آفتاب

خاوری را توی گونی روز و شب...

خاوری را توی گونی روز و شب...

می کنیمش توی گونی روز و شب/ بلکه از یادش رود آن طمطراق/ دستهایش را قپانی بسته و/ توی محبس می کنیمش در اتاق...

 

محاکمه غیابی "خاوری" در دستور کار قرار گرفت!

گفت مردی لاغر و نازک بدن
پیش رندی حاذق و حاضر یراق:
«نصف شب از جای خود جستم غریب
خواب دیدم "خاوری" را، گشته چاق!
اینکه می شد تا بر آریمَش به چنگ
کاش می افتاد روزی اتفاق»

در جوابش رند گفتا بی درنگ
با چه شور و با چه حال و اشتیاق:
"چون نمی بینیمَش از نزدیکتر
پس غیاباَ می زنیمش با چماق
آنقَدَر با چوبِ فرض می زنیم
تا شود از هر دو تا پایش چلاق

می چکانیم اندرون حلق او
بی توقف قطره قطره سُرب داغ
می دهیم او را به دست عده ای
گنده و گردن کلفت و قلچماق
تا بلایی بر سر او آورند
هی صدا در آورد مثل الاغ

می کنیمش توی گونی روز و شب
بلکه از یادش رود آن طمطراق
تا رسد آنجا که از بیچارگی
استعانت جوید او از باجناق
دستهایش را قپانی بسته و
توی محبس می کنیمش در اتاق

بی ملاقاتی در آن کنج مخوف
جان سپارد از غم و درد فراق
پولهایی را که با خود برده است
با همان اجناس که کرده قاچاق
بی گذشت و بی ترحم یکسره
می ستانیمش به این سبک و سیاق

هر چه عیش و نوش کرده پیش از این
کوفتش کرده در آریم از دماغ
تا بداند عاقبت اینگونه است
هر کسی که کرده از ما استراق...!"

مجید مرسلی

 

 

6060

کد N1766103

وبگردی