بیشتر بخوانید: جزئیات قتل و تجاوز به دختر بچه 5ساله ساوه ای
بیشتر ببینید: فیلم: قاتل آتنا دختر بچه 7 ساله پارس آبادی
جسد دختر بچه مجهول الهویهای حدودا چهارساله امروز در سطل زبالهای در یکی از روستاهای ملارد کشف شد.
جبله دادستان عمومی و انقلاب شهرستان ملارد در گفتوگو با میزان با اعلام این خبر اظهار کرد: با حضور بازپرس ویژه و دادستان در محل و همچنین تیم پزشکی قانونی بررسیهای لازم در این زمینه انجام شد.
وی با بیان اینکه جسد این دختربچه برای تکمیل تحقیقات به پزشکی قانونی منتقل شده است، ادامه داد: ظاهرا این کودک مورد اذیت و آزار از نوع کودک آزاری قرار گرفته است که اظهارنظر قطعی در این زمینه منوط به نظر پزشکی قانونی است.
دادستان عمومی و انقلاب شهرستان ملارد خاطرنشان کرد: دستورات قضایی لازم برای شناسایی ضارب و قاتل احتمالی صادر شده است.
ایلنا نیز نوشت: ظهر سه شنبه جسد کودک ۴ ساله در روستای «لم آباد» از توابع شهرستان ملارد در غرب استان تهران کشف شد.
احتمال داده میشود، این کودک به قتل رسیده است، اما هنوز این خبر تایید نشده است همچنین هویت این کودک هنوز مشخص نیست.
***
آیه های زمینی
آنگاه
خورشید سرد شد
و برکت از زمین ها رفت
سبزه ها به صحراها خشکیدند
و ماهیان به دریاها خشکیدند
و خاک مردگانش را
زان پس به خود نپذیرفت
شب در تمام پنجره های پریده رنگ
مانند یک تصور مشکوک
پیوسته در تراکم و طغیان بود
و راهها ادامهء خود را
در تیرگی رها کردند
دیگر کسی به عشق نیندیشید
دیگر کسی به فتح نیندیشید
و هیچکس
دیگر به هیچ چیز نیندیشید
در غارهای تنهائی
بیهودگی به دنیا آمد
خون بوی بنگ و افیون میداد
زنهای باردار
نوزادهای بی سر زائیدند
و گاهواره ها از شرم
به گورها پناه آوردند
چه روزگار تلخ و سیاهی
نان ، نیروی شگفت رسالت را
مغلوب کرده بود
پیغمبران گرسنه و مفلوک
از وعده گاههای الهی گریختند
و بره های گمشدهء عیسی
دیگر صدای هی هی چوپانی را
در بهت دشتها نشنیدند
در دیدگان آینه ها گوئی
حرکات و رنگها و تصاویر
وارونه منعکس میگشت
و بر فراز سر دلقکان پست
و چهرهء وقیح فواحش
یک هالهء مقدس نورانی
مانند چتر مشتعلی می سوخت
مرداب های الکل
با آن بخارهای گس مسموم
انبوه بی تحرک روشنفکران را
به ژرفای خویش کشیدند
و موشهای موذی
اوراق زرنگار کتب را
در گنجه های کهنه جویدند
خورشید مرده بود
خورشید مرده بود ، و فردا
در ذهن کودکان
مفهوم گنگ گمشده ای داشت
آنها غرابت این لفظ کهنه را
در مشق های خود
بالکهء درشت سیاهی
تصویر مینمودند
مردم ،
گروه ساقط مردم
دلمرده و تکیده و مبهوت
در زیر بار شوم جسدهاشان
از غربتی به غربت دیگر میرفتند
و میل دردناک جنایت
در دستهایشان متورم میشد
گاهی جرقه ای ، جرقهء ناچیزی
این اجتماع ساکت بیجان را
یکباره از درون متلاشی میکرد
آنها به هم هجوم میآوردند
مردان گلوی یکدیگر را
با کارد میدریدند
و در میان بستری از خون
با دختران نابالغ
همخوابه میشدند
پیوسته در مراسم اعدام
وقتی طناب دار
چشمان پر تشنج محکومی را
از کاسه با فشار به بیرون میریخت
آنها به خود میرفتند
و از تصور شهوتناکی
اعصاب پیر و خسته شان تیر میکشید
اما همیشه در حواشی میدان ها
این جانبان کوچک را میدیدی
که ایستاده اند
و خیره گشته اند
به ریزش مداوم فواره های آب
شاید هنوز هم
در پشت چشم های له شده ، در عمق انجماد
یک چیز نیم زندهء مغشوش
بر جای مانده بود
که در تلاش بی رمقش میخواست
ایمان بیاورد به پاکی آواز آبها
شاید ، ولی چه خالی بی پایانی
خورشید مرده بود
و هیچکس نمیدانست
که نام آن کبوتر غمگین
کز قلبها گریخته، ایمانست
آه ، ای صدای زندانی
آیا شکوه یأس تو هرگز
از هیچ سوی این شب منفور
نقیبی بسوی نور نخواهد زد؟
آه ، ای صدای زندانی
ای آخرین صدای صداها...
فروغ فرخزاد
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است