آفتاب
بازخوانی مهر؛

فرهنگ نیکوکاری در شعر فارسی؛ همه نیکویی کن، اگر بِخرَدی ...

فرهنگ نیکوکاری در شعر فارسی؛ همه نیکویی کن، اگر بِخرَدی ...

فرهنگ احسان و نیکوکاری در روزهای پایانی سال، حال و هوای دیگری دارد؛ فرهنگی که البته در متن ادب و شعر فارسی هم نمایانگر است.

خبرگزاری مهر – گروه فرهنگ: می گویند آدمی بنده محبت است و هر چه نتواند سنگ خارای قلبش را بگشاید، محبت خواهد توانست.

اگرچه انسانیت انسان اقتضا می کند تا هر لحظه، لحظه احسان و هر روز، روز نیکوکاری باشد؛ اما روزهای آخر اسفند ماه هر سال، به عنوان روزهای احسان و نیکوکاری است تا مردم در آستانه برپایی یک نوروز جدید، عملا به یاری هم بشتابند و دستِ یکدیگر، بگیرند.

در این میان، کمیته امداد امام خمینی (ره) به عنوان یک نهاد برآمده از انقلاب – که در نخستین روزهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی با تدبیر جاودانه بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران تأسیس شد – بانی جمع آوری این کمکهاست؛ اگرچه کمک مردم به همنوعان خود، تنها در مادیات خلاصه نمی شود و انسانها، هر لحظه و هر روز، محتاج کمکهای معنوی همنوعان خود هم هستند.

به هر حال از آنجا که محبت، محبت می آفریند و به فرموده امام علی (ع)، «کما تُعینُ، تُعانُ؛ همانگونه که یاری می کنی؛ یاری می شوی»، این نوشتار می کوشد تا نگاهی به مفهوم فرهنگ احسان و نیکوکاری در متون ادبی و اشعار فارسی داشته باشد.

یکی از شاعرانی که درباره این مفهوم فرهنگی شعر دارد، حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی است که اینچنین زیبا سروده است:

نباشد همی نیک و بد، پایدار

 همان بِه که نیکی بُوَد یادگار

 دراز است دست فلک بر بدی  

همه نیکویی کن اگر بِخرَدی

 چو نیکی کنی، نیکی آید برت

  بدی را بدی باشد اندر خورَت

چو نیکی نمایدت، کیهان‌ خدای

  تو با هر کسی نیز، نیکی نمای

مکن بد، که بینی به فرجام بد

  ز بد گردد اندر جهان، نام بد

 به نیکی بباید تن آراستن  

 که نیکی نشاید ز کس خواستن

و گر بد کنی، جز بدی ندروی  

شبی در جهان شادمان نغنوی

و اما استاد سخن، سعدی شیرازی هم در این باره، اشعار متعددی دارد که تنها به مرور بخشی از ابیات او بسنده می کنیم؛ ابیاتی که انسان را به یادکرد روزهای فروماندگی فرا می خواند و شُکرانه سلامتی و تنعّم را در احسان و نیکوکاری به دیگران می بیند:

کسی کوی دولت ز دنیا بِبُرد       که با خود نصیبی به عُقبی ببرد

درون فروماندگان شاد کن           ز روز فروماندگی یاد کن

نه خواهنده ‌ای بر درِ دیگران          به شکرانه، خواهنده از در مَران

حضرت لسان الغیب، حافظ هم ابیاتی مانند بین زیر در میان اشعار خود دارد:

ای صاحب کرامت، شُکرانه ی سلامت

روزی تفقّدی کُن؛ درویشِ بینوا را

و این هم بیتی از صائب تبریزی، شاعر قرن یازده هجری:

همچو خورشید به ذرات جهان قسمت کُن

گر نصیبِ تو ز گردون، همه یک نان باشد

سلمان ساوجی هم بر اساس متون دینی، جزای نیکی را ده برابر می بیند و می سراید:

ببخش مال و مترس از کمی که هرچه دهی

جزای آن به یکی، ده ز دادگر یابی

این مفهوم البته در اشعار و متون ادبی شاعران و ادیبان معاصر هم خودنمایی می کند که این بیت از مرحوم حکیم مهدی الهی قمشه ای از آن جمله است:

به جُز خالق که از کلّ بی نیاز است

خلایق را به یکدیگر نیاز است

و اکنون متنی از حبیب نظاری، شاعر معاصر، را با هم به تماشا می نشینیم:

ای مردم پرنده و خورشید و آفتاب

لبخندتان مبارک و احساستان به خیر

امروز روز عاطفه و مهربانی است

یک تکّه آسمان رها مانده و کبود

در حسرت نوازش بال و پر شماست

در گوشه گوشه گوشه ی این شهرِ بی بهار

این شهر بی سرود

چشمان بغض کرده یک کودک یتیم

در انتظار دست نوازشگر شماست

او در ادامه، روزهای احسان و نیکوکاری را « روزهای بارش باران عاشقی»  می بیند و می آوَرَد:

امروز، فصل مهربانی

روز بارش باران عاشقی

آغاز فصل خرمی از مهربانی است

فصل ترانه، فصل غزل، فصل آشتی

برخیز و دست خسته این شهر را بگیر

بی دست مهربان تو این شهر، سنگی است

امروز جشن عاطفه، امروز جشن عشق

از جنس یک نسیم ملایم، همیشگی

از جنس یک ترانه رها و سرودنی

احساس عاشقانه مردم ستودنی

امروز جشن عاطفه، امروز جشن مهر

دستان شهر و شانه ی گلهای بی پناه

دستان شهر و گونه ی پر اشک غنچه ها

دستان شهر و یک سبد آواز عاشقی

دستان شهر و تو، دستان شهر و من

امروز روز پنجره های گشوده است

باید سلام کرد به گسترده زیستن

شاید هنوز پنجره ای بسته مانده است

شور است و اشتیاق

شور است و مهربانی و لبخند

شور است و عاشقانه ترین لحظه های فصل

برخیز با تمامی لبخندهای خود

دست شکوفه های رها مانده را بگیر

شور است و مهربانی دستان گرم تو

بر شانه های خسته گلهای اطلسی

برخیز و مهربانی خود را ترانه کن

در گوش بی پرنده ترین آسمان بخوان

در ازدحام سنگی یک شهر بی کسی

شاید هنوز حسرت یک کیف مدرسه

در چشمهای دخترکی خسته مانده است

شاید هنوز، پنجره ای بسته مانده است

هنوز فرصت هست

ای من که از پرنده تهی نیستی، هنوز

فرصت برای پر زدنی عاشقانه هست

عاشق شدن، ترانه سبزی ست، مهربان

فرصت برای زمزمه این ترانه هست

بخشیدن لبخند به دیگران و قرار دادن نشانی از خود در دیگران هم دو مفهومی است که در بخشی از شعر علی سلیمانی خودنمایی می کند:

پرواز را به خاطره بسپار و بال را

گاهی به عاشقانگی آسمان ببخش

ای رود! تا مسافر دریا شوی، شبی

یک استکان نسیم به آتشفشان ببخش

امشب شب جواب به فریاد خسته هاست

لبخندهات را به لب دیگران ببخش

با قلب پاک خود نفس تازه ای بده

با این نفس به یک نفس خسته جان ببخش

امشب هزار چشم تو را داد می زنند

خورشید را دوباره به پیر و جوان ببخش

پیوند چشمهای تو آواز روشنی ست

فرصت برای دیدن جان و جهان ببخش

جسمت برای خاک ندارد نشانه ای

در جسمها به یاد نشان ات، نشان ببخش

کد N1657490

وبگردی