آفتاب

آشتی با اطلسی‌ها

آشتی با اطلسی‌ها

همشهری دو - شیدا اعتماد: به‌عنوان یک طراح گاهی انتظار دارم که ساکنان خانه‌ها، خانه‌هایشان را دوست داشته باشند.

 حواسشان به جعبه‌هاي خالي گل و باغچه‌هايشان باشد. گاهي پرده‌ها را كنار بزنند و به گياه‌ها نگاه كنند. فكر مي‌كنم چرا بايد كسي خانه‌اي را بخرد كه دور تا دورش بالكن دارد و گياه و بعد پرده‌ها را سال تا سال كنار نزند.

سعي مي‌كنم به خانه‌اي فكر كنم كه در كمال دروغينش، پشت پرده‌ها مخفي مي‌شود. به نوري كه رنگ كدر پارچه‌ها را مي‌گيرد و به سهم اندكشان از روز؛ فكر كنم چرا حواسشان نيست كه بهار نور را از پنجره‌هاي شرقي خانه‌ها مي‌آورد و حالا مي‌شود در گلدان خالي پامچال‌ها، اطلسي كاشت و تكان خوردن گلبرگ‌هاي خوشرنگشان را در باد تماشا كرد.

دلم مي‌گيرد وقتي مي‌بينم خاك روي جداره‌هاي بالكن نشسته و معلوم است كه هيچ‌كس پشت نرده‌هايشان نمي‌ايستد و به كوه و خيابان و عابري كه مي‌گذرد، نگاه نمي‌كند.

وقتي خودم به سهم اندكم از هوا و نور چنگ مي‌زنم تعجب مي‌كنم كه كسي مي‌گذارد باغچه‌اي خالي بماند؛ وقتي هواي اين روزهاي شهر بزرگ طوري شده كه مي‌شود يك مشت دانه را پاشيد گوشه‌اي و3-2 هفته بعد جوانه‌ها را تماشا كرد، وقتي مي‌دانم كه تماشاي سبزي و طراوات گياهان چطور خستگي‌ها را به در مي‌برد و زندگي‌مان را به زمين نزديك‌‌تر مي‌كند. همين رويش به ما يادآوري مي‌كند كه زمين مادر است؛ كه وقتي تمام سطحش را با سيمان هم بپوشانيم باز زندگي از يك گوشه مي‌تواند راهش را پيدا كند.

دلم مي‌خواهد دستم را بزنم روي شانه‌هاي ساكنان خانه‌ها. به يادشان بياورم كه دست‌هايشان مي‌تواند سبز باشد و روزشان كمي بهتر از ديروز، اگر عطر گلي يا رويش جوانه‌اي همراهش باشد. ببرمشان تا نخستين باغ گل. آنها را با اطلسي‌ها آشتي بدهم و دستشان را بكشم روي برگ شمعداني‌ها. يادشان بيندازم كه مي‌توانند بهشت كوچكي براي خودشان داشته باشند از رنگ و بو و زيبايي گل‌ها،آنجا بي‌آنكه خواب باشند، در‌رؤيا غرق شوند. دلم مي‌خواهد همه، مثل من اين روزهاي خوب بهار را براي پاييز و زمستان و آن همه دود كه بر فراز شهر شناور مي‌مانند، ذخيره كنند.

کد N1701058

وبگردی