به گزارش خبرنگار مهر، متن زیر یادداشتی از مهدی جمشیدی، عضو هیأتِ علمیِ پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی است که در ادامه می خوانید؛
۱- چنانچه پذیرفته شود که نیروهای فکری و علمیِ جبهۀ انقلاب در عرصه علومِ انسانیِ اسلامی، گفتمانِ مُجدِّد را ساخته و پرداخته نکردهاند و در این باره، خلاء و چالشِ جدّی و هزینهساز وجود دارد، این مسأله مطرح میشود که در میانِ نیروهای فکری و علمیِ جبهۀ انقلاب، کدامِ «خوانش» و «برداشت» از علومِ انسانیِ اسلامی باید «حاکم» شود و «رسمیّت» داشته باشد؛ چراکه فاعلان و نظریهپردازانِ برنامه علومِ انسانیِ اسلامی، همگی ایدة واحد ندارند و بر یک قول، متّفق نیستند، بلکه به تعاریف و تلقّیهای گوناگونی قائلاند، و فاصله میان این «شکافها» و «گسستها»ی معرفتی نیز، اندک نیست.
۲- به نکته پیشین باید مطلبِ دیگری را نیز اضافه کرد و آن این است که ما اکنون در جامعهای به سر میبریم که در آن انقلاب اسلامی تحقّق یافته و از متنِ این انقلاب، نظامِ سیاسیِ اسلامی - شیعی سر برآورده است. در هسته مرکزی این نظام نیز، «ولیّ فقیه» قرار گرفته که علاوه بر «شأنِ سیاسی»، واجدِ «شؤونِ معنوی و معرفتی» نیز است. ولایت فقیه، تنها «ولایتِ سیاسی» نیست، چون نه مدیّریتِ جامعه اسلامی و نه قلمرو ارزشهای اسلامی، در شؤونِ سیاسی خلاصه میشود. در این حال، ولیّ فقیه که مکلَّف به جاری ساختنِ ارزشهای اسلامی در جامعه است، باید این پاره از ارزشهای اسلامی را نیز به اجرا درآورد و خود را در قبال آنها، مسئول و مکلَّف قلمداد کند؛ چراکه اگر چنین نکند، اختلالِ نظام لازم میآید.
شأنِ معرفتیِ ولیّ فقیه اقتضاء میکند که او بر جامعه، «ولایتِ فکری و ایدئولوژیک» نیز داشته باشد. بر این اساس است که آیتالله خامنهای در طولِ سالهای گذشته، درباره علومِ انسانی سخن گفته و نظراتِ کارشناسانه و عالِمانهای را اظهار کردهاند. در غیر این صورت، چنین گفتههایی بدان معنی میبود که ایشان در زمینهای که ولیّ فقیه نباید دربارة آن موضعگیری و اظهارنظر کند چنین کرده است.
گفته ایشان، نشانگرِ برخورداریِ ایشان از شأنِ موردِ نظر و در نتیجه، برخورداری از ولایت در این ساحت است. روشن است که در مسائلِ فکری و نظری، به هیچ رو نباید اجتهاد و استنباط را تعطیل و ممنوع اعلام کرد، اما در میانِ آراء و افکارِ مختلف، اجتهاد و استنباطِ ولیّ فقیه، «حجّیّت» و «رسمیّت» دارد و باید «حاکم» و «غالب» شود. یکی از فلسفههای وجودِ ولیّ فقیه و نافذ بودنِ حُکمِ او در برابرِ سایرِ فقها و مراجع، این است که جامعه را نمیتوان با نگاهها و نظراتِ متنوّع اداره کرد. بنابراین، با وجودِ مشروعیّتِ مطرح ساختنِ تلقّیهای مختلف، در نهایت باید یک تلقّی، جنبه «رسمی» و «حکومتی» داشته باشد و به «اجرا» نهاده شود.
بنابراین، ولیّ فقیه بر جامعة اسلامی، ولایتِ فکری و ایدئولوژیک دارد و جامعه باید بر اساسِ نظریات و مطالباتِ ایشان اداره شود، اما در عینِ حال، ایشان خود یک دینشناسِ معاصر و زمانآگاه است وگفتههایش از مطالعات و تأمّلاتِ عالِمانه برمیخیزد و سلیقهای و دلبخواهانه نیست، و از این رو، میتوان برای گزارههایی که ایشان در زمینة علومِ انسانیِ اسلامی مطرح کردهاند، دلایلِ و براهین اقامه کرد.
۳- ولیّ فقیه، اگرچه حقّ «امر» و«نهی» دارد و میتواند خواستههای خود را نسبت به مردم، در چنین قالبی مطرح کند، اما او با انگیزههای تربیتی، برای خواستههای خود، «استدلال» بیان میکند و حقّانیّتِ نظرِ خود را، مفروض نمیانگارد. در واقع، او میداند که باید با جامعه، به زبانِ «اقناع» و «استدلال» سخن گفت، نه «تحمیل» و «تحکّم». البته ما به عنوانِ کسی که از لحاظِ دینی، موظّف به «اطاعت» از ولیّ فقیه هستیم، نباید اطاعتِ خود را متوقّف بر اقامه شدنِ دلیل و برهان از سوی ولیّ فقیه کنیم و برای پذیرشِ هر گزارهای، از وی شواهدِ تجربی و براهینِ عقلی طلب نماییم. ولایتِ ولیّ فقیه بر جامعة اسلامی، به سببِ فزونیِ کمالِ عقلانی و دینشناسیاش است. پس نباید در هر فقرة کلّی و جزئی، مطالباتش را با مَحکِ عقلِ خویش بسنجیم و چون و چرا کنیم.
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است