آفتاب

عدالت‌خواهی از همیشه تا هنوز

عدالت‌خواهی از همیشه تا هنوز

همشهری دو - سعیده محبی: یکی از ۷۲شهید حادثه هفتم تیر سال ۶۰حزب جمهوری اسلامی است و از خانواده‌‌ای اهل مبارزه علیه ظلم و استکبار که برای پیدا کردن ریشه‌های مبارزاتی این خاندان باید سری به صفحات تاریخ زد.

 پدربزرگش از مبارزان و مجاهدان برجسته و نامي فارس بود و او كه خلق و خوي مبارزه و انقلابي‌گري عليه رژيم شاهنشاهي را از پدربزرگ ارث گرفت، همراه برادر بزرگ‌ترش و در كنار شهيدان رجايي، باهنر و بهشتي وارد عرصه مبارزه به رهبري امام خميني(ره) شد. با پيروزي انقلاب اسلامي ميدان جهاد و مبارزه براي او هم به عرصه كار و تلاش در جهت رفع مشكلات كشور تبديل شد و درجايگاه معاونت در وزارت كار و امور اجتماعي در دوران نخست‌وزيري شهيد رجايي قرار گرفت. شهيد مهندس غلامعلي معتمدي شايد براي نسل امروز نام كمتر شناخته‌شده‌اي باشد ولي او در عرصه مبارزه و تلاش و كار در تاريخ انقلاب اسلامي شناخته شده است.فاطمه معتمدي،خواهر شهيد معتمدي كه خود از مبارزان دوران انقلاب اسلامي است در گفت‌وگويي روايتگر فصل‌هايي از زندگي مبارزاتي و سال‌هاي خدمتگزاري برادرش شد؛ اينكه برادرش در سال‌هاي مسئوليتش در دوران نخست‌وزيري شهيد رجايي با همه توانش براي ارتقاي سطح معيشتي و رفاهي طبقه كارگر تلاش كرد. او يكي از شهداي دولت محسوب مي‌شود هرچمد روز شهادت او هشتم شهريور نيست. او با لباس كارگران در جمع‌هاي كارگري حاضر مي‌شد و انگار يكي از آنها بود و مانند آنها لباس مي‌پوشيد. خواهرش مي‌گويد وقتي به خانه مي‌آمد ظاهرش مثل كسي بود كه انگار الان از كارگري سرساختمان آمده بود.

  • براي پيدا كردن سابقه مبارزاتي در خانواده شما بايد كمي به عقب برگرديم؛ به زمان پدربزرگ‌تان كه از مبارزان بنام فارس در روزگار خود بوده. براي شروع كمي از اين سابقه بگوييد.

بله، مادرم مرحوم زهرا بيگم آيت‌اللهي دختر آيت‌الله حاج سيدعبدالحسين نجفي لاري،فقيه و سياستمدار معاصر و از مبارزان و مجاهدان بزرگ فارس بود كه در لار اعلام حكومت اسلامي كرده بود. ايشان بعد از ورود به حوزه علميه نزد علماي بزرگي مثل ميرزاي شيرازي، شيخ محمد حسين كاظمي و ملا لطف‌الله مازندراني تحصيل كرد و در سن 22سالگي به درجه اجتهاد رسيد و نماينده آيت‌الله ميرزاي شيرازي در خطه جنوب كشور بود. اوايل دهه 30به‌دنبال افزايش ظلم نيروهاي انگليس به مردم فارس، سران لارستان گروهي را به عراق و نزد مرحوم ميرزاي شيرازي مي‌فرستند تا شخصي را به‌عنوان نماينده براي مقابله با ظلم و ستم انگليسي‌ها در منطقه فارس به آنها معرفي كند. ميرزاي شيرازي در پاسخ اين گروه مي‌گويد فعلا كسي را درنظر ندارم. اين گروه براي زيارت مرقد اميرالمؤمنين(ع) راهي نجف مي‎شوند و در نجف اشرف با سيدمرتضي كشميري ديدار و از ايشان درخواست كمك مي‌كنند. او هم پدربزرگم آيت‌الله سيدعبد الحسين نجفي لاري را كه آن زمان يكي از بزرگ‌ترين استادان حوزه علميه نجف بود و فقه تدريس مي‌كرد پيشنهاد مي‌كند. گويا ايشان با توجه به مسئوليت‎هاي حوزوي‌اي كه داشتند با هجرت به ايران مخالفت مي‌كنند. اما يكي از اعضاي هيأت اعزامي دوباره نزد ميرزاي‌شيرازي مي‌رود و موضوع را با ايشان درميان مي‌گذارد.

ميرزاي شيرازي نيز در نامه‎اي ايشان را از اوضاع آشفته جنوب ايران باخبر و ملزم به هجرت به لارستان مي‌كند. بعد از نامه مرحوم ميرزاي شيرازي پدربزرگم نجف را ترك مي‎كند و به لارستان مي‎رود. در زندگي‌نامه پدربزرگم آمده ميرزاي شيرازي هنگام خروج ايشان،به هيأت لاري مي‌گويد:«با بردن آقا سيدعبدالحسين به لارستان، نجف را به آنجا برده‎اي و گهواره فضيلت و دانش را از فرزند فضيلت و علم خالي گذارده‌اي». پدربزرگم بعد از هجرت به ايران و سكونت در لار به تدريس و انجام وظايف ديني مشغول شد. مدرسه‌ و حوزه علميه‌اي تأسيس كرد و با تربيت گروه‌هاي مسلح كه بعدها به تفنگچيان سيدلاري و چريك‌هاي فارس و سيدلاري مشهور شدند به مبارزه با ظلم انگليسي‌ها پرداخت. ايشان براي مبارزه با اقدام دولت انگليس در اعزام مبلغ مسيحي و كتاب‌ها و نشريات ضاله به ايران،فرمان اخراج مبلغان مسيحي و جمع‌آوري كتب ضاله را صادر مي‎كند كه اين فرمان موجب خشم انگليسي‌ها مي‌شود و از حكومت وقت قاجار مي‌خواهند كه براي از بين بردن اين فرمان، آيت‌الله سيدعبدالحسين را تحت فشار بگذارد. ايشان به‌دنبال اين اتفاقات در فتوايي انحلال رژيم سلطنتي قاجار را واجب و اعلام مي‌كند: «واجب است تبديل سلطنت امويه قاجاريه به دولت حقه اسلاميه». به‌دنبال فتواي ايشان مبارزان لارستان كنترل منطقه را به‌دست مي‌گيرند و اموال حاكمان قاجار مصادره مي‎شود. مرحوم ميرزاي‌شيرازي بعد از اطلاع از اين واقعه، در نامه‌اي به ايشان اقدامات او را تأييد و سپاسگزاري مي‌كند. در حكومت اسلامي لارستان تمبر هم چاپ شد كه روي تمبرهاي چاپ شده نوشته بود پست ملت اسلام تا از تمبرهاي قاجاري مشخص شوند. پدرم مرحوم حاج محمدجعفر معتمدي نيز نوه امام جمعه يكي از شهرهاي كرمان بود كه در داراب زندگي مي‌كرد و بعدا با مهاجرت به شيراز با مادرم ازدواج كرد.

  • فرزندان خانواده همه متولد شيراز هستند؟

بله، البته به غير از آخري كه متولد تهران است. ما 5فرزند بوديم. 4پسر و من كه تك دختر خانواده هستم. شهيد غلامعلي فرزند سوم خانواده و من فرزند چهارم خانواده‌ام كه با سه سال و نيم فاصله بعد از ايشان به دنيا آمدم. برادرم شهيد غلامعلي معتمدي سال 1327به دنيا آمد. ماجراي ولادت او هم داستان جالبي دارد. مرحوم مادرم موقع بارداري او بسيار دچار سختي و مشكل مي‌شود. پزشكان به مادر توصيه مي‌كنند براي حفظ جان خود بايد از فرزندي كه در شكم دارد چشم‌پوشي كند. مادر از اين بابت خيلي غصه‌دار بوده و راضي به اين كار نبوده تا اينكه يك روز كه در حالت نشسته به ديوار منزل تكيه داده بوده، بين حالت خواب و بيداري در رؤيايي صادقه حضرت فاطمه(س) را مي‌بيند كه به بالين او آمده‌اند. حضرت يك استكان شير و پارچه‌اي سبز رنگ به او هديه مي‌كنند و به او مي‌گويند كه اين براي «غلامعلي» است و اينگونه مي‌شود كه نام برادرم غلامعلي گذاشته مي‌شود.

  • دوران تحصيل را هم در شيراز آغاز كرد؟

بله، كلاس چهارم دبستان بود كه به‌دليل شرايط كاري پدر به تهران مهاجرت كرديم و او ادامه سال‌هاي تحصيل را در مدارس دولتي تهران گذراند. موقع ورود به دانشگاه،دانشكده نفت آبادان، دانشكده فني دانشگاه تهران و دانشگاه علم و صنعت و دانشگاه پلي‌تكنيك دانشگاه‌هايي بودند كه او در آنها قبول شد. او دانشكده نفت آبادان را انتخاب كرد و راهي آبادان شد. 15روز بيشتر از شروع تحصيلش در آنجا نگذشته بود كه دانشكده فني دانشگاه تهران هم اعلام كرد كه در رشته مكانيك پذيرفته شده و چون مادرم بابت رفتن او به آبادان دلتنگي مي‌كرد ايشان با پرداخت جريمه‌اي نقدي از آنجا انصراف داد. خودش هم خيلي تحصيل در دانشكده نفت آبادان را به‌دليل شرايط آن روزش كه تحت نفوذ انگليس بود، دوست نداشت. بعد از آن وارد دانشكده فني دانشگاه تهران در رشته مهندسي مكانيك شد. تا قبل از ورود به دانشگاه بسيار روي آراستگي ظاهرش حساس بود آنقدر كه در فاميل به پاستوريزه معروف بود. خاطرم هست هر روز از مدرسه كه مي‌آمد يقه سفيد يونيفرم مدرسه‌اش را باز مي‌كرد و خودش مي‌شست تا براي روز بعد تميز و مرتب باشد. اما وارد دانشكده فني كه شد به‌دليل جو حاكم بر فضاي دانشكده كه نوعي زهد و ساده‌زيستي ميان دانشجويان مرسوم بود، ايشان هم تحت‌تأثيرآن فضا و روحيه دانشجويان ديگر خيلي حساسيتي روي ظاهرش نداشت.

  • فصل مبارزاتي زندگي ايشان از همان دوران دانشگاه شروع شد؟

به‌طور جدي بله، اما قبل از آن هم بود. برادر بزرگ‌تر من به‌طور فعال در جريان فعاليت‌هاي مبارزاتي حضور داشت و شب‌هاي جمعه جلساتي را با تعدادي ديگر از همفكرانشان داشتند كه به‌طور چرخشي و دور از چشم ساواك در منازل اعضا برگزار مي‌شد. برادر من هميشه در اين جلسات حضور داشت و بعدها و در دوران دانشجويي كه اين جلسات ادامه داشت ايشان خيلي جدي در اين جلسات شركت مي‌كرد و از آنجا كه در دانشگاه يارگيري هم كرده بود، اعضاي جديدي نيز به اين جلسات مي‌آمدند. شهيد‌محمدباقر حسيني لواساني كه ايشان هم جزء شهداي حادثه هفتم تير است، دكتر مظلومي، دكتر شهيد فياض‌بخش، دكتر لبافي نژاد ازجمله كساني بودند كه در اين جلسات حضور داشتند. در اين جلسات يكي قرآن تفسير مي‌كرد، ديگري سخنراني مي‌كرد و برادرم شرح و تفسير نهج البلاغه را مي‌گفت و ما خانم‌ها كه اغلب يا خواهران همين اعضا بودند يا همسرانشان، در اتاق ديگري پشت پرده مي‌نشستيم و گوش مي‌داديم. البته بعدها برادر شهيد دكتر فياض‌بخش جلسه‌اي را به‌طور مستقل براي خانم‌ها تشكيل دادند كه من هم در آن شركت مي‌كردم. به هر حال زمينه فكري و اعتقادي و مبارزاتي آنها در اين جلسات شكل گرفته بود و با پررنگ شدن فعاليت‌هاي مبارزاتي انقلابي شكل جدي و منظمي به‌خود گرفت و بعدها متوجه شدم كه به واسطه اين جلسات آنها با شهيد بهشتي و شهيد‌رجايي در ارتباط بودند.

  • فعاليت‌هاي مبارزاتي شهيد غلامعلي در مقطعي از سوي ساواك مورد تعقيب و پيگيري قرار گرفت، درست است؟

بله، در دوران دانشجويي در تظاهرات‌هاي مختلف شركت مي‌كرد و ساواك عكس‌هايي از او را در ميان جمعيت داشت. بعد از اتمام دوران تحصيلش براي خدمت سربازي به شيراز رفته بود و آن موقع اصلا تهران نبود ولي فعاليت‌هايش ادامه داشت. بعد از يك هفته ماموران ساواك ساعت 11شب به خانه‌مان آمدند و همه جا را زير و رو كردند. ما همه‌‌چيز را جمع كرده بوديم ولي آنها در كمد كتاب‌ها، كتابي را پيدا كردند كه داخلش يك سري اسامي بچه‌هايي كه در جلسات شركت مي‌كردند نوشته شده بود و در طرف ديگر اسامي علما و بزرگاني كه اين بچه‌ها هر كدام مأمور به برقراري ارتباط با آنها بودند. آنها كتاب را كه باز كردند اول چشم‌شان به صفحه‌اي افتاد كه اسم علما روي آن نوشته شده بود. به پدرم گفتند اين اسامي چيست؟ پدرم گفت بچه‌هاي من متدين هستند و با اين افراد سر و كار دارند. من هم ايستاده بودم و زيرلب دعا مي‌خواندم كه مبادا آنها صفحه‌اي را كه اسم بچه‌ها روي آن نوشته شده را ببينند كه نديدند و بدون پيدا كردن سند و مدركي رفتند اما به پدرم گفتند مراقب پسرت باش. اين اتفاق 2بار ديگر افتاد و آنها به انگيزه پيدا كردن مدرك و دستگيري برادرم وارد خانه شدند ولي هر بار دست‌خالي بازگشتند. ساواك خيلي جاها دنبال او بود ولي نمي‌توانست پيدايش كند. مدام از ساواك به پدرم زنگ مي‌زدند كه جلوي پسرت را بگير و ما عكس‌هاي او را در تظاهرات و فعاليت‌هاي دانشجويي داريم.

  • شما خودتان چقدر در جريان اقدامات مبارزاتي ايشان بوديد؟

پدر و مادرم كه خيلي در جريان نبودند چون به هر حال نگران مي‌شدند. من هم خيلي كلي اطلاع داشتم. به‌خاطر مسائل امنيتي بسيار مخفيانه و حتي دور از چشم خانواده‌ كار مي‌كردند و خيلي از فعاليت‌هايشان را بعدها متوجه مي‌‌شدم. بعد از شهادت سيدمحمد مفيدي من متوجه شدم كه ايشان همان آقايي است كه با نام مستعار لطفي مرتب در خانه ما مي‌آمد و ساعت‌ها با برادرم در راهروي منتهي به حياط خانه صحبت مي‌كرد.

  • چطور وارد مدرسه رفاه شديد؟

من به واسطه آشنايي برادرم با شهيد رجايي به‌عنوان معلم وارد مدرسه رفاه شدم. البته من از اين موضوع اطلاع نداشتم و برايم سؤال بود كه چطور من براي تدريس در اين مدرسه انتخاب شده‌ام. مدرسه رفاه، مدرسه‌ فرزندان و خانواده‌هاي افرادي بود كه مبارزات سياسي مي‌كردند. افرادي كه آنجا درس مي‌خواندند به نوعي تحت‌تأثير فضاي خانوادگي زمينه گرايش‌هاي اعتقادي مذهبي و عقايد سياسي داشتند. برخي از دانش‌آموزان مدرسه برادر يا پدرشان زنداني سياسي بود و چنين فضايي بر مدرسه حاكم بود. آن موقع شهيد بهشتي، شهيد‌رجايي و شهيد باهنر عضو هيأت مديره مدرسه رفاه بودند.

  • خود شما هم از نزديك با شهيد رجايي برخورد داشتيد؟

آنجا شهيد رجايي براي ما كلاس‌هايي درخصوص آموزش شيوه‌هاي تدريس به دانش‌آموزان را گذاشتند. ما هر روز به دفتر ايشان در مدرسه مي‌رفتيم و دور ميز مي‌نشستيم و خودشان آموزش‌هايي را درخصوص نحوه تدريس به ما مي‌دادند. اين جلسات نزديك‌ترين برخوردهاي من با ايشان بود. خاطرم هست كه اصول اوليه آموزش را بسيار دقيق و اصولي به ما آموزش مي‌دادند و فكر مي‌كنم آموزه‌هاي ايشان در اين جلسات از همه آموخته‌هاي من درچند سال دانشگاه بيشتر بود.

  • در زمان انحلال مدرسه رفاه و تعطيلي آن در سال 52هم آن جا حضور داشتيد؟

بله، تازه سال اول دبيرستان مدرسه هم راه‌اندازي شده بود و از آنجا كه مدرسه رفاه با نظر شهيدرجايي و شهيد باهنر و هيأت مؤسس آن، در واقع بستري براي تربيت فرهنگي و اعتقادي دانش‌آموزان آن و محلي براي كمك به خانواده‌هاي زندانيان سياسي كه دانش‌آموزي در آن مدرسه داشتند بود، تحت نظر و حساسيت‌هاي ساواك بود. بنابراين سال 52منحل و تعطيل شد و مدير و ناظم و حتي تعدادي از دانش‌آموزان مدرسه را دستگير كردند و بردند. شهيد رجايي هم سال 53دستگير و زنداني شد كه تا سال 57در زندان بود. بعد از آن براي مدرسه مدير دولتي تعيين كردند و با تغيير رويه آن ما همه از آن بيرون آمديم.

  • فعاليت‌هاي مبارزاتي شهيد معتمدي پس از پيروزي انقلاب اسلامي چگونه ادامه پيدا كرد؟

پس از پيروزي انقلاب همراه شهيد باهنر، شهيد رجايي و شهيد بهشتي در سروسامان دادن به اوضاع كشور در روزهاي پس از انقلاب فعاليت مي‌كرد و با اعتقاد به فعاليت‌هاي تشكيلاتي و شناختي كه نسبت به شهيد بهشتي داشت عضو حزب جمهوري اسلامي و مشغول خدمت در آنجا شد.

  • سابقه مبارزاتي كه شهيد معتمدي با شهيد رجايي از دوران قبل از انقلاب داشت باعث حضور ايشان در جايگاه معاونت در وزارت كار و امور اجتماعي در دوران نخست‌وزيري شهيد رجايي شد يا دليل ديگري داشت؟

پس ‌از آنكه شهيد رجايي به نخست‌وزيري رسيد، شهيد معتمدي را براي تصدي مسئوليت وزارت كار و امور اجتماعي پيشنهاد كرد، اما با مخالفت بني‌صدر كه رئيس‌جمهور بود، مواجه شد. سپس مدتي به‌عنوان سرپرست وزارتخانه مشغول به‌كار شد و با انتخاب ميرمحمد صادقي به‌عنوان وزير كار و امور اجتماعي، برادرم به‌عنوان معاون امور رفاهي اين وزارتخانه منصوب شد كه حدود 9‌ماه تا زمان ترور و شهادتش در دفتر حزب جمهوري اين مسئوليت را بر عهده داشت. او در اين مسئوليت همه توان خود را براي ارتقاي سطح معيشتي و رفاهي طبقه كارگران به‌كار گرفت. با لباس كارگران در جمع‌هاي كارگري حاضر مي‌شد و انگار يكي از آنها بود و مانند آنها لباس مي‌پوشيد. وقتي به خانه مي‌آمد ظاهرش مثل كسي بود كه انگار الان از كارگري ساختمان آمده است. در مراسم تشييع پيكر ايشان جمع زيادي از كارگران حضور داشتند. بسيار پرتلاش بود، كم مي‌خوابيد و در كنار شهيدان رجايي و باهنر و بهشتي زياد كار مي‌كرد.

  • در دوران مسئوليت‌شان در وزارتخانه، ساكن تهران بودند؟

ايشان از بعد از ازدواج ساكن اصفهان بود و همان‌جا صاحب دو فرزند(دو‌قلو)شد. بعد از مسئوليتش در وزارتخانه پنجشنبه و جمعه‌ها عازم اصفهان مي‌شد تا در كنار خانواده‌اش باشد. حدود 15روز بود كه خانواده‌اش را هم به تهران آورده بود كه حادثه انفجار دفتر حزب جمهوري و شهادت ايشان رخ داد.

  • آخرين باري كه ايشان را قبل از شهادت ديديد كي بود؟

شب قبل از شهادتش روز 6تير‌ماه بود. چون خانواده‌اش تازه ساكن تهران شده بودند مهماني داده و همه خانواده در منزل ايشان بوديم كه همان‌جا خبر ترور مقام معظم رهبري را شنيديم.

  • خبر شهادت ايشان چگونه به شما رسيد؟

منزل ما در خيابان گرگان بود و صداي انفجار را شنيديم اما نمي‌دانستيم چيست. از كوچه صداي همهمه و هياهوي مردم را مي‌شنيديم كه مي‌گفتند بمبگذاري شده و آقاي بهشتي شهيد شده‌اند. ما هم مي‌خنديديم به اين حرف‌ها و مي‌گفتيم مردم چه شايعاتي از خودشان درمي‌آورند. تا صبح ما از سر و صداي مردم در كوچه نخوابيديم اما اصلا به فكرمان نرسيد كه چنين اتفاقي افتاده باشد. تا اينكه ساعت 6صبح راديو خبر شهادت دكتر بهشتي و چند نفر ديگر را داد. خبر ساعت 7كه شروع شد يك لحظه به‌خودم آمدم و به همسرم گفتم محل حادثه جايي است كه دو برادر من هم آنجا بودند. گفت بلندشو به خانه‌هاي آنها يا منزل بابا زنگ بزن ببين چه خبر است. همان موقع گوينده خبر شروع كرد به خواندن اسم‌هاي شهداي حادثه كه اسم بيست و چهارم اسم برادر من بود.

  • به غير از شهيد غلامعلي معتمدي كدام برادرتان در جلسات حاضر مي‌شد؟

اين جلسات يكشنبه شب‌هاي هر هفته در دفتر حزب جمهوري برگزار مي‌شد و آقاي دكتر بهشتي در آنها درس اقتصاد مي‌دادند. برادر بزرگم دكتر محمدرضا معتمدي كه بعدها دكتر قلب امام (ره) شد و برادر شهيدم غلامعلي در آن شركت مي‌كردند.

  • واكنش برادر بزرگتان بعد از شنيدن خبر حادثه بمبگذاري دفتر حزب چه بود؟

هميشه مي‌گويد من در اين حادثه فقط برادرم را از دست ندادم. برادر خودم و شهيد دكتر لواساني و شهيد دكتر فياض بخش كه براي من مثل برادر بودند را از دست دادم. برخي از اعضاي حزب هميشه در جلسات آن شركت نمي‌كردند. از برخي از اعضا براي آن جلسه با تلفن دعوت شده بود كه حتما حاضر شوند. شهيد لواساني يكي از آنها بود كه به او زنگ زده بودند و او براي رفتن به جلسه استخاره كرده بود و خوب آمده بود.

  • هنوز با خانواده‌هاي شهداي هفتم تير ارتباط داريد؟

متأسفانه بعد از اين حادثه برخي جريان‌ها ميان اين خانواده‌ها اختلاف و شكاف انداختند. مشخص است كه يك مأمور خريد حزب جمهوري اسلامي به اسم آقاي كلاهي به تنهايي مسئول بمبگذاري در دفتر حزب نبود و اين مسئله سازماندهي شده بود اما متأسفانه پيگيري نشد. سال‌سوم شهادت آنها بود كه خانواده‌هاي شهداي هفتم تير خدمت امام (ره) رسيديم. آنجا همسر برادرم كه از بانوان فعال از دوران قبل از انقلاب بود، به نمايندگي از بقيه خانواده‌ها بلند شد و شروع به صحبت كرد. ايشان از امام(ره) خواست كه موضوع حادثه هفتم تير پيگيري شود. از آن روز جرياني داخل خانواده‌ها نفوذ پيدا كرد و بر مسئله موضوع پيگيري اين حادثه و عدم‌پيگيري آن ميان آنها اختلاف نظر افتاد و همين،رابطه ميان خانواده‌ها را كم كرد.

  • يادگارها و نشان‌ها

از شهيد غلامعلي معتمدي 2فرزند پسر دوقلو به يادگار مانده بود؛ بشير و امير كه دكتر امير معتمدي معاون آموزش و پژوهش سازمان جوانان هلال احمر در جريان يك ماموريت اداري در ايتاليا موقع اقامه نماز ظهر به‌علت ايست قلبي درگذشت. جالب است كه بدانيد احمدرضا معتمدي، كارگردان شناخته شده سينماي كشورمان برادر ديگر شهيد غلامعلي معتمدي است. چهاردهم شهريور سال 1391 شورای عالی حوزه علمیه قم با رهبر انقلاب دیداری داشتند، قاب عکسی روی قفسه‌ گوشه اتاق قرار داشت که در تصاویر منتشر شده جزئیات آن معلوم نبود. آن عکس را از نزدیک که ببینید سید جلیل‌القدری به نماز جماعت ایستاده است؛ عکسی قدیمی از امام جماعتی که در حال قنوت است: آیت‌الله‌العظمی سید عبدالحسین لاری. رهبر معظم انقلاب در لابه‌لای کلمات‌‌شان هرجا به مناسبتی اسمی از ایشان به میان آمده، همواره با بزرگی و عظمت از «آیت‌الله سیدعبدالحسین لاری» نام می‌برند. ایشان در جایی فرموده‌اند: «مرحوم آقاسید عبدالحسین در نوع خودشان، یک روحانی بی‌نظیرند؛ یعنی بنده شبیه ایشان را در بین روحانیون برجسته‌ دوره‌های خودمان سراغ ندارم! آن جنبه علمی ایشان و آن جنبه‌ آگاهی فکری و سیاسی ایشان است. از جنبه علمی هم ایشان جهاد و تشکیل حکومت و سکه و تمبر و از این کارها داشتند. این‌ها چیزهایی‌ است که من نظیرش را تا زمان خودمان -یعنی تا زمان امام رضوان‌الله‌تعالی‌علیه- واقعا در هیچ کس سراغ ندارم؛ با این عظمت مقام و شموخ آن مرتبه علمی و سیاسی و فرهنگی و آگاهی و شجاعت.»

  • كوتاه اما پرثمر

شهيد معتمدي پس از پيروزي انقلاب اسلامي تا هنگامه شهادتش كه سال‌هاي طولاني‌اي نبود مسئوليت‌هاي مختلفي را بر عهده گرفت. وي به پيشنهاد مرحوم علي اكبر پرورش- وزير آموزش و پرورش دولت شهيد رجايي-‌‌به‌عنوان مشاور اقتصادي استاندار اصفهان منصوب شد و در كنار آن مسئوليت بخش كارگري حزب جمهوري اسلامي و واحد مهندسي را نيز برعهده گرفت. حضور او در جمع‌هاي كارگري و پيگيري مشكلات و مطالبات آنها آنقدر وي را محبوب كارگران كرد كه او را به‌عنوان نامزد انتخابات اصفهان در نخستين دوره مجلس شوراي اسلامي پيشنهاد كردند اما نپذيرفت و در نامه‌اي دلايل عدم‌پذيرش‌اش را اينگونه توضيح داد: «تأكيد من هميشه بر اين بوده است كه با توجه به خط‌مشي و اصول مكتبي موردنظر، نمايندگاني از اقشار مختلف با خواسته‌ها و برداشت‌هاي متفاوت از مسائل در مجلس حضور يابند تا اين مجلس واقعا محل شور و مشورت و تبادل افكار و عقايد گوناگون باشد و در نتيجه بهترين قوانين تصويب شود. و اين منظور با وجود برادر مبارزمان «علي حاج حسيني» كارگر كارخانه ناهيد و استادان بزرگواري چون استاد پرورش به خوبي حاصل است و از نظر شرعي، تكليفي متصور نيست».

  • كوتاه اما پرثمر

شهيد معتمدي پس از پيروزي انقلاب اسلامي تا هنگامه شهادتش كه سال‌هاي طولاني‌اي نبود مسئوليت‌هاي مختلفي را بر عهده گرفت. وي به پيشنهاد مرحوم علي اكبر پرورش- وزير آموزش و پرورش دولت شهيد رجايي-‌‌به‌عنوان مشاور اقتصادي استاندار اصفهان منصوب شد و در كنار آن مسئوليت بخش كارگري حزب جمهوري اسلامي و واحد مهندسي را نيز برعهده گرفت. حضور او در جمع‌هاي كارگري و پيگيري مشكلات و مطالبات آنها آنقدر وي را محبوب كارگران كرد كه او را به‌عنوان نامزد انتخابات اصفهان در نخستين دوره مجلس شوراي اسلامي پيشنهاد كردند اما نپذيرفت و در نامه‌اي دلايل عدم‌پذيرش‌اش را اينگونه توضيح داد: «تأكيد من هميشه بر اين بوده است كه با توجه به خط‌مشي و اصول مكتبي موردنظر، نمايندگاني از اقشار مختلف با خواسته‌ها و برداشت‌هاي متفاوت از مسائل در مجلس حضور يابند تا اين مجلس واقعا محل شور و مشورت و تبادل افكار و عقايد گوناگون باشد و در نتيجه بهترين قوانين تصويب شود. و اين منظور با وجود برادر مبارزمان «علي حاج حسيني» كارگر كارخانه ناهيد و استادان بزرگواري چون استاد پرورش به خوبي حاصل است و از نظر شرعي، تكليفي متصور نيست».

کد N1758484

وبگردی