمند کسی است که دغدغههای اجتماعی دارد. امروز در جهانی خشن، فاجعهبار و ناعادلانه زندگی میکنیم و نظام اقتصادی حاکم بر آن به گونهای پیش رفته است که روشهای مدیریت نظامهای اجتماعی موجود، کارآیی ندارند و جهان را به ورطه نابودی میبرند.
باید جایی وجدان بشریت بیدار شود و اول از همه هنرمندان باید این کار را بکنند. هنر باید به فجایع در حال رشد هشدار بدهد چراکه امر تبلیغات در کرختی جامعه بشری بسیار کوشاست. من با این مخالف نیستم که بخشی از جریان هنر همواره فضا را برای انسان شاعرانه و قابل تحمل میکند اما به این سوی قضیه هم به عنوان ضرورت نگاه میکنم که واقعیت جهان موجود دیده شود و مردم باید در جایی به خودشان بیایند.
شک نکنید که نظام سرمایهداری به مثابه نظامی که سرشت آن غیرعاطفی است، خواهان این قضیه نیست. از زمانی که سرمایهداری شکل گرفته، تلاش کرده است که هنر را مال خود کند و هنرمندان سعی کردند که در برابر آن مقاومت کنند.
*چطور می شود هم وارد بازی سرمایهداری و حراجیها و جریان کالایی شدن هنر نشد و هم معیشت هنرمند تامین باشد؟
- من نمیگویم هنرمند از طریق تخصصش امرار معاش نکند، اما هنرمند روشنفکر هم هست و وظایف اجتماعی هم دارد، میدانم از ساختار عینی روابط اجتماعی یک جامعه گریزی نیست و تنها از طریق ذهنی میشود از آن فاصله گرفت، لذا به وظایف اجتماعی او اشاره کردم. از نظر من، موقعیت و نقش هنرمندان متفاوت است. برخی مهارت و تخصصی دارند که نیازهای جامعه را از این حیث برآورده میکنند و برخی هم متفاوت فکر میکنند.
*مشکلات اساسی حوزه هنر در جامعه ما از دید شما چیست؟
- در مورد هنر چهار مشکل اساسی داریم. ۱- سیاستمداران برای هنر تصمیم میگیرند. ۲- اجازه نمیدهند هنرمندان در تصمیمگیری سهیم باشند. ۳-فضای امنیتی بر آن حاکم است. ۴- هنر را کوچک نگه میدارند تا خطرناک نباشد و این ساختار مطلوبی برای هنر نیست. هیچ اراده جدی و توان کافی نیز برای حذف این شرایط وجود ندارد.
*و تعریف هنر امروز؟
- هنر امروز هنر تحریک احساسات نیست بلکه تغییر عواطف و ادراک ناشی از آگاهی است. هنر مسیرهای طولانی طی کرده است؛ زمانی بزک زندگی بود و زینتی را به زندگی میداد. در این دوره به زیباییشناسی اهمیت میداد. در دوره مدرنیته هنر عبارت از تهییج و تأثیر بر عواطف بود که باید اثرگذار باشد و اثرگذاری لزوماً زیبایی نیست و زشتی بخش دیگر آن است. مثل ژانر فیلمهای ترسناک، پلیسی و... که هر کدام روی بخشی از عواطف اثر میگذارد.
امروز هنر عبارت است از انتقال آن گونه از اطلاعات از درک محیط زیست و زمینه زندگی اجتماعی که منجر به تأثیر عاطفی و انگیزش بشود. هنر دیگر چیز چشمنوازی نیست بلکه مفهومی عاطفی است که به عواطف تازه صراحت میدهد و گسترش عواطف و تکمیل کردن عواطف را در پی دارد. هنر امروز انسان را با کنش کامل بار میآورد تا کنشهای ما فقط عقلایی نباشد. هنر مجموعه اطلاعاتی است که به تاثیر در عواطف منجر میشود بنابراین هنر خبررسان، هشداردهنده و بازگوکننده است و عبارت از یک ساختار صرف بصری نیست. به همین علت است که هنرمندان امروز زمینه کارشان بیش از هر چیز زیست محیطی است. مسایل امروز هنر مسایل زیست محیطی، مسایل حاشیه شهرها، هویت شهری، اجتماعی و در نهایت هویت قومی و ملی است.
ادامه دارد...
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است