آفتاب

گزارشی تکان دهنده از آسایشگاه‌های سالمندان کهریزک در ‌تهران و البرز

گزارشی تکان دهنده از آسایشگاه‌های سالمندان کهریزک در ‌تهران و البرز

از هر کدام که سؤال می‌کنی می‌خواهی اینجا باشی یا به خانه خودت برگردی پاسخی تکان دهنده رعشه بر وجودت می‌اندازد:« نه، اوضاع خانه آنقدر برایم جهنمی شده بود که دیگر نمی‌خواهم به آنجا برگردم.»

در راهرویی نه چندان باریک آرام آرام مثل کودکان نوپا تاتی تاتی می‌کنند. در گوشه‌های راهرو میله‌هایی قرار داده‌اند تا برای راه رفتن از آن کمک بگیرند. البته خیلی هایشان نمی‌توانستند پاهای خود را تکان دهند و با واکر به این سو و آن سو می‌رفتند. اینجا در آسایشگاه کهریزک تهران، مردان و زنانی نفس می‌کشند که دیگر برایشان رمق و قدرتی باقی نمانده است. خیلی هایشان نه جایی برای رفتن دارند و نه قدرتی برای بیرون رفتن از آسایشگاه. به همراه چین و چروک‌های آوار شده بر تار و پود جسم و بدن خود، هر کدام کوله باری از تجربه‌های شنیدنی در صندوقچه سینه‌شان دارند. در گوشه هر کدام از اتاق‌ها اغلب یک تابلو یا عکس از دوران سرخوشی جوانیشان جا مانده است.

اغلب آن‌ها فکر می‌کنند یک روز آفتابی آنقدر تنهایی بهشان هجوم آورده که به سرشان زده ، عزم‌شان را جزم کرده‌اند تا به اینجا بیایند اما واقعیت ماجرا چیز دیگری است. خیال می‌کنند خودشان خواسته‌اند آنجا باشند تا کمتر یاد کم لطفی‌های فرزندان و نوه‌های قد و نیم قدشان کنند. از هر کدام که سؤال می‌کنی می‌خواهی اینجا باشی یا به خانه خودت برگردی پاسخی تکان دهنده رعشه بر وجودت می‌اندازد:« نه، اوضاع خانه آنقدر برایم جهنمی شده بود که دیگر نمی‌خواهم به آنجا برگردم.» البته این‌ها پاسخ آقای شرفی یکی از مردان میانسال آسایشگاه کهریزک است. هرچند که سالمندان دیگر نیز با او هم عقیده هستند و تمایلی برای برگشت به خانه از خود نشان نمی‌دهند.

لنگان لنگان خودش را به ما می‌رساند. بلند سلام می‌کند. دیابت عامل قطع شدن پای سمت راستش است. آقای شرفی چهار سالی می‌شود که کهریزک را برای زندگی کردن انتخاب کرده. 3فرزند دارد که هر کدام‌شان در بهترین دانشگاه‌های کشور درس خوانده‌اند. البته هیچ کدام از آن‌ها حالی از پدر پیرشان نمی‌پرسند. به قول خودش تا از آب و گل درآمدن فرزندانش کنارشان بوده اما حالا که یکی از پاهایش کمی لنگ می زند، عصای دستش نشده‌اند.: «20 سالی می‌شود که از همسرم طلاق گرفته ام. اختلاف فرهنگی داشتیم، نتوانستیم با هم کنار بیاییم. به خواست خودش طلاق گرفتیم. او با یکی از پسرانم زندگی می‌کند اما من نخواستم سر بار کسی باشم، به همین خاطر به اینجا آمدم تا در این چند سال آخر عمرم راحت زندگی کنم.»


در خانه سالمندان از نظر پزشکی و خیلی مسائل دیگر به او توجه می‌شود اما جای خالی یک فرد دلسوز ضربه مهلکی بر جان و تن پیرمرد تنها انداخته: «دلم می‌خواست کنار خانواده‌ام بودم اما شرایطش را ندارم. وضعیت جسمی‌ام نیاز به رسیدگی دائم دارد و فرزندانم از عهده آن بر نمی‌آیند. هر کدام‌شان دنبال زندگی خود رفته‌اند.»


گوشی همراهش را بر می‌دارد. کمی با آن کلنجار می‌رود اما جز صدای بوق چیزی نصیب گوش‌های سنگینش نمی‌شود. می‌گوید: «فرزندانم ثمره زندگی من بودند اما حالا که از آب و گل در آمده‌اند سری به من نمی‌زنند. شاید آن‌ها در ماجرای طلاق از همسرم مرا مقصر می‌دانند. نمی‌دانم چه شد که آن‌ها مرا فراموش کردند. هر بار که به آن‌ها زنگ می زنم جواب نمی‌دهند.»


کتاب هایش را دور خودش جمع کرده و می‌خواهد برایمان شعر بخواند. خودش هم گاهی شعر می‌سراید، آن هم فکاهی. زیر لب زمزمه می‌کند: «گیرم که در باورتان به خاک نشسته‌ام و ساقه‌های جوانم از ضربه‌های تبرهایتان زخم دار است. با ریشه چه می‌کنید؟» شعر خواندنش که تمام می‌شود صورتش خیس از اشک شده. ادامه می‌دهد: «خانم دلم می‌خواست کسی بود تا درد دل هایم را بشنود. زندگی یعنی همین. انسان بودن یعنی کنار هم بودن و باهم بودن.»


پدر را بدون ارثیه نمی‌خواهیم
آقای جهانی، 83 سال دارد و 11 سالی می‌شود که در کهریزک زندگی می‌کند. با اینکه بازو‌ها و عضلاتش سست و کرخت شده‌اند اما روحیه مردانگی‌اش را حفظ کرده. هر روز گچ به دست می‌گیرد تا با ثبت معادله‌های فیزیک روی تخته سیاه کلاس نهال عشق در دل دانش‌آموزان بکارد: «قبل از بازنشستگی معلم بودم بعد از اینکه به اینجا آمدم هم به بچه‌های معلول درس می‌دهم.»


آقای جهانی دو فرزند دارد که هر دو آن‌ها در خارج از کشور زندگی می‌کنند. او 11 سال پیش خانه خودش را به کهریزک بخشیده و همین موضوع هم باعث شده تا فرزندانش با او قطع رابطه کنند: «برای بچه هایم همه کار کردم. از هزینه تحصیل گرفته تا هزینه ازدواج و سفر به خارج از کشور اما طمع پول آن‌ها را کور کرده بود. وضعیت مالی‌شان خوب بود اما چشمشان دنبال پول خانه من بود. وقتی آن را به کهریزک بخشیدم دیگر سراغی از پدر پیرشان نگرفتند. من هم فرزندانی را که پدرشان را به خاطر ارث بخواهند نمی‌خواهم.»


او در پاسخ به این سؤال که آیا دوست دارد دوباره به خانه برگردد، می‌گوید: «خانه‌ای که به کهریزک بخشیدم تا قبل از مرگم تحت اختیار خودم است. اینجا خانه دومم محسوب می‌شود.گاهی مرخصی می‌گیرم و به آنجا می‌روم. به همین خاطر مانعی برای رفتن به خانه ندارم. از اینکه به اینجا آمده‌ام پشیمان نیستم و دلم نمی‌خواهد از آسایشگاه بروم».


تحمل اخم و تخم دیگران را ندارم
در گوشه‌ای از اتاق پیرمردی 67ساله دراز کشیده که یک سال است چشم هایش به خاطر آب مروارید کم سو شده‌اند. به قول خودش آسایشگاه سالمندان از زندانی شدن در آپارتمان‌هایی که صاحبانش چشم دیدنشان را ندارند بهتر است. آقای صادقی از کج خلقی‌هایی که در خانه با او می شده و آسایشی که الان در آسایشگاه دارد برایمان حرف می‌زند: «آنقدر به من اخم و تخم کردند تا قید همه چیز را زدم و به اینجا آمدم. حتی دلم نمی‌خواهد برای عید‌ها و ایام تعطیل هم به خانه بروم.»


قرص هایش را به همراه چند قاب عکس و سی دی کنار عسلی کنار تختش ردیف کرده و مدام دستی بر شیشه سرد بی‌روح قاب عکس‌های خانوادگی می‌کشد و می‌گوید: «دیگر چه می‌خواهم؟ هر چه که بخواهم اینجا دارم. غصه ندیدن پسر و دخترم را هم نمی‌خورم. خودشان نمی‌خواهند که به من سر بزنند. خدا را شکر گاهی دانشجوها اینجا می‌آیند و ما کمی با آن‌ها درد دل می‌کنیم.»


با اینکه دلش نمی‌خواهد دوباره به خانه برگردد. با دنبال کردن انگشتان پینه بسته‌اش روی قاب عکس نوه‌هایش به دلتنگی ای پی می‌بری که او به خاطر غرورش سعی می‌کند هرجور که شده آن را به رویش نیاورد. ادامه می‌دهد: «یک بار برای عید به خانه رفتم. مدام عروسم از من ایراد می‌گرفت.به پسرم سرکوفت می‌زد که بابات چرا اینطوری غذا می‌خوره؟ چرا اینطوری نگاه می‌کنه؟ به خودم که آمدم دیدم یک روز کامل فقط در اتاق حبس شده ام. با خودم گفتم اینجا باشم بهتر است تا حرف‌های دیگران را بشنوم.»


دختر و پسرم خانه‌ام را از چنگم درآوردند
آن طرف آسایشگاه در بخش زنانه حال و هوای ساختمان متفاوت است. خیلی هایشان ساکت هستند و در گوشه‌ای با یک وسیله خودشان را سرگرم کرده‌اند. کمتر از بخش مردانه بلند بلند به همه سلام می‌کنند و کمتر پاپی افراد غریبه می‌شوند. وقت ناهار است و کمتر کسی را می‌توانی در بخش زنانه آسایشگاه کهریزک پیدا کنی که لحظه‌ای با تو همکلام شود. غذای امروز قرمه سبزی است. هرچند که خیلی هایشان نمی‌توانستند برنج بخورند. ترجیح می‌دادند سوپ یا‌ آش بخورند، بقیه هم با برنج و قرمه سبزی کلنجار می‌رفتند و تقاضای آب خورشت می‌کردند تا برنج‌ها را راحت‌تر قورت دهند.ظاهر این بخش تفاوت چندانی با بخش آقایان ندارد ولی حال و هوای زنان آسایشگاه حتی گرفته‌تر از آسمان شهر است. خودشان می‌گویند اینجا محل دل‌های شکسته است. دل‌های آدم‌هایی که دیگر لطافت و حوصله دوران جوانی را ندارد اما هنوز هم وقتی لبخند می‌زنند غم‌های درونت می‌شود شادی. تنهایی هایت می‌شود عشق. ناخودآگاه لبریز می‌شوی از شعف.


خانم زاهدی زنی 60 ساله است که با یک نگاه می‌توانی پی به اصالت خانوادگی‌اش ببری. ظاهر موجه تری در میان زنان میانسال دارد. هنوز هم چهره‌اش زیبایی خاص خودش را دارد. با این حال دست روزگار چین و چروک‌های عمیقی بر چهره‌اش نشانده است. می‌گوید: «همه فرزندانم خارج از کشور زندگی می‌کنند. وقتی به ایران آمدند با کلاهبرداری و جعل امضا خانه من را به نام خودشان زدند.آن زمان مأموران قضایی به خانه من ریختند و مرا بیرون کردند.وقتی ثابت کردم که آن‌ها جعل امضا کردند دیگر دیر شده بود و به خارج از کشور رفته بودند.»


او با قلبی شکسته نمی‌داند که تقاص کدامین گناهش را به روزگار بدهکار است. تا سن 70 سالگی عصای دست مادر پیرش بوده و از او تا لحظه مرگش نگهداری کرده اما فرزندانش علاوه بر اینکه رهایش کرده‌اند دست به سرقت اموال مادرشان هم زده‌اند: «در سن 21 سالگی بیوه شدم. برای بچه هایم هم مادر بودم هم پدر.آبرو‌ریزی ای که بچه هایم کردند به خاطر آن خانه حتی باعث دق مرگ شدن مادرم شد. از آن‌ها نمی‌گذرم، خدا تقاص کارهایشان را می‌دهد.»


خانم زاهدی که تمام عمرش را صرف بزرگ کردن بچه هایش کرده حالا از خدا فقط یک چیز می‌خواهد.آن هم اینکه عاقبت آن‌ها حتی بدتر از زندگی خودش شود. ادامه می‌دهد: «هر چه مال دنیا داشتم و در آن محله آبرو کسب کرده بودم به خاطر بچه هایم از بین رفت. بعد از این ماجرا آنقدر حرص خوردم که سرطان سینه گرفتم و مبتلا به دیابت شدم. یک بار هم از فشار عصبی زمین خوردم و لگنم شکست.»


شرایط پذیرش سالمندان
در آن طرف تر، جایی حوالی محمد‌‌شهر و در آسایشگاه کهریزک استان البرز حال و هوای سالمندان رنگ و بوی دیگری دارد. اصلی‌ترین شرط برای پذیرفته شدن در ساختمان گل‌های این آسایشگاه اهدای یک ملک به ارزش 500میلیون تومان یا حداقل پرداخت مبلغی ماهیانه حدوداً 3 میلیون تومان است. البته شرایط دیگری مانند اینکه فرد سالمند دچار آلزایمر و هذیان و.. نباشد را به شروط پذیرفته شدن باید اضافه کرد. مسئولان کهریزک البرزمعتقد هستند که یک و نیم میلیون تومان از این پول به یک سالمند بی‌بضاعت تعلق می‌گیرد و باقی آن صرف هزینه‌های خود سالمند می‌شود. اتاق‌هایی که به سالمندان می‌دهند از 20 متر شروع می‌شود و به 56متر می‌رسد همه اتاق‌ها مجهز هستند. حتی سالمندان می‌توانند اسباب و وسایل خانه خود را به اینجا بیاورند.


خانم انصاری 72 ساله است و از آمدنش به آسایشگاه دو سالی می‌گذرد. 2 سال پیش وقتی او با دوستانش برنامه چیده بودند تا به شمال کشور بروند، دزد به خانه‌اش آمده و شبانه خانه‌اش را خالی کرده است. او قبل از این ماجرا هم از تنها بودن در خانه هراس داشته و این ماجرا او را مصمم‌تر کرده تا به آسایشگاه کهریزک بیاید: «دو آپارتمان به کهریزک اهدا کردم و به اینجا آمدم. شب‌ها نمی‌توانستم از ترس بخوابم. چند بار بچه هایم خواستند شب‌ها خانه من بمانند اما من به آن‌ها گفتم مگر تا چند وقت می‌توانید این کار را انجام دهید؟آن زمان بود که تصمیم گرفتم به کهریزک بیایم. همه فرزندانم هم با این موضوع موافق بودند.اینجا همه چیز خوب است و تقریباً راضی هستم.»


سالن ورزشی مجهز، برنامه پیاده روی هفتگی، کلاس‌های یوگا و برگزاری چند کلاس هنری تنها بخشی از برنامه‌های هفتگی ساختمان گل‌ها است و هر هفته برنامه‌های جدیدی برای پر کردن اوقات فراغت سالمندان گذاشته می‌شود. او در پاسخ به این سؤال که آیا از آمدن به اینجا پشیمان است، می‌گوید: «نه اصلاً. همه چیز برایمان فراهم است اما اگر دزد به خانه‌ام نمی‌رفت و احساس نا امنی نمی‌کردم شاید هیچوقت به اینجا نمی‌آمدم. به صورت کلی از آمدنم به اینجا راضی هستم.»


هرچند که حال و روز خیلی‌ها شبیه خانم انصاری است. خانم نواب‌زاده هم از ترس اینکه شب‌ها حال جسمی‌اش وخیم شود به کهریزک آمده تا اگر حالش در شب وخیم شد پرستاری باشد که به دادش برسد. می‌گوید: «به خاطر تنهایی آمدم اینجا. حدود یک سال و نیم است که اینجا هستم و مشکلی ندارم. ساختمان گل‌ها با خانه‌ام فرقی نمی‌کند. هر زمان که بخواهم می‌توانم با ماشین شخصی خودم به بیرون بروم.کسی نمی‌تواند در امور شخصی یا حتی طراحی و چیدمان اتاقم دخالت کند.» او می‌گوید یک ماه اول را به صورت آزمایشی به اینجا آمده اما مهر مدیر مرکز خانم دانایی آنقدر به دلش نشسته که دیگر نمی‌خواهد دور از اینجا باشد.

ایران
کد N1599456

وبگردی