آفتاب

درگیر جنگ، غافل از بازرگانی

درگیر جنگ، غافل از بازرگانی

: ژان اوتر، فرستاده ویژه دربار لویی پانزدهم پادشاه فرانسه به ایران بود. او طی سال‌های 1734 تا 1743 در ایران و ترکیه به‌سر برده و اوضاع ...

اشاره: ژان اوتر، فرستاده ویژه دربار لویی پانزدهم پادشاه فرانسه به ایران بود. او طی سال‌های 1734 تا 1743 در ایران و ترکیه به‌سر برده و اوضاع اجتماعی و سیاسی و اقتصادی آن دوران را توصیف کرده است. در اینجا بخشی از سفرنامه او را می‌خوانید که در ژوئن سال 1744 نوشته شده است:

 

پس از اندکی آسایش، به ملاقات کسانی پرداختم که در مسافرت نخستین به بغداد شناخته بودم. گزارش دلایل مسافرت خود از اسپاهان و نقشه سفر به بصره و موقعیت و چگونگی برخورد مناسب با احمدشاه را برای تاسیس قنسولگری یا به مقیاس آن را نوشته و به دربار و «مسیو دوو یلنیو» (VILLENEUVE de) فرستادم. در نتیجه از دستورات دریافتی دیده خواهد شد که تا چه اندازه می‌توان برای برقراری روابط بازرگانی با ایران، قدم برداشت. قبلا در این باره به عبدالباقی‌خان مراجعه کرده بودم. ضمن این پرسش، می‌خواستم بدانم،‌ آیا شاه جدید پیشنهادها را با روی خوش خواهد پذیرفت؟ وی گفت که به گمان او نادرشاه به‌منظور کشانیدن اروپاییان و تمدن آنها به ممالک خود، شاید بیش از شاهان پیشین و بهتر از آنان توجه خواهد کرد. در هنگامی که خان دستور یافت به قندهار برود، چند روز پیش از عزیمت، از من خواهش کرد که درباره هدفی که دارم یادداشتی تهیه کنم و به وی بسپارم و قول داد که در فرصت مناسب، آن را تقدیم شاه خواهد کرد و پاسخ آن را هم بی‌درنگ برایم خواهد فرستاد. آنچه را که خان خواسته، تهیه کرده و به وی دادم و او با خود برد.

مدت‌ها گذشت و خبری نرسید. با خود اندیشیدم که نامه دیگری بنویسم و قولی را که خان داده بود، یادآوری کنم. نوشته را به حاتم‌بیک، حاکم وقت اسپاهان دادم و او هم فورا آن را به قندهار فرستاد. من گمان می‌کنم که یا نادرشاه گرفتار جنگ بوده و نتوانسته توجهی به بازرگانی داشته باشد، یا اینکه عبدالباقی‌خان هنگام رسیدن به قندهار، بدبیاری آورده و نتوانسته یادداشت‌های مرا تسلیم کند تا بتواند پاسخ مرا بفرستد. این جریان شگفت‌آور را با چند نفر از آشنایان درمیان گذاشتم، گفتند: نادرشاه در فکر این نیست که کشور را از راه بازرگانی شکوفا کند و وقت هم ندارد و هدف و منافع او در این است که با جنگ بر ذخایر خود و مملکت بیفزاید. از سوی دیگر چون خیلی گرفتار است نباید روی خوش‌قولی او حساب کرد. ایران در اثر کشمکش‌های متمادی داخلی و خارجی ویران شده و مراکز بازرگانی خارجیان بی‌حاصل و زیان‌آور خواهند شد. از جریان اوضاع، اطمینان یافتم که نادرشاه به هندوستان رفته و برنامه‌اش درست بوده است.

جنگ‌ها و ناامنی‌ بیست، سی ساله اخیر ایران را از پا درآورده و فقیرکرده است، به این جهت تصمیم گرفتم به بصره بروم. در آنجا احمدپاشا، خردمندانه توانسته،‌ تمام بازرگانی خلیج‌فارس را به‌سوی خود جلب کند. بازرگانان و واسطه‌های فرانسوی از چند سال پیش، از هندوستان به بصره روی آورده و اروپاییان از این امر به حسادت و انتریک پرداخته بودند، پیوسته فرمانداران را عصبانی کرده‌اند. بازرگانان فرانسوی ناچار با پرداخت هدایا یا وام، توانستند تجارت باصرفه‌ای داشته باشند. آنان برای انعقاد قرارداد با این حکام، از طریق واسطه‌ها و دلال‌های محلی اقدام می‌کردند. اما رفتار آنها خوب نبود. پاره‌ای می‌ترسیدند و برخی هم می‌خواستند برای ترک‌های محلی دلالی کنند یا اینکه تجار فرانسوی را گول بزنند و به نفع خود پول بیشتری را به‌دست آورند. لازم بود که ترتیبی داده شود که این ناراحتی‌ها برطرف شود و به نابودی بازرگانی این مملکت منتهی نشود. تاسیس یک باب کنسولگری در بصره تنها راه برای جلوگیری از این اجحاف به‌شمار آمده بود؛ دربار عثمانی دست موافقت خود را دراز کرد و «برات» (در آن تاریخ واژه برات حکم فرمان و موافقت را داشته است- مترجم) یعنی نوشته و فرمان، از طرف امپراتور، برای تاسیس قنسولگری صادر شد، و آن هم پس از درخواست‌های طولانی مسیو دو ویلنیو انجام گرفته بود.

مشکل بزرگ دیگر جلب نظر و موافقت احمدشاه بود و بدون آن، از کنسول هیچ‌کاری ساخته نمی‌شد. باید دل پاشا را به‌دست آورد. نشان دادن فرمان صورت تشریفاتی داشته و در این‌گونه موارد دستور خاص باید ضمیمه آن بشود، باب عالی آن را برای پاشا می‌فرستد و چنین وانمود می‌شود که تاسیس کنسولگری مدیون عنایت پاشا است و از آنچه که فهمیدم وی آمادگی انجام چنین کاری را هم دارد و از آن گذشته داشتن این موسسه در قلمرو حکومت او نشانه برتری است. هنگامی‌که او را با خود موافق و همراه دیدم، مراتب را به مسیو دوو یلنیو که با مهارت رشته کار را رهبری می‌کرد، گزارش دادم.

 

از بغداد تا بصره

پس از ده روز چون در بغداد کاری نداشتم در 8 ژوئن در قایقی که بازرگانان ترک اجاره کرده بودند، سوار شدم و در «قراتپه» یکی از دروازه‌های بغداد پیاده شدم.  تمام آنان که باید با هم سفر کنیم حاضر شده و به راه افتادیم، یک «آقا» (عنوان آقا لقب سرور یا رئیس جان‌نثاران یا یک مقام است- م)، پس از دو ساعت کشتیرانی ما را متوقف کرد. او شش نفر یاغی را به صاحب کشتی سپرد و گفت به دستور پاشا آنان تبعیدی بوده و باید به بصره برده شوند. احمد پاشا تنها شخصیتی است که توانسته مرز ترسانیدن جان‌نثاران را پیدا کند. سایر پاشاها و حتی خود خلیفه، از این گروه می‌ترسند و از آنان بیزارند. احمد پاشا برای اینکه آنان را زیر مهمیز خود درآورد، کاری را انجام داد که امپراتوران عثمانی باید انجام داده باشند (شاید هم کوشیده‌اند تا این کار را انجام دهند، ولی تلاش آنها بیهوده بوده است). احمد پاشا در برابر جان‌نثاران گروهی را تشکیل داد تا قدرت جان‌نثاران را متعادل سازد. پس از تشکیل گروه جدید توانست بر آنها فائق آید و در هنگامی که سزاوار می‌شوند، یا تبعید کند یا خفه کند، بی‌آنکه باکی از آنها داشته باشد.

ما به راه افتادیم، پس از اینکه از «دوآب» «دیاله- دجله» گذشتیم، در نزدیکی سلمان‌پاک که زیارتگاه است، درنگ کردیم (همان آرامگاه سلمان فارسی است- مترجم) شهر مدائن در کنار دجله است، باقی‌مانده‌های کاخ شاهنشاهان ایران «طاق‌کسری» با نهایت عظمت دیده می‌شود. از آن یک تالار بزرگ طاق‌دار به ابعاد 64 پا درازا و 36 پا پهنا و 64 زراع ارتفاع از کف تا بلندترین نقطه باقی‌مانده است. در 10 ژوئن، اندکی راه پیمودم زیرا باد تندی ما را به کناره‌ها می‌برد و جلو حرکت سریع ما را می‌گرفت. رود دجله هم مانند رود سن‌پاریس، پر پیچ و خم است واز «کورنا» مسیر رود مستقیم می‌شود، به این سبب، قایق‌های بادبان‌دار را باید به فواصل و تناوب به‌کار برد، در غیر آن، قایق باید به وسیله افراد کشیده شود. در شامگاه باد اندکی آرام گرفت و در بخشی از شب و فردای آن روز باز به راه خود ادامه دادیم. در دو سوی رودخانه درختان زیادی را قطع کرده بودند. می‌گویند در این بیشه‌ها خوک و شیر یافت می‌شود.

در تابستان آب‌های دجله کم می‌شود زیرا باران و آب برف‌های ذوب شده، قطع می‌گردد. از سوی دیگر نهرهای زیادی برای آبرسانی از آن رود جدا می‌کنند و بر کاهش آب افزوده می‌شود و کشتیرانی مشکل می‌شود و آب به کف رودخانه می‌افتد. چون زیر قایق مسطح است کشش آن آسان‌تر است، با وجود این چند بار به کف رودخانه برخورد و از سرعت ما کاسته شد، با وزش باد و کم بودن سرعت آب، پیشروی ما آسان نبود. روز بعد، باد تندی وزید و ناچار شدیم توقف نماییم. در این قایق چند کبوتر را هم با خود به بصره می‌بردند که از آنجا به بغداد پس فرستاده شود و اخبار لازم را از آن شهر به این شهر بیاورند. از بازرگانان بغدادی پرسیدم این کبوتران چگونه راه را با پرواز طی می‌کنند و سرگردان نمی‌شوند... گفت برای اینکه آنان را بدین هنر آشنا کنیم، در آغاز از فاصله کم آنها را آزاد می‌کنیم و به محلی که آشنا می‌باشند، بر می‌گردند. سپس فاصله را دورتر کرده و کم‌کم تا بصره می‌کشانیم. هنگامی که آزاد می‌شوند، در آغاز، به آسمان صعود می‌کنند، سپس اندکی پایین می‌آیند و راه پرواز خود را انتخاب می‌کنند و یک راست به‌سوی بغداد می‌پرند و از رود دجله مانند راهنما و نشانه بهره می‌گیرند.

فردای آن روز به راه خود ادامه دادیم و در شامگاه به عماره که یک روستای بیست خانوار در کنار دجله است، رسیدیم. از اینجا به بعد دجله دو شاخه می‌شود، یکی به سمت راست رفته و پس از طی جزیره به فرات می‌ریزد و جزیره‌ای را در آن میان می‌سازد که همان «مزو پوتامی» (Mesopotamie) یونانیان است. شاخه دیگر به سمت چپ روان می‌شود و در نزدیکی کرنا، به فرات می‌پیوندد و با آن جزیره بزرگی را می‌سازد که جزیره‌العرب خوانده‌اند. غلات و مراتع و اغنام و احشام آن فراوان است. اینجا مرکز عرب‌های «بنی‌لام» است، اینان تا چندی پیش از رهگذران مالیات می‌گرفتند. از هنگامی‌که احمد پاشا حاکم بغداد شد و آنان را خلع سلاح کرده است، راهزنی آنها کم شده و به‌علاوه مقداری از دارایی سران را هم ضبط کرده و بر آنها مالیات تحمیل کرده است.

«وسط» در گذشته شهری مشهور، در سمت راست دجله و مانند بغداد بوده و این شهر را از بصره سوا می‌کرده است و در سال 84 هجری حجاج معروف آن را به فاصله‌های مساوی در حدود 200 کیلومتر، از بغداد، بصره، کوفه و اهواز ساخته و «وسط» خوانده است. روستای شلمقان (Chelmegan) تابع آن است و مردان مشهوری از آن برخاسته‌اند. از جبل هم که نزدیک آن است نیز مردان دانشمند به‌نام «جبلی‌ها» به‌وجود آمده‌اند. در بیست‌وچهارم ماه از عماره به راه افتادیم، کوه‌های حمر ین در مرز ایران از آنجا دیده می‌شود. این کوه‌ها، کم‌ارتفاع و سرخ‌رنگ و بی‌حاصل است، از جزیره‌العرب و جزیره عربی شروع شده و رود فرات را قطع می‌کند و از بیابان‌های بغداد و قزل رباط و رود دیاله گذشته و پس از اینکه از بیابان خارج شد، رودخانه دزفول آن را قطع می‌کند. در این کوه، در سمت موصل، منطقه زور، یک کان سیاه رنگ وجود دارد که مانند شمع می‌سوزد و مردم این ولایات آن را معدن «مومی‌» می‌خوانند.

در آن روز در نزدیکی عماره، سه درویش برای زیارت ائمه اطهار آمده و در بغداد سوار کشتی ما شده بودند، مورد پذیرایی بازرگانان ترک قرار گرفتند اینان هرچه برای خود تهیه می‌کردند به آنها هم می‌دادند، لکن درویشان خشمناک شدند و از خوردن غذا خودداری کردند و مدعی شدند که پلو آنها گوشت ندارد و از این بابت به آنها بی‌احترامی شده است و توجه لازم به آنها مبذول نشده است. ترک‌ها که از نظر ترحم و محبت به آنها غذا می‌دادند، از این حرکت منزجر شدند و بیشتر از این ناراحت شدند که می‌دیدند این درویشان از راه گدایی روزگذرانی می‌کنند و اکنون با این رفتار خود طلبکار هم شده‌اند. در فردای آن روز تا بخشی از شب را هم راه پیمودیم و به جای کم عمق رودخانه رسیدیم. در 16 ماه از «ام‌الجبل» و چند خانه حصیری گذشتیم و فردایش از قبر «اسدراس ESDERAS» دیدن کردم عرب‌ها او را «عصر النبی هارون» می‌نامند و مورد احترام مسلمانان است و یهودیان در آنجا معبد زیبایی از آجر و کاشی‌ ساخته‌اند و هر سال هم از آن زیارت می‌کنند. آرامگاه در وسط معبد است، شش پا ارتفاع دارد و با نرده آهنی محدود شده و در بالای آن یک نوشته طلایی نصب شده است.

پس فردای آن روز به «کرنا» رسیدیم. این شهر در محل برخورد دو رود دجله و فرات و روبه‌روی رحمانیه ساخته شده است و یک گمرکخانه و سربازخانه برای جان‌نثاران دارد و تابع احمد پاشا است. بخش «جواسیر» در سمت خاور دجله است و متعلق به ترک‌ها است، اما ایرانیان در آنجا دژی ساخته و 200 نفر را به‌نام ساخلویا پادگان در آن مستقر کرده‌اند و هر سال هم آنها را عوض می‌کنند. در نزدیکی کرنا دو رود به هم می‌پیوندند و اروندرود را می‌سازند که یک راست به دریا می‌ریزد. در گمرک‌خانه چند ساعت ما را برای بازدید کالاها نگه داشتند و بعد به راه افتادیم. باد مساعدی وزید و جزر و مد دریا کمک کرد و در عصر روز 19 کانال بصره را سیر کردیم و به این شهر رسیدیم.

 

منبع: سفرنامه ژان اوتر، ترجمه دکتر علی اقبالی، انتشارات جاویدان، 1363 صص 192-184

کد N1717060

وبگردی