آفتاب
یادداشتی از علیرضا قائمی‌نیا؛

حافظ عشق زمینی را دریچه‌ای برای فهم عشق آسمانی می‌داند

حافظ عشق زمینی را دریچه‌ای برای فهم عشق آسمانی می‌داند

عشق آسمانی در زبان حافظ در عشق زمینی تجلی می‌کند؛ او عشق زمینی را دریچه‌ای برای فهم عشق آسمانی و روابط وجودی زمینی را سرنخی برای فهم روابط آسمانی می‌داند.

به گزارش خبرنگار مهر، امروز ۲۰ مهرماه روز بزرگداشت حافظ ـ غزلسرای معروف ایران زمین است. در ادامه یادداشتی در تفسیر و شرح برخی از اشعار آن به قلم حجت الاسلام علیرضا قائمی نیا، استاد حوزه و دانشگاه و سردبیر فصلنامه ذهن از نظر شما می گذرد.

حافظ در موارد زیادی با رجوع به عشق زمینی، حالات و روابط خودش را با عشق آسمانی‌اش بیان می‌کند. زبان حافظ رفت و برگشت بی‌وقفه میان عشق آسمانی و عشق زمینی در قالب استعاره‌های مفهومی است. او روابط وجودیش با حق تعالی را به کمک استعاره های مفهومی می فهمد و بیان می کند. غزل زیر یکی از برجسته ترین استعاره های مفهومی حافظ را در این مورد نشان می دهد.

مدامم مست می‌دارد نسیم جعد گیسویت
خرابم می‌کند هر دم فریب چشم جادویت
تو گر خواهی که جاویدان جهان یک سر بیارایی
صبا را گو که بردارد زمانی برقع از رویت
و گر رسم فنا خواهی که از عالم براندازی
برافشان تا فروریزد هزاران جان ز هر مویت
من و باد صبا مسکین دو سرگردان بی‌حاصل
من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت

در تبیین استعاره مفهومی حافظ باید مثالی را از عشق زمینی بیان کنیم که مد نظر حافظ بوده است. فرض کنید معشوقی زمینی با موهای بلند پرده بر می‌اندازد و با چرخاندن گیسوانش از عاشق دلربایی می‌کند. او همچنین با چرخاندن گیسوانش فضای اطراف را عطرآگین می‌کند و عاشق را از این راه مدهوش می‌کند.

خدا هم از دو راه دلربایی می‌کند: ‌نخست در برابر دیدگان دسته‌ای از عاشقانش پرده برمی‌اندازد و با زیبایی خود دلربایی می‌کند و نیز با این کار خود فضای عالم را عطرآگین می‌کند و نفحاتی را به راه می‌اندازد «اِنَّ لِرَبِّکُمْ فِی أَیّامِ دَهْرِکُمْ نَفَحاتٌ أَلا فَتَعَرّضُوا لَها» و از دسته‌ای دیگر از این راه دلربایی می‌کند.

در عالم دو دسته عاشق خدا وجود دارد: دسته‌ای که خدا در برابر آنان پرده برانداخته و زیبایی خود را در برابر دیدگاه آنان آشکار ساخته و دسته‌ای دیگر که نفحات الهی به مشام آنان می‌رسد و آن نفحات را در می‌یابد. این نفحات در عالم سرگردان هستند تا عاشقان حقیقی را در یابند. در نتیجه در عالم دو سرگردان وجود دارد:‌ یکی عاشقی که خدا در برابرش پرده برانداخته است. او دیگر بی قرار و سرگردان است. دوم نفحات الهی (باد صبا) که دنبال عاشقان حقیقی خداست که پیامی به آنها برساند.

حافظ، خود را از دسته اول می‌داند. او افسون چشم محبوب خود را دیده و سرگردان است. اما نفحات از بوی گیسوی حق تعالی سرگردان است:

من و باد صبا مسکین دو سرگردان بی‌حاصل
من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت

البته حافظ بی نصیب از بهره دسته دوم هم نیست. او مدام از بوی این نفحات مست بوده، از فریب چشم جادوی محبوب خراب است.

مدامم مست می‌دارد نسیم جعد گیسویت
خرابم می‌کند هر دم فریب چشم جادویت
حافظ از باد صبا هم سرگردان‌تر است.

زبان حافظ، بدین معنا استعاری (مفهومی) است که عشق آسمانی را در قالب مفاهیم عشق زمینی بیان می‌کند. او خدا را در قالب روابط انسانی بیان می‌کند و از روابط وجودی در میان آدمیان برای فهم روابط وجودی با حق تعالی کمک می‌گیرد. از این نظر در زبان حافظ عشق آسمانی در عشق زمینی تجلی می‌کند؛ نه بدین معنا که عشق آسمانی را با عشق زمینی یکی یا هم سنخ می‌داند؛ بلکه او عشق زمینی را دریچه‌ای برای فهم عشق آسمانی و روابط وجودی زمینی را سرنخی برای فهم روابط آسمانی می‌داند.

در این نگاه، مفاهیم مرتبط با عشق زمینی تنها راه فهم عالم عشق آسمانی است. روابط وجودی زمینی؛ یعنی روابط وجودی که انسان با موجودات این عالم برقرار می‌کند راه ورود به فهم روابط وجودی با خداست.

حافظ در اشعارش از صحنه عشق زمینی به طور استعاری به صحنه عشق الهی منتقل می‌شود. اشعار حافظ مملو از این حرکت استعاری است که  استعاره مفهومی نام دارد؛ یعنی مدد گرفتن از صحنه و فضای آشنا (عشق زمینی) برای فهم و بیان صحنه ناآشنا (عشق آسمانی). در این حرکت از مفاهیم فضای نخست (عشوه و غمزه و زلف و گیسو وغیره) برای بیان پدیده های فضای دوم استفاده شده است. کسانی که اشعار حافظ را به عشق زمینی تفسیر می‌کنند متوجه این نکته نیستند که صحنه عشق الهی را نمی‌توان بدون استفاده از صحنه عشق بشری فهمید و بیان کرد.

آنگاه که کلمات از فضای اول به فضای دوم منتقل می‌شود واجد معنای جدیدی می‌گردد که بین اهل عرفان - از یک زبان و فرهنگ - متسالم علیه است. در عین حال که از فضای اول به سمت فضای دوم حرکت می‌کنیم باز می‌فهمیم که عشق الهی با عشق زمینی تفاوت دارد و معادلات و روابط  فضای دوم  با فضای نخست کاملا متفاوت است، البته معانی برتر در معانی پایین‌تر ریشه و سرنخ دارند. استفاده از مفاهیم عشق زمینی صرفا برای زیباسخن گفتن نیست بلکه راهی جز این نیست. برای فرد ناآشنا باید از مفاهیم فضای آشنا استفاده کرد. این نکته معرفت‌شناختی و زبانشناختی مهمی در باره زبان حافظ است. زبان عرفان زبان استعاری (مفهومی) conceptual metaphor است. روابط وجودی میان حق تعالی و انسان را تنها می‌توان به کمک روابط وجودی در فضای بشری فهمید و بیان کرد. اگرچه اصطلاحات و مفاهیم عرفانی در زبان‌ها و فرهنگ‌های مختلف، متفاوت است، ولی در همه فرهنگ‌ها، روابط وجودی آسمانی را با روابط وجودی زمینی می فهمند.

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر         یادگاری که در این گنبد دوار بماند

حافظ طعم عشق زمینی را چشیده است و پس از آن به ساحت الهی توجه می‌کند. اگر عشق به حق تعالی نباشد چه چیزی در عالم ماندگار است؟ «فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ»(بقره/۱۱۵)

باید عاشق صورتی شد که همه جا را فراگرفته است که خوشتر از این عشق در عالم نیست.
بر جمال تو چنان صورت چین حیران شد              که حدیثش همه جا در در و دیوار بماند
یار بی‌پرده از در و دیوار در تجلی است یا اولی الابصار

وجود شباهت میان عشق زمینی وآسمانی نقض غرض عارف است. عارف می‌خواهد بگوید: او نظیر و شبیه ندارد، عشق به او هم نظیر ندارد. اینجا دو فضای متفاوت در کار است و نکته مهم این است که وجود شباهت نقض غرض است. عارف، تنها ادعا نمی‌کند که خدا بی‌نظیر است بلکه عشق حقیقی به حق تعالی اختصاص دارد و مابقی عشق مجازی است. عشق در این دو مورد یک معنا ندارد، پس حرکت از یک فضا (عشق مجازی) به فضای دیگر (عشق حقیقی) است. دوست داشتن مراتب دارد، ولی عشق یک رابطه شدنِ تام است که فقط میان بشر و خدا تحقق پیدا می‌کند.

حافظ، تفسیر وجودی قرآن است. حافظ در اشعار خود ابعاد وجودی قرآن را نشان می‌دهد. او با زبان استعاری روابط وجودی انسان با حق تعالی را که در قرآن به آنها اشاره شده بیان می‌کند. تفاوت عرفان ادبی با عرفان نظری در همین نکته نهفته است. عرفان ادبی چهره وجودی قرآن را به نمایش می‌گذارد و عرفان نظری ابعاد متافیزیکی را تحلیل می‌کند.

به نمونه ای از اشعار حافظ توجه کنید که به صورت متافیزیکی تفسیر شده است:
این  همه عکس می و نقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد

معمولاً این بیت این گونه تفسیر متافیزیکی شده که بیانگر وحدت وجود و این که همه عالم تجلیات اوست. این نکته یک ادعای متافیزیکی است که فقط یک وجود هست و دیگر موجودات تجلیات او هستند.

اما تفسیر وجودی این بیت بدین گونه است:‌ ساقی که می ‌می‌دهد زیبایی های متعدد و نقش و نگارهای فراوانی دارد که آدمی را به سوی خود جذب می‌کند و آنچه از این نقش و نگارها که در می افتاده اندکی از آن زیبایی‌های بی‌پایان است. ساقی با این نقش و نگارها دلربایی می‌کند و آدم را به سوی مستی می‌کشاند. ساقی همواره دلربایی می‌کند و دلربایی های او بی پایان است. این نقش و نگارها اموری هستند که آدم را به میگساری عشق الهی می‌کشانند.

بیت حافظ از این جهت مضمون آیه شریفه «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» است. این آیه هم به دو شکل تفسیر می‌شود:تفسیر متافیزیکی که در فلسفه و عرفان نظری به چشم می‌خورد؛ بدین معنا که خدا دم به دم می‌آفریند و تجلیات بی‌پایان دارد. تفسیر وجودی؛ بدین معنا که خدا هر روز در عالم دلربایی‌های خاصی دارد و هر دم موجودات با او رابطه وجودی برقرار می‌کنند. سیاق آیه با این آیه همخوان است؛ چرا که می‌فرماید: «یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی‏ شَأْن» سؤال یک رابطه وجودی است. موجودات دم به دم زبان می‌گشایند و از خدا طلب می‌کنند. این سؤال‌های بی‌پایان به خاطر طنازی‌های بی‌پایان الهی است.

کد N1777946

وبگردی